تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

سفر زمینی به قشم- قسمت سوم و پایانی

و قشم...



ما با لنج مخصوص حمل و نقل ماشین به این سمت آب رسیدیم وتو اسکلۀ لافت پیاده شدیم.

به نظر من اگه کسی فرصت کمی داره ومی خواد دیدنی های قشم رو از دست نده، بهتره قبل از رفتن به اونجا، یک نقشۀ توریستی تهیه کنه، و یا اینکه روی نقشه‏ای که داره، اماکن دیدنی رو علامت‏گذاری کنه. ما همچین کاری نکرده بودیم؛ هم به دلیل اینکه می گفتیم حالا وقت هست، و هم به این دلیل که اول از همه می خواستیم هتل رزرو شده مون رو پیدا کنیم و بعد از خوردن ناهار وکمی استراحت، برنامه ریزی کنیم !این بود که سر دو راهی لافت ، مسیر "به سمت قشم و درگهان" رو انتخاب کردیم و حرکت کردیم. تو این مسیرکه به حادۀ شمالی قشم هم معروفه ( کلاً قشم سه تا مسیر اصلی داره؛ شمالی، مرکزی، و جنوبی) بین راه، در سمت راستمون می تونستیم سد پی پشت که گفته می شه میراث دورۀ ساسانی هست رو ببینیم. تا درگهان دیدنی خاصی وجود نداره.

درگهان

درگهان جایی هست که به نظر من به درد فروشنده ها می خوره چون پر از لباس و این جور چیزهاست. قیمتها درسته نسبتاً ارزونه ولی بیشتر جنس‏ها، جنس های درجۀ سه و چهار چین و تایلنده- البته گاهی جنس خوب هم می تونه مابین اینها پیدا بشه با قیمت خوب ، ولی باید گشت تا همچین چیزی رو پیداکرد. اگرخرید به صورت جینی باشه- که اصلاً به همین دلیل اینجا پاتوق فروشنده هاست- خیلی ارزونتر براتون تموم میشه. مثلاً من یک تاپ و شورت از اونجا برای فراز گرفتم که قیمتش 5 تومن بود و یک‏ذره هم پایین نیومد، در حالیکه اگه یه جین می خریدم، قیمتش می شد سی هزار تومن!


رستوران تمیز و مرتب پیدا کردن در اون جزیره در جایی به جز شهر قشم خیلی سخته! تو درگهان رستوران جدیدالحداثی بود به نام دلفین بود که همونجا ناهار رو خوردیم.


بعد از خوردن ناهار و کمی گشت و گذار تو بازار و یک سری خرید جزئی، به سمت قشم راه افتادیم تا از اونجا به پلاژ ساحلی سیمین در جادۀ ساحلی جنوبی قشم برسیم که دوازده کیلومتری هم با شهرقشم قاصله داره. ازخود شهر قشم بدون توقف در جایی، رد شدیم. تو مسیر رسیدن به پلاژ، دو تا از دیدنی‏های قشم وجود داره، یکی زیارتگاه شاه شهیده، که آرامگاه یکی از افراد نیک اون منطقه است که بر بلندای کوه خربس دفن شده و خیلی هم جای بزرگ و چشم گیر و یا معماری جالب توجهی نیستِ، و یکی هم غارهای خربس که بازماندۀ دوران مادهاست و درست روبه روی پلاژ سیمین قرار داره (عکس رو به رو). از تو دالانهای اینها می شه عبور کرد. داحل دالونها یک سری نقوش حکاکی شده هم وجود داره.تو این عکس من پایین بودم و فراز و پدرش از یکی از این دالانهای غار برای من دست تکون می دادند!


بعد از دیدن غار به پلاژ سیمین رفتیم که اونجا اطراق کنیم، آمااا....


به ما گفتند که چون شما قرار بوده دیروز بیاید و نیومدید و اطلاع هم ندادید، ما به شخص دیگه ای دادیم و دیگه هم جایی نداریم مگر اینکه بخواهید یک چادر کرایه کنید که شبی سی و پنج تومن هم هست!


روز قبلش من تو بندر عباس بارها و بارها سعی کرده بودم که باهاشون تماس بگیرم و جریان رو بگم ولی اصلاً تماس ممکن نشده بود که نشده بود. هر کاری کردیم که آقا جان، ما چی کار کنیم حالا، گفتند :نداریم که نداریم! دست از پا درازتر برگشتیم. نمی دونستیم چی کار کنیم، برگردیم قشم واونجا جایی پیدا کنیم و از فردا این جادۀ جنوبی رو ادامه بدیم و دیدنی هاش رو ببینیم، یا همین الان بریم حداقل همین جاده رو تا انتهاش ببینیم بالاخره یک جایی پیدا می کنیم و شاید بعد از دیدن مسیر برگشتیم قشم و برای خوابیدن هم خدابزرگه!


و البته ما -با هرچی که میشه اسمش رو گذاشت-راه دوم رو انتخاب کردیم!


تو این مسیر علاوه بر همین پلاژ که ساحل زیبایی داره و البته امکانات، مرکز تحقیقات بیوتکنولوژی خلیج فارس که مرکز پرورش گلهای زینتی و قارچ‏های رنگی هست هم وجود داره ولی ما از کنارش فقط رد شدیم و اطلاع ندارم که ورود افراد متفرقه به اونجا آزاده یا نه.


درۀ ستاره ها:


حدوداً پنج شش کیلومتر که از پلاژ سیمین به سمت غرب حرکت کنید در شمال روستای برکۀ خلف، این دره قار داره. این دره یکی از زیباترین جلوه های فرسایش در اثر آب و باده. مخروطهای نوک تیز حاصل از فرسایش آب و تندآب ها، تیغه ها، دیوارهای نواری، شکلهای خیلی جالبی رو تو این منطقه به وجود آوردند، قدم زدن تو همچین جایی، یک حس شگفتی حاصل از زیبایی و کمی ترس به همراه داره، آدم یاد فیلم های ترسناک می افته، بخصوص اگه فقط خودتون اونجا باشید، پوشیدن کفش مناسب در اینجا واجبه چون ممکنه بخواهید از جاهایی بالا برید. کلاًراه رفتن معمولی تو این ناحیه هم به کفش پاشنه دار نیازی نداره !


جزایر ناز:


در کیلومتر 22 جادۀ جنوبی قرار داره. خوشبختانه تابلوهای کنار خیابون به خوبی راهنمایی می کنه. جای قشنگی بود. ما موقعی که رسیدیم عصر بود و یک منظرۀ خیلی خیلی قشنگی رو اونجا دیدیدم. ازساحل تا خود جزیره راه زیادی نیست و می تونید موقع جذر دریا، با پای پیاده تا اونجا برید و از اون بالا غروب رو نگاه کنید. این رو خیلی دوست داشتم عملیش کنم ،ولی نشد؛ به دلیل اینکه فراز زیاد از این مدل راه رفتن خوشش نمی اومد و می ترسید جک و جونوری بهش بچسبه و گریه می کرد. از طرفی هم اونجا رو باید قبل از بالا اومدن آب رفت و دید، چون در غیر این صورت برای برگشتن موقع مد آب، به قایق نیاز هست . سطح ساحل هم پر بود از گوشماهی و این چیزها.





ساحل خرچنگها:ما نرسیده به جزیرۀ ناز، سمت چپ جاده، جایی به سمت ساحل پیچیدیم که من اسمش رو گذاشتم ساحل خرجنگ ها، به نظر من خیلی قشنگ بود. از یک طرف آبی دریا که تو اون منطقه خیلی پر رنگ تربه نظر میرسید رومی دیدیم، از یک طرف جلبکهای سبز چسبیده به سنگ‏ها که منظرۀ چمن مانندی رو تشکیل داده بودند! از یک طرف باد خنک و ملایمی و مطبوعی که از سمت دریا می وزید، از یک طرف خلوتی اونجا واینکه انگار ما کشفش کرده باشیم، و از طرف دیگه، وقتی به پایین و به صخره هایی که جلبکهای سبز اون ها رو پوشونده بودند نگاه می کردیم، خرچنگ ها رو می دیدیم که از این سنگ به اون سنگ می پرند، خیلی عالی بود (عکس روبه رو) - چند طرف شد؟!

برخورد با مردم

حول و حوش شهر سوزا بود که خانومی با دو تا بچه رو دیدیم که کنار خیابون ایستادند. ازشون پرسیدیم که اینجا کجا می شه اقامت کرد. گفت نزدیک طبل جاهای به عنوان مهمانسرا هست. اون خانوم خودش هم گفت می رم طبل و این شد که ما هم سوارشون کردیم. معلم بود و اهل استان دیگه، بعد از فوت همسرش برای آرامش و دور شدن ازیک سری خاطرات اومده بوده این جزیره. گفت از طبل می خواد بره با سعیدو-غربی ترین نقطۀ جزیره- خونۀ یکی از آشنایانش. بین راه گفت" آره، طبل مهمانسرا داره، اگه نه که می تونید تو مدرسه هم بخوابید" و ما رو بسیار متعجب کرد که یعنی چی، ما بریم تو مدرسه بخوابیم!

هیچ نگفتیم.

تو مسیرمون خلیج لاک پشتها هم بود. همراه اونها رفتیم به خلیج ولی کسانی که اونجا بودند بهمون گفتند که الان فصل لاک پشت دیدن نیست، یک ماه دیگه تخم گذاریشون شروع می شه و می شه اونها رو دید. ولی گفتند از اینجا می تونیم شما رو ببریم دور جزیرۀ هنگام و بگردونیم ، دلفین ها و مرجانهای جزیرۀ هنگام رو هم می بینید و سی تومن می گیریم. چون می ترسیدیم دیرمون بشه و از طرفی به حرف های خانم معلم بابت وجود مهمانسرا در شهر طبل شک کرده بودیم راه افتادیم به سمت غرب و با طبل.



ظاهراً نزدیک ساحل تخمگذاری لاک پشتها چشمۀ آب سولفوره هم هست که ما از دیدنش به دلیل ذیق(زیق!) وقت صرف نظر کردیم چون اینطور که خانم معلم هم می گفتم همچین مالی نیست!

جادۀ کنار فرودگاه رو رد کردیم و به سمت غرب حرکت کردیم. کلاً هر سه جادۀ اصلی قشم به فرودگاه می رسند و از این نقطه به بعد، فقط یک جاده وجود داره که بعد از گذشتن از روستاهای بسیاربه سمت غرب، در نهایت می رسه به باسعیدو در غربی ترین نقطۀ جزیره.

این خانوم می گفت که در باسعیدو یک بار یک لاک پشتی از دریا اومده بود بالا و کنار ساحل مرده بوده که اندازۀ نصف یک تویوتا بوده!کلاً معیار مردم برای اندازه گیری ، تویوتا بود اونطور که ما فهمیدیم!




به طبل رسیدیم و این خانوم پیاده شد و گفت که فردا اگه خواستیم بریم پیششون تو با سعیدو، تا اونجا رو بهمون نشون بدند باهاشون تماس بگیریم و شماره تلفنش رو داد و شماره موبایلی هم از ما گرفت. از یک آقای آشنایی هم اون دور و بر پرسید که این مهمانسرا کجاست؟ و اون ما رو راهنمایی کرد که باید 5 کیلومتری به عقب برگردید و از یک جاده ای برید تا به یک ساختمون سفید رنگی برسید. اونجاست! من پرسیدم: حتماً هست دیگه! که اونهم برگشت گفت " آره، حتماً هست، اگه نبود، اصلاً بیاید خونۀ ما"!

خوشحال، خوشحال، به سمت اونجا راه افتادیم. بالاخره پیداش کردیم. دم درش یک تویوتا دو کابینه-ماشینی که همونطور که قبلاً اشاره کردم به حد وفور در جزیره وجود داره- ایستاده بود. این درو زدیم ، اون درو زدیم، از هیچ بنی بشری صدا نیومد که نیومد. هوا دیگه تاریک شده بود و از اینکه به جای خطرناکی پا گذاشتیم می ترسیدیم. راه افتادیم و برگشتیم به سمت همون روستای طبل تا از همون فروشنده بپرسیم که درست رفتیم یا نه؟ فروشندۀ مورد نظر نبود اونجا و ما از یک آقای دیگه ای پرسیدیم. اون آقا هم برگشت و گفت: بیاید خونۀ ما"



ما گفتیم : نه بابا، نمیشه که، اون هم شروع که چرا نمیشه و ... بعد هم ادامه داد من مسئول استراحتگاه اسکلۀ طبل هستم که کنار جنگل حراست. می تونید استراحتگاه رو ببینید، اونجا کمی استراحت کنید ولی برای شام و خواب بیاید خونۀ ما!



این آقا که اسمش آقای امینی بود مارو به اسکلۀ طبل هدایت کرد. اونجا تو روشنایی چراغ ماشین ها ساختمون دو طبقۀ شیشه ای رو مشاهده کردیم. اسکله ای تو اون تاریکی دیده نمی شد و انقدر هم فضا ساکت بود که می شد صدای سکون آب رو هم شنید. گفت از اینجا مردم می رند جنگل حرا رو می بینند. تو دلم گفتم" به، چه جایی اومدیم! در همین موقع موبایل زنگ زد . خانم معلم بود، گفت میزبانم خیلی ناراحته که من شما رو همراهم نیاوردم ، بعد گوشی رو داد دست میزبان و اون هم اینکه چرا نیومدید، من بیام دنبالتون وهمین الان بیاید و...

ما خاطر جمعش کردیم که ما الان جا داریم و از بابت ما نگران نباشه. اون هم گفت پس اگه فردا به باسعیدو اومدید، حتماً خونۀ ما بیاید!



فکر نکنید شوخی می کنم ها، اینها عین حقیقته، و واضح و مبرهنه که ما تحفه ای هم نیستیم که میزبانی از ما امتیازی داشته باشه براشون!


می دونید این مهمان نواز، مهمان نوازی که می گند تو همون مناطق محرومه که بیشتر می‏شه دید، تو شهرهای بزرگ به ندرت کسی از ته دل همچین حرفی رو می‏زنه و اونهم به دلیل تجربه های ناگوار برخورد با غریبه ها و اعتماد کردن به اونهاست. من که خیلی تحت تاثیر این مرام اونها و مهربونی مردم این جزیره -بخصوص مناطق بکر تر و کم جمعیت تر غربی قرار گرفتم و پیش خودم آرزو می کردم که خدا کنه غریبۀ ناتویی به تورشون نخوره که اینها رو مثل بقیۀ جاها خشن کنه!

چند سال پیش به جنوب غربی ایران رفته بودیم ، استان خوزستان. روستایی بود که چند روز پیش سیل اونجا رو برده بود و مردم تو چادر سکنا داشتند. طبعاً دیدن سختی هایی که مردم می کشند جالب نیست و ناگواره ولی تعجب انگیز ترین برخوردها رو هم من اونجا دیدیم. همه دست تکون می دادند، بچه ها می اومدند نزدیکمون، بزرگاشون می گفتند بفرمایید و به ما غذای مختصر و ساده ای که در حال خوردنش بودند رو تعارف می کردند و... خیلی صحنۀ تاثیر گذاری بود.


طبقۀ اول استراحتگاه اسکلۀ طبل، فروشگاهی بود که می شد یادگاری از اونجا خریداری کرد، پر بود از انواع و اقسام صدفها و گوش ماهی، و مرجان و ماهی های خشک شده که متاسفانه خیلی از اونها واردات از کشور تایلند بود! طبقۀ دوم دو تا اطاق داشت. که زیر اندازخاصی هم نداشت. ما زیر انداز و وسایل لازم برای خواب داشتیم. این بود که زیاد غمی از این بابت نداشتیم . رفتیم و بعد از مرتب شدن جامون، غذامون- که یک مرغ کباب شده -که از همون مغازه های سر خیابون روستای طبل خریده بودیم- رو خوردیم . آقای امینی یکی دو ساعت بعدهمراه دختر کوچکش برگشت پیشمون تا ما رو ببره خونشون. ولی ما دیگه اطراق کرده بودیم و فکر می کردیم با این کار مزاحم اونها می شیم. همونجا برامون خیلی عالی بود، نزدیک جنگل حرا، هر چند تا اون لحظه ما چیزی رویت نکرده بودیم و فقط همونطور که گفتم صدای سکون آب روشنیده بودیم و هراز گاهی صدای قایق‏هایی که می‏اومدند و می‏رفتند! این بود که که تشکر کردیم و تو دلمون این مهربونی و مهمون نوازی این مرد رودوباره تحسین کردیم وهمونجا موندیم

شب که برای اجابت مزاج به دستشویی های محوطۀ اسکله رفته بودیم، یک لحظه فراز آسمون رو نشون داد و گفت اینجا چرا اینطوریه!

نگاه کردم و دیدم پر از ستاره است.انگار همۀ ستاره های آسمون به آسمون اون منطقه هجرت کردند! و هیچی برای بقیۀ جاها باقی نگذاشتند!

طفلک پسرم که همچین چیزی رو ندیده بود! و طفلک من که یادم رفته بود جای ستاره ها تو آسمونه!


من در لباس محلی عروسی


فردا صبح زود تو اون اطاقی که از سه سمتش نوربه داخل می تابید، بیدار شدیم، از شیشه ها نگاه کردیم و دیدیم دور و برساختمون ما آبه با درختهای کم ارتفاع ما بین این آب، و چه طلوع خورشید قشنگی. کجا همچین منظره ای رو می تونستیم ببینیم!

رفتیم پایین و کلی عکس گرفتیم و خوش خوشانمون شد. محمد از یکی از فروشنده های طبقۀ پایین که پسر جوونی بود و تازه اومده بود سر محل کارش پرسید کجا می‏تونیم، نون و مخلفات صبحونه تهیه کنیم، گفت: خودم می گیرم براتون! بلافاصله سوار موتورش شد و رفت. بعد ازده دقیقه برگشت، اونهم با دست پر!

!


بعد از خوردن صبحونه، آقای امینی رو هم دیدیم. اون گفت که ما اینجا لباس عروسی محلی برای عکس گرفتن هم داریم. در ضمن اطاقی که مراسم حنا بندون رو تو این منطقه نشون میده و در همون محل استراحتگاه بود رو به ما نشون داد.اطاق رو دیدیم ولباس محلی که پشتش با دوتا بند بسته می شد رو از روی مانتوم پوشیدم وبا اون عکس‏هایی گرفتم(عکس بالا. در ضمن شلوارم چون جین بود و طبعاً محلی نبود، ازش فاکتور گرفتم)!




قایقرانی تو حنگل حرا و مسیر میدان فرودگاه تا بندر لافت و دیدن شهر لافت رو گذاشتیم برای فردای اون روز تو مسیر عبورمون برای برگشتن از طریق اسکلۀ لافت.





خلاصه بعد از کلی عکس و این مسائل، با آقای امینی که اصرار داشت این شب رو حتماً خونۀ اونها بریم، خداحافظی کردیم و به سمت غرب جزیره راه افتادیم تا دیدنی های این منطقه رو ببینیم که خوشبختانه با نقشۀ توریستی که آقای امینی بهمون داده بود، این کار خیلی آسونتر شد.

تصمیم داشتیم اون شب هر طور شده جایی تو خود قشم پیدا کنیم و حداقل دوشی بگیریم تا لا اقل این عرق‏های ناشی از گرمای پیش بینی نشده از سر رو رومون بریزه.



درۀ تندیس ها و احجام طبعی:

فرسایش باد و بارون، به کوههای کم ارتفاع و بافاصلۀ این منطقه هم شکل های زیبایی بخشیده و و حجم های طبعی خاصی روایجاد کرده که از نظر من ارزش دیدن دارند (عکس رو به رو)




سد تاریخی گوران:

سنگهای اولیۀ این سد ظاهراً از بقایای دوران هخامنشی و مادهاست. از روستای محروم و خشکی رد شدیم تا به این سد رسیدیم . سد کوتاهی است ومی تونید بالا برید و پشت سد رو ببینید که آب باران نه چندان زیادی پشتش جمع شده. موقع بالا رفتن، مارنیم متری از کنار من رد شد و من رو نیش نزد!یحتمل هالۀ نور دور سرم دیده بود! عکس رو به رو ازبالای سد گرفته شده.




روبه روی این سد اسکلۀ گوران هم هست که قایقهای ماهیگیری زیادی در اونجا شناورند وجز این چیز خاص دیگه ای نداره.





چاهکوه:

خوشبختانه همونطور که گفتم از روی تابلوی کنار جاده ها می تونید متوجه بشید که کجا هستید. چاهکوه هم منطقه ای هست که بعد از عبور 5 کیلومتری از یک جادۀ شوسه به این منطقه می رسید. ماشین رو نگه می دارید و یک ربعی راه دارید که برید تا انتها و اونجا رو ببینید.



اول مسیر همون قضیۀ فرسایش آب وباد رو روی سنگها می بینید و همینطور مسیر سیلاب و خط فرسایش آب. به گفتۀ راهنمای محلی چند سالی هست که اینجا شاهد آب زیادی نبوده که بشه ارتفاع آب رو از کناره های این تخمین زد! قسمت انتهایی این مسیر بسیار جالبه، شکل " به اضافه" یا صلیب بین سنگها ایجاد شده، و یک لحظه آدم خودش رو می بینه که بین یک به اضافۀ بزرگ و بلنده، با سنگهای محکم و در عین حال فضای خنک که بعد ازتحمل اونهمه گرمی بین راه می چسبته!

به نظر من دیدنش خیلی جالب بود، تو کف این درۀ بسیار باریک طبیعی مردم چاههایی کندند که آب باران در اونها در فصول پرباران جمع می شه و می تونند ازش استفاده کنند. به دلیل سنگی بودن کف این منطقه، آب بارون نفوذ نمی کنه و می تونه جاری بشه تا به چاه برسه. نزدیکترین آبادی به اینجا کلی راه داشت و فکر کنید چه قدر باید کم آبی بهشون فشار بیاره که بعد از اینهمه مسافت به اینجا برای بردن آب برسند!عکس رو به رو، فرازه و مرد راهنما در میون شکاف طبیعی در اثر فرسایش باد و آب اون منطقه، این یک راه اون چهار راه یا علامت "به اضافه" بود و من برای این عکس تو مرکز به اضافه یا چهارراه قرار گرفتم!




گنبد نمکی و غار نمکدان:

غار نمکدان طبق تحقیقات، از بزرگترین غارهای نمکی دنبا شناخته شده، بهتره مسیر جاده تا دهانۀ غار رو پیاده برید ولی خوب کلاً به دلیل گرمی هوا، لباس مناسب و عینک و کلاه هم به همراه داشته باشید و صد البته چراغ قوه برای دیدن قندیلهای نمکی و مسیر آب نمکی داخل غار. ما به دلیل نداشتن چراغ قوه، همون ابتدای غار رو تماشا کردیم و برگشتیم.




مقبرۀ انگلیسی ها هم از جاهای دیدنی دیگۀ جزیره است که تو باسعیدو قرار داره و ما به دلیل اینکه احتمال می دادیم اونجا هم مثل بقیۀ جاهای بین راه در نیمۀ غربی از امکانات کافی و رستوارن برخوردار نباشه، هر چند میزبان خانم معلم هم تعارف زیادی کرده بود- و هم به این دلیل که خیلی از قشم دور می شدیم، از رفتنش صرف نظر کردیم و به سمت شرق جزیره برگشتیم.




اجتماع لک لک ها:

در همون مسیر حرکت به سمت غرب، جایی در سمت سمت راستمون دیدیم که کلی لک لک و پرنده های دیگه هستند. لک لک ها از اینکه یک گروه بودند بیشتر به چشم می اومدند. مزیتی که این جزیره و بخصوص قسمتهای غربی‏ش داره، همین بکر بودنشه و اینکه آدم این موجودات رو به صورت طبیعی می تونه ببینه، خوشحالم که بیشترمردم فقط برای خرید همون جنسهای کیفیت پایین چینی به این طرفها گذارشون نمی‏افته تا این طبیعت قشنگ و بکر رو با قدوم خودشون آلوده کنند و این موجودات قشنگ روبرای ارضای حس شکارچی بودنشون! از بین ببرند. عکس روبه رو، من و فرازیم با فاصلۀ صد تا دویست متری از لک لک ها. برای دیدن عکس و لک لک ها می تونید روش کلیک کنید. ساحل هم پر بود از گوشتماهی های ریز!




در مسیر حرکتمون به سمت شرق بعد از رد شدن ازمیدون فرودگاه از جادۀ مرکزی عبور کردیم تا حداقل همون درگهان ناهار بخوریم و بعد به سمت قشم بریم.



دیدنی های جادۀ مرکزی: زیارتگاه پیر سنتی، مقبرۀ شیخ برج، آب انبار سنتی، نهالستان که مرکز پرورش گیاهان گرمسیری هست و درخت انجیر معابده. بعضی هاشون رو دیدیم و بعضی ها رو از کنارشون رد شدیم. این درخت انجیرمعابد تو جنوب زیاد هست، توکیش هم وجود داره. خونۀ دکتر ارنست رو اون بالای اون درخته یادتونه، یک چیزی در مایه های اون ولی خیلی کوتاه‏تر. در حقیقت یک تاجی هست با ریشه های هوایی متعدد. به درخت لووول هم معروفه.






تو راه کاروان شتری هم تو جاده دیدیم که یکی از شترها درست وسط جاده جیش می‏کرد






بعد ار خوردن ناهار در درگهان و دوباره گشتی در بازارش، به سمت قشم حرکت کردیم. علاوه بر بازاهای متعدد قشم که نشد که ببنیمشون و در حقیقت گفتیم مگه چه فرقی می کنه اینجا و اونجا! فقط قلعۀ پرتقالی ها که مربوط به دوران قبل از شاه عباسه در قشم وجود داره و دیدنش بد نیست به عنوان نمادی از تاریخ قشم.




در خود قشم ما بیشتر به دنبال هتل، سوئیت آپارتمان، مهمانسرا، مهمانپذیر مناسبی گشتیم ولی دریغ از یک جای خالی، باور می کنید! به دلیل تعطیلات کشوری ناشی از بیست و هشت صفر! و ازدحام جمعیت هیچ جایی پیدا نمی شد! بعد از پیدا نکردن جا، به دنبال این بودیم که از این بچه‏هایی که کنار میدون اول شهر ایستادند و خونه ها شون رو کرایه می دند کمک بگیریم.. یکیشون که کلی از خونه اش تعریف کرد رو سوار کردیم .ما رو برد به بدترین جای شهر قشم به‏گمانم، هرچند نیازبه حداقل یک دوش مختصر داشتیم و کلاً آدم خیلی سخت گیری هم نیستیم، ولی اقامت در همچین جایی رو اصلاً به صلاح ندونستیم . یاد آقای امینی افتادیم و اون استراحتگاه هرچند بدون امکانات و حمام، ولی حداقل زیبا! تماس گرفتیم و آقای امینی هم با روی باز استقبال کرد و گفت من ایندفعه تو خونه منتظر شما هستم و شام هم تدارک می بینم. ما گفتیم نه ما اینجا شاممون رو می خوریم و اصلاً به زحمت شما راضی نیستیم و از اون اصرار. همونجا تو قشم شاممون رو خوردیم و به سمت طبل راه افتادیم. اینطوری بهتر هم می شد، درسته حمام نمی رفتیم و به آقای امینی هم رومون نمی شد در مورد دوش گرفتن و اینها به خاطر کم آبی که اون طرفها دیده بودیم صحبت کنیم ،ولی حداقلش این بود که طلوع آفتا ب به اون قشنگی رودوباره می تونستیم ببینیم ، ضمن اینکه فرداش همون جنگل حرا بودیم ونزدیک اسکلۀ لافت برای خارج شدن از جزیره!




ایندفعه نتونستیم در برابر آقای امینی مقاومت کنیم به شرط اینکه شب رو برگردیم به همون استراحتگاه. خانوادۀ آقای امینی هم خیلی خوب و مهربون بودند. خونۀ خیلی بزرگی داشت و اونها برامون شام تدارک دیده بودند. خانم و دخترش رو دستاشون نقشهای حنا بود. پرسیدم قضیۀ اینها چیه، گفتند برای قشنگیه و اگه می خوای، یکی از خانومهای همسایه می تونه بیاد و این نقشها رو برات بزنه! البته که می خواستم ولی مطمئناً خیلی طول می کشید واین طول کشیدن رو اون لحظه دوست نداشتم. شام تدارک دیده شون رو علی رغم سیر بودن خوردیم و بعد از خداحافظی برگشتیم به همون استراحتگاه.

این بار به دلیل همون تعطیلات پیش اومده، حتی دور و بر اون استراحتگاه هم مردم چادر زده بودند و اطراق کرده بودند. آقای امینی می گفت تو ایام عید این اطاقهای بالایی استراحتگاه هم اشغال می شه چون جمعیت و گروههای طبیعت گردی زیادی اینها رو رزرو کردند و اینجا شب رو می گذرونند.






جنگل حرا:

فردا صبح با قایق پیرمرد ماهیگیر زحمتکشی به جنگل حرا رفتیم. همون اولش طی کرد که اگر تا قسمتهای ابتدایی جنگل بریم. بیست هزارتومن، و اگه تا اون قسمت شنای دلفینها بریم بیست و پنج تومن که ما چون سه نفر هستیم ازمون پنج تومن کمتر می گیره. درسته دلفینها و رقص و برنامه های دیگه‏شون رو قبلاً ً در "دلفیناریوم هلند " دیده بودیم ، ولی فکر کردیم دیدن دلفین‏های به صورت آزاد و وحشی، هر چند با نمایشهای منحصر به فردی همراه نیست، ولی قشنگی خاص خودش رو داره و به هیچ عنوان با اونها قابل قیاس نیست . این بود که ترجیح دادیم تا محل شنای اونها هم بریم.




اول اینکه بگم تصور جنگلی مثل جنگلهای شمال رو از سرتون بیرون کنید. درختای این منطقه، حرا نام دارند و حداکثرسه تا 6 متر ارتفاعشونه موقع مد آب ، خیلی از قسمتها داخل آب می ره وقسمتهای بالایی اینها از آب بیرون می مونه . این پوشش گیاهی قسمتهای زیادی - چیزی در حدود 20 هکتار، اگر اشتباه نکنم- فاصلۀ بین قشم و مزردهای جنوبی کشور رو پوشش داده. پوست این درخت می تونه بخش شیرین آب رو جذب و نمک اون رو دفع کنه و در حقیقت خودش یک آب شیرین کن طبیعی و خدادادیه.





جنگل حرا هم از نظر درختهای خاصش معروفه، و هم از نظر گونه های متعدد جانوری و زیست‏گاه پرندگان مختلف بودن که می تونید لونه هاشون رو روی بعضی از درختها و کنار آب ببینید. همینطور طبیعی برای خودشون می چرخند و تو اون گوشۀ دنج برای خودشون خوشند. ما اونجا کلی لک لک، حواصیل، پلیکان، و پرنده های دیگه ای از این دست دیدیدم که برامون خیلی جالب بودند. شکار کردن ماهی توسط پلیکان رو هم از نزدیک دیدیم. در حالیکه من به اون داستان پلیکانه فکر می کردم که ماهیها رو می گرفته و آخرش خرجنگه انتقام اونها رو از این می گیره!

















شنای دلفین ها:

شاید اگر دوربین سرعت بیشتری برای انداختن عکس داشت، عکسی بهتر از این در می اومد.
درسته حرکت خاص نمایشی ندارند ولی همین که بدونی اونجا حضوردارند بدون هیچ اجباری، خیلی حس خوبیه . به نظر من البته!






مرد ماهیگیر راهنما، ما رو جایی پیاده کرد وسط جنگل. چون موقع جذر بود، آبی رو سطح زمین وجود نداشت و در عوض گلی بود و پر از سوراخهای ریز که نشون می داد جک و جانورهای زیادی از اونجا موقع مد آب استفاده می کنند. بعد از پنج دقیقه مرد ماهیگیر اومد پیشمون و نحوۀ گرفتن مارمولکی که به عنوان طعمه استفاده می کنه رو بهمون نشون داد.اینکه راه ورود مارمولک رو از توی سوراخ با دست می گیره و از سوراخ دیگه شکارش می کنه. هرچند این چیزی که به ما نشون داد و شما تو این عکس می بینید به مارمولک شباهتی نداره. احیاناً از همین جک و جانورهای دریایی و دوزیسته و در اونجا به مارمولک معروف شده!





در ضمن ساحل این جنگل جایی برای زیست موشها هم هست و اونها به زندگی مسالمت آمیزشون در کنار پرنده ها ادامه می دند. آقای امینی بهمون گفته بود که ممکنه تو طبقۀ اول استراحتگاه هم موش ببینیم که ما ندیدیم!




مرد ماهیگیر می گفت که درخت حرادر فصل بهار گل می‏ده و گلهای قشنگ و خوش‏بویی داره. زنبورها از اینها عسل درست می کنند و عسل حاصله خیلی پرفایده است. اگر دل بچه درد بگیره، با این عسل خوب میشه! مابه دلیل اینکه از خلخال قبلاً سفارش داده بودیم وداشتیم نخریدیمش ولی برامون اطلاع ازوجود چنین عسلی در این منطقه هم جالب بود.




در ضمن مرد ماهیگیر راهنما گفت که اگر کسی بخواد، می تونه براش تور ماهیگیریش رو بالا بیاره تا سرنشینهای قایق ماهی ها رو بخرند و از این طریق کسب درآمدی هم برای راهنما میشه. ما چون قصد برگشت داشتیم این کار رو نکردیم ولی اگر دوست دارید ماهی سالم بخورید و همونجا کباب کنید، چه بهتر از این!

اونطور که ما متوجه شدیم کار اینها نوبتیه و ممکنه در بعضی از فصول رسیدن به نوبت حمل مسافرشون به دو ماه هم برسه! اینه که به نظر من چونه زدن سر قیمت تو اینجا کار قشنگی نیست. و خرید کردن از اینها می تونه علاوه بر اکوتوریسم بودن و افزودن رونق اقتصادی مردم این منطقۀ محروم ، کار خیری هم محسوب بشه!قابل توجه نیکوکاران!





بعد از قایق سواری و دیدن جنگل، از آقای امینی هم خداحافظی کردیم و به سمت اسکلۀ لافت راه افتادیم. تو مسیر می خواستیم شهر لافت که ظاهراً یک شهر تاریخی هم هست و چاه‏های تل آب رو هم ببینیم

چاه‏های تل آب:

در شهر لافت، علاوه بر دیدن بادگیرها و منظرۀ زیبای این بادگیرها در کنار کشتی ها و قایق های شناورکه حکایت از تکنولوژی منحصر به فرد این منطقه برای تهویه و خنک سازی منازلشونه، در کنار برج نادری، مجموعه چاه‏های تل آب قرار داره که ظاهراً نمونه ای از تکنولوژی ذخیرۀ آب دوران هخامنشی است. دهانۀ همۀ این چاه‏ها تلی از سنگ مرجانیه که آب رو به سمت این چاهها هدایت می کنه. لایۀ زیرین چاه‏ها گچی است و این منجر به این می‏شه که آب تا مدتها اونجا سالم باقی بمونه.با کلیک روی عکس روبه رو می تونید چاهها رو ببنید. با کلیک بر روی عکس پایین هم می تونید نمای بادگیرهای شهر رو ببینید.




آب آشامیدنی در قشم:

همونطور که ما بین مطالب بالا اشاره کردم، مردم قشم اکثراً با کمبود آب و نبود آب تصفیه شده و سیستم آبرسانی بخصوص در قسمتهای غربی جزیره مواجهند. روشهای جمع آوری آب باران، یکی از بهترین روشهای ممکن با امکانات موجود بوده که از قدیم الایام مرسوم بوده. علاوه بر چاه‏های ایجاد شده در چاهکوه و همین تل آب، در طول جزیره، ما به کرات شاهد آب انبارهای خاصی بودیم که برای نگهداری آب باران و دور موندنش از گزند حیوانات به نحو خاصی درست شده، نمونه ای از این آب انبارها رو در تصویر رو به رو می بینید. در تصویر پایین هم زنان قشم رو می بینید که برای آوردن آب از آب انبار، مسافت زیادی رو پیمودند و باظرف آبی بر سر به منزلشون بر می گردند.

قدر آب تصفیه شدۀ خودتون رو بدونید و تو مصرفش صرفه جویی کنید !









خروج از قشم:

بعد از رسیدن به اسکلۀ لافت دوباره سوار لنج شدیم و به بندر پل برگشتیم و از صف طویل ماشین های منتظر در این سمت متعجب شدیم و کلی خوش خوشانمون شد که موقع رفتن به این شلوغی و ازدحام برنخوردیم!

حداقل 5 کیلومتر صف بود!

تو راه برگشت تصمیم داشتیم به کرمان بریم تا صبح فرداش علاوه بر دیدن شهر، ماشینمون رو با قطار به تهران بفرستیم و خودمون هم با قطار بریم. این بود که شب به کرمان رفتیم. صبح که برای گرفتن بلیط به راه آهن رفتیم متوجه شدیم که اینجا باید 6 یا هفت ساعت قبل از حرکت- بر خلاف ادعا در سایت رجاء - مبنی بر دو تا سه ساعت قبل - ماشین رو تحویل بدیم و اونهم بدون هیچ باری! هرچی فکر کردیم دیدیم اینطوری خیلی سخت می شه برامون. اینه که از همونجا راه افتادیم به سمت تهران. ناهار رو یزد تو رستوران سنتی خوردیم و شب ساعت 10 هم تهران بودیم.

این بود سفرنامۀ ما


ولی خوب یک سری نکات رو هم همیجا لازم می دونم یادآوری کنم؛

-من همیشه تاکید می کنم که برای سفر کردن به یک منطقه، به آداب و سنن و فرهنگ اون منطقه باید احترام گذاشت و طوری رفتار نشه که انگار ازمردم اونجا طلب داریم. خانم معلمی که تو بالا اشاره کردم، می گفت یکبار یکی دو تا خانوم رو تو لنج دیده و خانومه حالش بد شده بوده. خانم معلم هم از روی مهمان نوازی و این صوبتا، اونها رو به خونۀ خودش دعوت می کنه ولی اونها اونقدر اذیتش می کنند که این خانوم معلم دیگه از پذیرفتن هر مهمون غریبه ای بیزارمی‏شه. می گفت نصفه شب از من نقاضای شیر می کرد برای با خرما خوردن و اینکه صدای موش رو در خونۀ خانم معلم شنیدند و ...

- بازهم روی هتل رزرو کردن درست و پیمون، بخصوص در ایام عید و تعطیل تاکید می کنم چون مطمئناً جایی برای خواب پیدا نخواهید کرد!

- سعی کنید خریدهای معمول رو از مردم اون منطقه بکنید تا پولی هم به جیب اونها بره.

در حفظ محیط زیست کوشا باشید. همون دو سه تا پرنده رو هم شکار نکنید تا دلمون خوش باشه به دیدن همچین موجوداتی در طبیعت. آشغال رو تو محیط نریزید و آتش هم حتی الامکان روشن نکنید.




هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative