تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

کارتونها و چهره شناسی و قوری *قلعه

دوست دارم اینها روکه بیشتر در مورد فرازه بنویسم تا یادم نره؛
فراز کارتون دیدن رو تقریباً از دوسالگی شروع کرد. منظورم از کارتون، سی دی های کارتونی هست. به دلیل علاقۀ وافرش به ماشین و پلیس و این صحبتها، اولین بار بار که تبلیغ سی دی این سیا ساکتی رو تو یکی از مغازه ها دید، با همون زبان الکن خاص کودکیش به من حالی کرد که من اینو میخوام و براش گرفتم . حظ وافری مبیرد از دیدنش، مخصوصاً وقتی ماشینا چپ میشدند، کلی نوچ نوچ میکرد و از من هم دعوت میکرد به دیدن قسمتهای مورد علاقه اش که همراهش باشم ( این مجموعه ای از انیمیشن هاست ) و هیجاناتش رو با من شریک شه.
مدتی با این سرگرم بود. یکبار دیگه هم تو یکی از مغازه ها، سی دی کارتون رئیس مزرعه توجهش رو جلب کرد و من هم اونموقع ذوق و شوق داشتم که چیزایی که دوست داره رو براش بگیرم و این رو هم گرفتم و این رو هم به کرات تماشا میکرد. هرچند این اصلاً کودکانه نیست و به نظرم نوجوانانست. سی دی های بعدی که برای فراز ( و البته خودم!) گرفتم ، برادر خرس و مجموعۀ شرک و عصر یخبندان ومجیک اینگلیش و ماشینها و ..بود. به هیچکدوم از اینها، مثل ماشینها توجه نشون نداد و یک مدتی کار هر روزش دیدن این سی دی بود. بعضی وقتها هم که خسته میشد، همون انیمیش های سیا و به ندرت هم تقاضای همون سی دی گاو(رئیس مزرعه) رو میکرد (نمیدونم چرا دیگه از گاوها میترسید). یک سی دی هم نمیدونم از کجا یکدفعه اومد خونۀ ما و انیمیش هایی راجع به بازیافت زباله رو نشون میداد و شد از سی دی های مورد علاقۀ فراز. هروقت که هوس دیدن سی دی میکرد یا میگفت ماشینها، یا آقا پلیس، یا زباله!.
یکیار جایی رفته بودم که راجع به آب و فاضلاب کار میکردند و تا دیدند بچه هم دارم، فوری یک سی دی که شامل انیمیشن های آموزشی آب و فاضلاب برای بچه ها بود به فراز دادند. اوایل اصلاً نگاه نمیکرد ولی اینروزها شده از سی دی های مورد علاقه اش و کلی هم اظهار نظر میکنه در مورد آب و فاضلاب؛
مثلاً چند روز پیش رفته بودیم کاخ سعد آباد، من داشتم با یک آقایی از آشناها احوالپرسی میکردم، فراز هم مابین صحبت ما برگشت از من پرسید: فاضلابای اینجا کجا میره پس؟
یا امروز موقع صبحونه از من پرسید:" من دیدم فاضلابای بیمارستان (بیمارستانی که پشت خونۀ ماست) داره میره تو جوب. کار خیلی بدیه "!.
**
حالا که صحبت از فاضلاب شد خاطره ای هم از خودم در کنم؛ رشتۀ تحصیلی من در ارتباط با آب و فاضلابه، یادمه یکبار بعد از آخرین امتحان یکی از ترمها تصمیم به مسافرت دوستانه ای گرفته بودیم به مقصد اراک که خونۀ یکی از دوستامون اونجا بود و ما هم قرار بود با اتویوس بریم. تو اتوبوس صحبت میکردیم در مورد امتحان که در مورد حجم لجن و دبی فاضلاب و قطرلوله های فاضلاب و.... این چیزها بود که یکدفعه مردی که صندلی جلویی ما نشسته بود و ما فکر میکردیم خوابه، بلند شد و با ناراحتی گفت :"اه اه اه، حال آدمو به هم میزنند هی لجن ، هی لجن، بسته دیگه، نمیزارند آدم بخوابه با این لجناشون" و بعد هم رفت صندلی پیش راننده کنار کمک راننده نشست و کلی هم غرو غرو کرد. ما هم که این آخر اتوبوس از خنده ضعف کرده بودیم.
**
یکی دیگه از نبوغ فراز که لازم میدونم بگم تا یادم نره، چهره شناسیش هست. ما همونطور که قبلاً گفتم سریال دکتر قریب رو از تلویزیون میبینم و درحقیقت تا به اینجاش یکی از سریالهای محبوب من تو تلویزیون بوده . نقش پدر دکتر قریب رو مهران رجبی بازی میکنه. چند روز پیش فیلم یا سریالی از تلویزیون پخش میشد که مهران رجبی توش بازی میکرد. فراز برگشت و از من پرسید مگه الان دکتر قریبو نشون میده. نگا کن این بابای دکتر قریبه ".
برام جالب بود چون فکر نمیکردم این اصلاً توجهی به این سریال نشون داده باشه.
امروز هم داشتم فیلم Notebook رو نگاه میکردم. فراز توجهی نشون نمیداد و ماشین بازی میکرد برای خودش ولی هر از گاهی شاید نگاهش می افتاد به تلویزیون. بادیدن بابای دختره از من پرسید: این کی بود دیگه ؟ من که فکر میکردم این حالا چی میخواد بگه، گفتم: بابای اون خانومست. فراز برگشت و گفت : نه این دکتر ش هست بابای آروین. من نگاه کردم و دیدم، به چه زده به هدف، دقیقاً عین خودشه منتها با سبیل پر پشت تر. چیزی که من اصلاً توجه نکرده بودم.
**
زنجان که رفته بودیم، نمیدونم چرا من فکرمیکردم غار قوری فلعه هم باید تو زنجان باشه (این غار تو کردستانه ظاهراً). این بود که از چند نفر سراغ این غار رو گرفتم و البته کسی هم نمیدونست. غار کتله خور که رفتیم دیگه برای فراز مسلم شده بود که اینجا همون قوری قلعه است و ما هرچی سعی کردیم اصلاحش کنیم نشد که نشد. اگه یادتون مونده باشه گفتم که راهنمای غار کتله خور گفته بود اون غار ده بیست میلیون سال قبل تو آب بوده. فراز هم اونجا هی از ما میپرسید "پس الان آباش کجا رفتند" و ما هرچی جواب بلد بودیم و گفتیم و آقا همچنان سوالشون رو تکرار میکردند ( تو همون غار البته) و ما هم دیگه خسته شده بودیم از تکرار جوابمون .
چند شب پیش من فکر میکردم کاملاً خوابیده و من میتونم یک چیزهایی بنویسم برای کاری که انجام میدم اینه که روش رو کشیدم و خواستم یواش یواش از اطاق بیام بیرون که یکدفعه صدای فراز اومد که :" آبای قوری قلعه کجا رفتند پس؟" .
من رو میگید میخواستم موهامو بکنم دیگه .

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative