تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

کرگدن ، طفلک، زمان و تحمل!

با فراز داشتیم در مورد حیوونا و کارایی که انجام میدند صحبت میکردیم. من ازش پرسیدم، خوب به نظر تو کرگدن اگه یه سیب بالای درخت ببینه، چطور میتونه بخورتش؟
فراز: اول میره به آقا کلاغه میگه که سلام میشه به من کمک کنی، کلاغه میگه باشه، بعد آقا کلاغه میره به آقای زرافه میگه دوست من میخواد سیب بخوره میشه کمک کنی، زرافه میگه باشه، بعد هم میاد و سیب رو میکنه و میده به کرگدن.
من: خوب حالا اگه زرافه خودش سیب رو بخوره چی،
فراز: اونوقت کرگدنه میزنتش!!
من: به نظر تو میشه کرگدن با تنه اش بکوبه به درخت، تا سیب از درخت بیفته
فراز: میشه، ولی بهتر اینه که آقای زرافه کنده کنه براش (منظور همون بکَنه است)، چون زرافه و کرگدن با هم خیلی دوستند!!
**
با فراز بازی میکردیم. بازیمون به این ترتیب بود که یکی از ما باید یه چیزی رو قایم میکرد . بعد اون یکی پیدا میکرد. برای راهنمایی، با نزدیک شدن به شی قایم شده، شخصی که قایم کرده باید با خودکار تو دستش با فاصله زمانی کمتری به دستۀ مبل میزد تا اونیکی بفهمه که کی نزدیک شده و کی دور.
حالا هر وقت که من نزدیک میشدم به اون چیزی که فراز قایم کرده، بدون گوش دادن به علائم متوجه میشدم. چون قیافۀ مضطربی میگرفت و اصلاً با خودکار ضربه ای نمیزد و همه اش هم میگفت "نه، اینجا نیست، برو یه جای دیگه". تازه صاف می اومد مینشست روبروی همون جایی که اون شی رو قایم کرده.
**
طفلکیهای فراز
فراز چند روز پیش بی مقدمه و وسط ماشین بازیش برگشت و گفت: طفلک دایی محسن، چند سال بود زن نداشت ها!!

چند روز پیش فراز وسط غذا وقتی همه ساکت بودند و تو عوالم خودشون دوباره اینطور شروع کرد: طفلک آقای نمازکار(فراز به روحانی میگه آقای نمازکار)، چه قدر باید گریه کنه ها

کلاً این طفلک گفتن و اظهار تاسف رو یکی دو ماهی است که خیلی به کار میبره. چند روز پیش علی رغم اینکه من هیچوقت نگذاشته بودم قربونی کردن گوسفند رو ببینه، تو مراسم عزاداری دیده بود. اولش چیزی نگفت ولی بعدش هر یک ساعت به یکساعت میگفت: طفلک گوسفندا، کشته شدند!
یا یکی دو هفتۀ پیش یه برنامۀ مستندی نشون میداد که یه پلنگی میدوه و خرگوشی رو میگیره. این به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود و مدام میگفت طفلک خرگوشه، چقدر پلنگ بده ها!.
**
فراز این کاره
وقتی من میرم که نماز بخونم، فراز هم میاد کنار من و شروع میکنه. چطوری؟ میره یه ملافه می اندازه رو سرش و میاد کنار من، و هرکاری من میکنم اونهم میکنه. دیروز یکدفعه وسط به اصطلاح نمازکاریمون، ظاهراً سرو صدای همسایمون روکه تو راه پله بودند شیند که یه بچه ای به اسم صدرا دارند و چند ماهی از فراز کوچکتره. د رحالیکه ملافه هم سرش بود از همونجا شروع کرد به فریاد زدن که: صدرا، من نمیام با تو بازی کنم، الان دارم نمازکاری میکنم، بعد هم باید سخنرانی کنم!!
**
تحمل فراز
فراز اصولاً آب بازی و حمام رو خیلی دوست داره و معمولاً خیلی هم طولش میده. دیروز تو حمام گذاشته بودم تا برای خودش بازی کنه و بعد از یک مدتی که گذشت پدرش بره و بشورتش.. بعد از یک ربعی که تو حموم بود، منو صدا کرده و گفت: متاسفانه من میخوام بیام بیرون و نمیتونم بابا رو تحمل کنم!!
**
زمان!
هنوز تو بیان زمان و تعریف زمان مشکل داره. مثلاً میگه: چهارسال پیش که هنوز من مهد کودک نمیرفتم، تو خونه بازی میکردم (هنوز چهارسالش نشده). یا چند روز پیش که زنداییش رو دیده بود، با سرعت رفت طرفش و گفت: چند سال بود که من شما رو ندیده بودم ها!
**
به کتاب هم همچنان خیلی علاقه داره و همیشه سر اینکه موقع خواب، دو تا داستان خونده بشه یا سه تا، با من چونه میزنه. کتابهای 17 داستان د ر یک کتاب و این داستانهای مخصوص هرماه تو این مورد خیلی دستم رو باز گذاشته. خوندن شماره ها رو از روی داستان جوجۀ زرد حسنی کجایی نوشتۀ اسدالله شعبانی به خوبی یادگرفته . اگه شما یک مادر و پسر رو دیدید که دستشون رو گذاشتند رو عددهای پلاک ماشینها و دارند میخونندش، شک نکنید که ماییم!

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative