فرازبعد از مدرسه ، بعد از ظهرها، يكي دو ساعتي تو محل كار باباشه. دختر مهندس ك هم همينطور. دختر مهندس ك چند سالي از فراز بزرگتره. تو اون يكي دو ساعت اين مشقاي خودش رو مينويسه اونهم مشقاي خودش رو. بقيه وقت هم به تبادل معلومات اين دو تا ميگذره. اون در مورد كتاباي درسي خودش ميگه و فراز هم در مورد معلومات بي نهايت خودش ! مثلاً چند روز پيش به ما گفت كه دختر آقاي ك هيچي از ماشينا نميدونه و فراز تلاش كرده تا سيستم لامپهاي (!) كِرِمي ( منظورش كِمِري ميباشد البته) رو براي دختر مهندس ك شرح بده. يا اينكه يه روز ديگه دختر مهندس ك رو در مورد كرهي زمينِ زُحَر(زحل ميباشييَد)روشن كرده.
امروز ولي وقتي من تو دستشويي داشتم مسواك ميزدم فراز درو باز كرد و اومد تو و با نشون دادن اين نقاشي، سيستم گوارشي انسان رو كه از دختر مهندس ك ياد گرفته بود براي من تشريح كرد. همونجا تو دستشويي به منِ مسواك به دهن كه برگشته بودم و بهش نگاه ميكردم:
« ببين مامان. ما وقتي غذا ميخوريم. غذا اول ميره تو اين قولونبه. اسمش مِيدهست. بعد از مِيده غذا وارد اينجا ميشه كه بهش ميگن رودهي كوچيك. رودهي كوچيك بزرگ نيست. مثلاً رودهي تو از همونجاست كه وايسادي تا وسط هال. ولي بعدش غذا وارد رودهي بزرگ ميشه. اين ديگه خيلي طولانيه. رودهي بزرگت از شيكمت شروع ميشه. از پلهها ميره پايين. از حياط رد ميشه. از خونهي ستايش و تارا رد ميشه. از در حياط رد ميشه. ميره تو اين خيابون. اووووَه. تا ميرسه دم روزنامه فروشي. فهميدي؟ حالا اگه گفتي اگه ما شكم نداشتيم چي ميشد؟ »
من دهنم همچنان پر كف خميردندون سرمو تكون دادم.
«خب ديگه. شكمه كه همهي اينا رو كنار هم نگه داشته. وگرنه مثلاً تو غذا ميخوردي ولي غذات همينطوري از رودهت پايين ميرفت. از پله ها پايين ميرفت از در حياط پايين ميرفت(!). تا چند سال بعد (بچهم هنوز درك درستي از زمان نداره) ميرسيد دم در روزنامه فروشي. حالا فهميدي كه شكم به چه درد ميخوره؟»
من كف به دهان، سرم رو به علامت تاييد تكون دادم و اون هم با خيال راحت در دستشويي رو بست و رفت پي كارش.