تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

دندون فراز..سوپ پای غاز.. پالتو پوست گراز..کلاس آواز

تو محل کارم. فراز زنگ زده: مامان خانم بفرما! نون خرت خرتی که برام گذاشته بودی دندونمو... همون دندونم... چی بود؟ همونی که تازه در اومده بود و نوک زده بود رو آسیب زده.

من با نگرانی: چطوری ؟ یعنی خون اومده؟ ببرمت دکتر؟

فراز: نه دیگه. کار از دکتر و مُکتُر (به خودم رفته. نه؟) گذشته. دکتر هیچ کاردیگه‏ای نمی‏تونه بکنه. این نون خرت خرتی یه دندونه‏های تیزی داشته که مثل اره بودن. دیدی اره هفت داره هشت داره. اینم مثل اون بوده. بعد این می‏ره به اون دندونم می‏خوره. دندون آدم مثل کوهه. مگه تو نمی‏دونی که کوه‏ها هر سال یه متر بهشون اضافه می‏شه (!) واسه همین زلزله میاد دیگه. آتش فشانی هم می‏شه. یعنی وقتی زلزله بیاد کوه‏ها مواد مذابشونو می‏ریزن بیرون آتش فشانی هم می‏شه . سیل هم میاد. یعنی ممکنه بیاد. اینجا که اقیانوس نیست. تو اقیانوس آرام یه طوفانایی میشه که کشتیا رو می‏شکونه. بعد گردانابایی ( منظور همون گرداب است) تشکیل میشن که این کشتی ها رو می‏برن ته اقیانوس. پیش نهنگا. پیش سفره ماهیا(!) مگه تو پینوکیو رو ندیدی؟ رفته بودن تو شکم نهنگ. بعد پدر ژپتو بود؟ همون که پدرش بود . اونم همونجا بود. تازه یه پیغمبرهم بوده که اسمش الان یادم نیست. اونم تو شکم نهنگ بوده. یعنی خدا بهش گفته برو تو شکم نهنگ( (: )حضرت عیسا رو بگو! اون عصاش رو انداخته تو آب . فرعونم دنبالش بوده دیگه. بعد وسط اقیانوس باز میشه. یعنی یه راهی تولید میشه براشون که خشک بوده و اینا خیس نمیشدن. غرق هم نمی‏شدن. وقتی رد می‏شن انگاریکه عرق کردن و....

شما اگه فهمیدیدن دندونش آخرش چی شد منم فهمیدم.

تابستان فراز خود را چگونه گذراندید

همم‏م ‏م ..چی بگم آخه بعد این همه مدت تا اینجا رو از سوت و کوری دربیارم.. آها..تابستان فراز خود را چگونه گذراندید!؟
:)

تابستون امسال مثل سالهای قبل و حتی بیش از سالهای قبل می‏خواستم برنامه ریزی کنم برای فراز. آما! فراز پاشو کرد تو یه کفش و نق نق های بیشمارکه : کلاس سفال که اصلن حرفشو نزن. کلاس نقاشی هم من دوست ندارم چون آزادی آدمو می‏گیرن(!) نمیزارن خودمون هرچی دوست داریم بکشیم. کلاس موسیقی هم لوس بازیه. دخترای لوس و گریه‏او (!) میرن ( دختردارا فشار خودتونو کنترل کنید. من که میدونم تو مسابقه‏ی گریه‏اوها بودن پسر من حائز رتبه‏ی اوله). کلاس نمایش دیگه چیه؟ با کی میخوایم بریم؟ کلاس شنا دوست ندارم. الان شلوغه ( حق داره این یکی رو) . آخه من فوتبال دوست ندارم چی کار کنم؟ تو کاراته آدمو میزنن و .. و الی آخر.

فقط گفت منو ببر کلاس رباتیک . کلاس رباتیک برای سن فراز ندارن و اونچه تو این سن برای فراز در مورد رباتیک وجود داره،کلاسای لگوست که اونم خود من علی رغم نزدیکی محل کلاس‏ها بهمون علاقه ای بهش ندارم. چرا ؟ همم... چون به نظرم یه راه جدیده برای سر کیسه کردن پدر و مادرهای همیشه نگرانِ به هدر رفتن استعدادهای بچه‏هاشون تحت عنوان مهارت حل مسئله. پارسال رفت دیگه. می‏رن میشینن یه کلاس. بعد مربی میاد یه داستانی رو تعریف می‏کنه که فرضن اون داستان با ماشین یا آدم پایان بهتری می‏تونه داشته باشه . یه گپ کاملن گل درشت و واضح که هر شنونده با هر نوع آی کیویی سریع متوجهش می‏شه. . بعد بچه ها اون ماشین یا اون آدم رو می‏سازن و اون گپ گل درشت رو پر می‏کنند. خوبه ها ولی به نظر من همچینی هم که تعریفشو می‏کنن هم نیست.

بگذریم... فراز تصمیم گرفت خونه بمونه. از اون طرف چون محل کار من هم قرار بود جابه جا بشه و محل کار قدیم اینترنت نداشت و محل کار جدید اینو نداشت که هیچ ، نقاشی و میز و صندلی هم نداشت و قضیه قیر و قیف و .. می‏دونید که تامین اینها سه چهارهفته ای طول کشید، من از اواسط خرداد و کمی از تیر رو کمابیش پیش فراز بودم. یه روز ادویه ها رو قاطی می‏کرد بعد میداد من بخورم. یه روز کاغذا روبهم می‏چسبوند. یه روز نقاشی می‏کشید. و بقیه روزا هم لگوها و تیکه های مگنتش رو ولو می‏کردو هی چیزای مختلف می‏ساخت باهاشون. تو این مدت فهمیدم که می‏تونه تنهایی بمونه خونه و ککش هم نگزه. بار اول نیم ساعت تا 45 دقیقه تنهاش گذاشتم چون حاضر نبود با من بیاد خرید از فروشگاه. وقتی اومدم دیدم با کاغذ و چوب وبالش و چیزایی که داره جاده سازی کرده و با هیجان بهم نشون می‏داد که ببین که من چه جاده سازی هستم. بعد کم کم این فاصله زمانی بیشتر شد و من متوجه شدم که کاملا از عهده تنهایی تو خونه موندن بر میاد. خونه محیطش ایمنه. یعنی پله‏ی خطرناک یا نرده یا این جور چیزا رو نداره . از طرف دیگه بابت دزدی هم چندان نگران نیستم.. در خونه رو قفل می‏کنه از داخل و همسایه ها همه همدیگر رو می‏شناسن و ورود یه آدم غریبه کاملن مشهوده. اینه که غریبه ای هم به محوطه ما نمیاد. علاوه بر اون گاهی مادربزرگ یا عمه‏ش یا دختر خواهرم هم میومدن و میان پیشش می‏مونن. بنابراین وقتی هم که سر کار اومدم ( من پاره وقت کار می‏کنم) هم مشکلی از بابت تنها موندنش تو اون چند ساعت نداشتم. ضمن اینکه شماره منو هم حفظه و راه براه زنگ میزنه و در مورد کهکشان راه شیری و مریخ و آب سیاره مشتری و طوفانهای سطح اون و جاده ای که ساخته با زیر ساختهای محکم و تریلی رو (!) و تشکیل سایه وقتی سه نوع منبع نور هست و نحوه روشن شدن ماشین و نیروی اصطکاک باهام به بحث و تبادل نظر می‏پردازه. وقتی هم که خونه می‏رم. از این ور تا اون ور یه جاده ساخته که توضیح‏ش رو به من می‏ده که اینجا ترافیکه و اونجا پیچه و اینجا پل هوایی و اونجا کوهستانه و اینور هم میدون. یا با کیت الکتریسته‏اش ( که دو ماه قبل گرفتم) و آرمیچر توی اون ، تونسته علاوه بر روشن کردن اون دو سه تا لامپ کوچولو، لاستیک پاره یه ماشین روبه حرکت دربیاره یا یه بازی جدید فکری برای من اختراع کرده که هیچ ازش سر در نمیارم و و به من میگه اینو پتنتش کن(!) . درسته اوقات فراغت پر باری نبوده همچین ولی خب به نظر من بهتر از رفتن به یه کلاسه برای یادگیری حل مسئله. ها؟.. خلاصه اینکه تابستان امسال فراز بدین گونه گذشت.

راستی یادم رفت بگم که کلاس زبان هم می‏ره متاسفاه هیچ علاقه ای نداره و بارها بهم تاکید کرده که تو زبان دوست داری. من که دوست ندارم. زبان حوصله‏مو سر می‏بره. اصلن می‏دونی چیه. من سواد دوست ندارم. من فقط علم ودانش دوست دارم!!



Google Analytics Alternative