تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

تهیه ساندویج همبرگر برای بجه ها

بچه ها معمولا دیگه بعد از دو سال اول زندگیشون از طرفدارای پروبا قرص انواع ساندویج میشند. ولی خوب بدلیل اینکه رو ساندویجهای بیرون زیاد نمیشه حساب کرد ، بهتره که تو خونه براشون درست کرد. یکی از این ساندویچ ها همبرگر هست. من همبگر رو اینطوری برای فراز درست می کنم: د

گوشت چرخکرده برای سه تا همبرگر کوچولو: 60 گرم .د-

آرد نون باگت ( خمیر وسط نون باگت را درمیآریم ،تو هوای معمولی آشپزخونه بعد از حدود سع ساعت خشک می شود، یا -

بادست یا با آسیاب کن آسیاب می کنیم با به صورت آرد در بیاد): 2 قاشق

ادویه ( که من معمولا همیشه پودر سیر و آویشن و یه مقدار بسیار کم فلفل استفاده می کنم ) و نمک : به مقدار لازم

-روغن سه قاشق

نون باگت ( بهتره که نون باگت برای بجه ها از این نونای گرد و خیلی کوچک باشد): سه عدد

خیارشور و گوجه فرنگی و کاهو و سس کچاب به مقدار لازم (طوریکه خیلی خوردن ساندویج رو سخت نکنند).د

گوشت چرخکرده را با آرد نون باگت و ادویه مخلوط می کنیم و ورز میدیم چیزی حدود یک دقیقه. ماهیتابه رو روی شعله میگذاریم ، روغن رو داخلش میریزیم و بعد ازاینکه روغن یک مقدار داغ شد یک سوم از مخلوط آماده شده را برمیداریم و مثل درست کردن کتلت به صورت گرد آماده می کنیم. میزاریم داخل ماهیتابه . باید دقت کنیم که خیلی کلفت نباشه و شعله هم خیلی زیاد نباشه که کاملا سرخ کنه اینا رو و سفت بشند ( باحرارت کم در حالیکه گوشت پخته میشه در عین حال در اثر سرخ کردن اون لایه بیرونی سفت نمیشه ، بجه ها معمولا وقتی سفت باشه خوششون نمیاد) نمک را هم با نمکپاش در همون حین سرخ کردن اضافه می کنیم . اگه قبلش اضافه کنیم

باعث نپختن گوشت میشه. بعد از اینکه دو طرف هم آماده شد، داحل نون باگت با مخلفات میگذاریم.د

پ ن. میشه یه مقدار پودر گردوی آسیاب شده هم به مخلوط گوشت و آرد اضافه کرد

_______________________________________________-

یکی دیگه از چیزایی که بجه ها دوست دارند این ذرت ها هستند. که میشه تو خونه هم این ها رو تهیه کرد.د

مواد لازم

کنسرو ذرت (هر جقدر که بجه میتونه بخوره)، کره به مقدار لازم، سس هزارجزیره (میشه بجاش سس مایونز رو با تخم گشنیز آسیاب شده یا شوید خیلی ریز شده، ادویه کاری،روغن زیتون، پودر آویشن مخلوط کرد)، یه مقدار آبلیمو

اینا رو با هم مخلوط می کنیم. اگه کنسرو باز شده را رو حرارت گرم کنیم، مزش خیلی شبیه بیرونی ها میشه) .فراز که این ترکیب رو خیلی دوست داره.

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

مردم داری و خالی بندی

فراز مردم داری می کند
فراز اصولا آدم اجتماعی هست . محاله که آقا جایی برند و صحبت نکنند. البته منظورم صحبت در حضور بزرگترهاست. وقتی ما با
تلفن صحبت می کنیم. محاله این آقا نیاند و بپرسند که با کی صحبت می کنی و بعدش بخواند با طرف مقابل یه سلام احوال پرس کنند. معمولا هم بسیار کامل مثلا دیروز وقتی پدرش با آقای پ صحبت می کرد، این آقا گوشی رو گرفته و بعد از سلام و احوالپرسی باآقای پ ، احوال خانوم و بچه ها رو دونه دونه پرسیده واینکه الان کجاییدو درادامه هم ماجرایی از ماشیناشو که ترافیک کردند رو تعریف کردوو بعد از گفتن سلام برسونید و اینکه بجه ها (با اسم تک تک آنها)رو ببوسید، خداحافظی کردند!! گاهی این ادای احترام ها اونم به صورت کامل ما رو به تعجب وا می داره. در ضمن حین این صحبتها صداش یه لحن جیغ مانندی می گیره که خیلی حرف زدنشو با مزه می کنه.د
فراز خالی بندی می کند
دیروز فراز رفته بوده محل کار باباش. همکارای پدرش گفته بودند چه کلاه قشنگی داری چند گرفتی. اینم گفته بوده دومیلیون!!!( گفته
بودم که کلا به این عدد 2 علاقه خاصی داره.) د
همینجوری ازگدشته فراز
یادمه تا قبل از 2.5 سالگیش ، فراز حرف " س " و "ش" رو که اول کلمات بودند خوب نمی گفت ( درحالیکه اگه وسط کلمه بودند هیچ مشکلی تو گفتنشون نداشت). مثلا به سیب می گفت "ایبس" یا به شیر می گفت " ایش. حالا یه مغازهای تو محل سابق زندگی ما بود که شیر رو همیشه از اونجا می گرفتیم. هروقت به مغازه می رسیدیم فراز بدو بدو می رفت و به مغازه دار سلام میداد و میگفت : ایش دارید. اون بنده خدا هم کلی خودش رو جمع و جور میکرد چون بنظر می رسید که فراز گفته باشه جیش دارید. بعد واسه اینکه هیچ توهمی تو ذهن بقیه مشتریها باقی نمونه می گفت : نگو ایش ، بگو شیر، ایش نه فهمیدی.ایش نه شیر.د
فراز منتظر تولدش است
یه بار رفته بودیم یه کفش فروشی وخانم فروشنده از فراز خوشش اومده بود و مشغول حرف زدن شده بودند. فروشنده گفت خوب حالا
چیا دوست داری، فراز هم طبق معمول گفته بوده ماشین. بعدشم اضافه کرده بوده که برای تولدم یه ماشین بخر بیار.، باشه. فروشنده گفته بود حالا ماشین بخرم به من کیک میدی: فراز هم گفته بود نه کیک خوب نیستا. نخوری!!د
این قضیه تولد به این برمیگرده که چون هروقت خرید می رفتیم، کافی بود فراز یه ماشینی رو ببینه و نگه که من اینو می خوام، و خوب طبعا بعدش گریه و نق چون من که نمی تونستم همیشه اینا رو بخرم. برای همین یکبار بهش گفتم باشه می خرم ولی برای تولدت، اونم جون از تولد پارسالش خاطرات خوشی داره( یکدفعه به طور غیر منتظره کادوهای فراوون از طرف فامیل و دوستا که سورپرایزمون کردند دریافت کرد، خودمون اصلا فکر نمی کردیم انقدر براش مهم بوده باشه چون الانم که الانه بایاآوریش یه لبخند پهنی میزنه!!)گفت باشه و بعد از اون هم هروقت جایی میریم که اسباب بازی داره فقط سفارش میده که اینو بخر، اینو بخر ، واسه تولدم بخریا، باشه.یه لیست طولانی از چیزایی رو که باید بخرم تو ذهنش آماده داره باید ببینیم چکار می تونیم بکنیم تا تولدش با این لیست طولانی !!!!.د
پ ن . اینا رو نوشتم که یادم نره، کلا مشخصه که نظم خاصی نداره نوشتم ولی گفتم حیفه وقتی الان یادم اومده ننویسم. د

۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه

شیرین کاریهای فرازو زلزله

مدتی هست که ننوشتم که دلیلش وصل نشدن به اینترنت و یا باز نشدن صفحه بلاگر است . تو این مدت ما یه مراسم عروسی و یه مراسم نامزدی دعوت بودیم و فراز هم حسابی نانای کرد همراه پسر دایی و پسرخالش. فرازشیرین کاری هایی هم داشته تو این مدت که سعی می کنم بنویسمشون و در ضمن فونت رو هم درشت کردم که راحت تر خونده بشه. هنوز نمی دونم چکار کنم که وقتی با فونت فارسی می نویسم چرا نقطه ها یی که آخر خط نوشتم می یاد اول خط. امیدوارم که زودتر بدونم چکار کنم. حالا این "د " های آخر جمله ها رو بعنوان راه حل بکار بردم تا بعدش یه فکری بکنم .
یکی از علائق فراز همونجوری که تو پستای قبل هم گفتم این هست که خیلی دوست داره نقش یکی دیگه رو هم بازی کنه. حالا یه مدتیه که به شدت می خواد شعل های مختلف را هم امتحان کنه. نمونه اش دکتر شدن یا مغازه دار شدن و
جدیدا هم عروس شدن!! جالبش اینه خیلی هم حس می گیره. د
فراز دکتر
فراز: مثلا من دکترم تو فرازی، باشه.
من : باشه
فراز: چی شده پسرجون
من : گلوم درد می کنه آقای دکتر،فراز یه سری پیچ و مهره تو دستش هست. با یکی از اون مهره ها (بعنوان چراغ ) گلوم رو نگاه می کنه اونم چجوری ، در حالیکه چند تا انگشتش رو کرده تو دهنم هی مدام می گه بیبینم ، بیبینم عفونیت *شده یا نه!! بعدشم یک پیچی رواز تو یقه لباسم می انداره تو می گه این درجه هست . بذار خنک شی ( بچم فکر می کنه حکمت درجه گرفتن، خنک شدن طرفه!!) بعدش هم روی یه تیکه روزنامه یه چیزایی می نویسه که مثلا دارومه. آخرشم می گه: خبادث** بای بای ! برو دیگه!!!د
*عفونت
** خدافظ
فراز مغازه دار
قبلش فراز نقشم رو بهم حالی کرده!! که تو فرازی منم مغازه دار. منم خوب مجاب شدم !د
فراز: چی می خوای پسرجون
من : چی داری آقا
فراز: فقط ماشیناش و گذاشته تو مغازش و من باید از اوناچیزی رو انتخاب کنم
من: اون پراید بنفشه رو می خوام( البته اون پراید نیست ولی خوب فراز اسمش رو گذاشته پراید) . د
فرازاونو تو یه روزنامه می پیچه و میده به من( من نمی دونم از کجا یاد گرفته که باید جنسا رو کادو پیچ کرد) بعدشم می گه بفرمایید . منم می گم بولش چقدر میشه اونم طبق معمول می گه دو تومن ( کلا علاقه خاصی به این دو تومن داره) .د
فراز عروس
بعد از عروسی هایی که رفتیم فراز خیلی متحول شده، بطوریکه یه دفه به طور ناگهانی در حالیکه داره ماشین بازی می کنه بلند بلند میگه : عروس خوبه ،عروس خوبه !!!!یا عروس عروس ، عروس عروس
اونروز هم من یه پرده ای رو شسته بودم و تقریبا خشک شده بو که فراز دیده بودش و انداخته بود سرش ودر راستای نقش پذیری های متفاوتش!!! به من می گفت من عروسم تو هم ع ( داماد عروسی گذشته). بعدشم می گفت بیا نانای کنیم دیگه. (البته من قبلش بهش توضیح داده بودم که آقاها دوماد میشند. خانما عروس و فراز هم قبلا تو آشپزخانه وقتی من داشتم غذا می پختم اومده بود و بهم این نکته مهم رو متذکر شده بود ولی بازم خودش رو عروس کرده بود). بعد من دوماد شدم و اونم عروس و نانای هم میکردیم ، در همین حال اون مدام بالا و پایین می پرید و می خوند عروس عروس ، عروس عروس!!!. در ضمن کاروانی که عروس رو همراهی می کرد این شعر 666 سه تاشیش داره و .... روهم می خوند(قحطی شعر بود انگار!!) . حالا این از اون همه ادامه این شعر فقط این رو یاد گرفته که: بقالی سر کوچمون جیش داره،!!و مدام این رو می خوند.( فکرکنم اصلش این بوده که بقالی سر کوچه کشمش داره) .در ضمن فراز اون شب با همون پرده (نماد عروس بودن فراز!!!)خوابید!!!د
------------------------------------------------------------------------------------------------
این روزا ی ماه تو این دو سه سال اخیر یادآور زلزله هایی بوده که جند سال پیش پشت سرهم طی دو سال متوالی اتفاق افتاد .این دو سال اخیربرگشتمون به ایران همیشه طوری بود که من ساکی که لوازم و مدارک مناسب و ضروری رو داشته باشه رو یه گوشه گذاشته بودم ولی امسال با اینکه رو یا نزدیک یکی از این گسل ها هستیم هیچ کاری نکردم، یعنی انگیزم رو برای نجات از دست دادم؟ یا ترسم ریخته؟ شایدم دلیلش اینه که چون خونمون یه خوابه هست، دیگه از اینکه نتونم فراز رو تو اون بحبوحه پیدا نکنم ، خیالم راحته، چونکه تخت فراز نزدیک ماست و بهرحال شاید بشه یه کاریش کرد. (لبته پارسال هم فراز با اینکه اطاق حدایی داشت ولی این روزا پیش خودم بود چون شیر می خورد). نمی دونم ولی این رلزله یکی از کابوسای بزرگ من بوده همیشه، به نظر من جنگ و .. چیزای دیگه به اندازه این خطرناک نیست چون بهر حال یه راه فراری می شه پیدا کردولی زلزله چی، همه چی رو داغون می کنه، حتی اگه خونه ادم ضد زلزله باشه، وقتی زیر همه خونه هامون گاز جریان داره چجوری میشه جلوی آتیش سوزی رو گرفت؟ یه مدتی بود که وقتی صدای پارس سگ می اومد یا باد خیلی شدیدی می وزید یا سوسکی چیزی میدیدم ، می گفتم شاید امشب زلزله بیاد و با هر تلنگری از خواب می پریدم، ولی جدیدا حس می کنم که مرگ این مدلی هم برام عادی شده ، نمی دونم دقیقا احساسم رو توضیح بدم ولی شاید این یه تحول باشه ، شایدم یه پس رفت و نشانه افسردگی، گفتم افسردگی و یاد ورزش افتادم ، تازگیها من کشف کردم که این وسط بلوار دانشجو چه جای خوبیه واسه پیاده روی یا دویدن، فقط مشکل اینه که من که بیرون میرم فراز هم می خواد بیاد همراهم و خوب مسلما اون نمی تونه همپای منی که می خوام پیاده روی تند انجام بدم باشه و خوب مسلما نق زدن و بغل . رو بابای فراز هم برای نگهداری فراز نمی شه حساب کرد ، چون فراز کافیه یه نفر بخواد بره بیرون، محاله که نخواد بره و با اون شخسی که تو خونه هست بمونه، مگر اینکه صبحای زود، قبل از اینکه ا از خواب بلند شه برم برای پیاده روی، که اون هم همت عالی می خواد برای سحر خیزی، باید ببینم چکار می تونم بکنم. د

۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

خنده

1
-کشتی بازی می کنیم با فراز به این صورت که مبل ها کشتی هستند و فضای بین مبلها دریا، ما خودمون رو تکون میدیم که یعنی طوفان اومده وبعد تو این حین یکی از مایواشکی می افته تو آب و اون یکی باید نجاتش بده. فراز هی خودشو تند تند مثلا می اندازه تو آب و وقتی داره نجات پیدا می کنه، غش غش می خنده، خنده های بلند و از ته دل.
-قایم موشک بازی می کنیم با فراز( گاهی این بازی روفراز با باش هم انجام میده و یکی دو بار هم سه نفری هم انجام دادیم). اول فراز میشمره و من قایم می شم، وقتی می گرده و بالاخره پیدام می کنه ،کلی جیغ و خوشحالی و خنده . وقتی نوبت اون میشه که قایم شه، درست همونجایی قایم میشه که من قایم شده بودم و من وقتی میرم که پیداش کنم، هنوز به سراغ مخفی گاهش نرفته، خودش میاد بیرون و خوشحالی و جیغ و خنده از ته دل.
-نون بیار کباب ببر که بازی می کنیم چه نوبت اون باشه چه نباشه، خودش می خواد که رو دست من بزنه و خنده هایی از ته دل سر میده.

2
تازگیا متوجه شدم که جقدر کم می خندم،( البته منظورم خنده ای که آدم از ته دلش میکنه وگرنه من معمولا ناخودآگاه حرف زدنم یه نیم لبخندکی هم داره گاهی برای خوش آمد حال گویندگان خنده های هم می کنم) فکر کنم سر قضیه آسانسور سوار شدن مادربزرگ و عمه های فراز بود که خندیدم که تقریبا یه دو سه ماهی از اون موقع میگذره.
یکبار دیگه هم که خیلی خوب یادمه پارسال بود، وقتی یه قضیه خنده داراز دوران مدرسه رفتنم رو داشتم برای برادرام و بابای فراز تعریف می کردم، نمی دونم چرا و چجوری انقدرخودم خندیدم و این خندیدن انقدر طول کشید که احساس می کردم دل و رودم داره بالا میاد و به شدت نیاز داشتم که کسی یه جوری متوقفم کنه ، ولی نمی تونستم حتی این رو به زبون هم بیارم و همش می خندیدم درحالیکه دل و رودم رو چسبیده بودم ، دیگران هم حتما فکر می کردند که من خیلی خوشم ، که دیگه اون وسطا خنده من با گریه قاطی شده بود وبالاخره با گرفتن بینیم تونستم خندم رو بند بیارم .
3
بچه که بودم خندیدنم رو همه دوست داشتند، یادمه کلاس اول که بودم وقتی تو اون حیاط پشتی لی لی بازی می کردیم و من می خندیدم، سال بالایی ها بخصوص یکیشون که اسمش سپیده بودو مبصر ما هم بود ( بعدهادر عنفوان جوانی سر تصادف رانندگی فوت کرد) می گفت که جقدر قشنگ می خندم و من رو بعنوان خوش خنده به دوستاش معرفی می کرد. بعضی وقتا سرکلاسا همنطورالکی خندم می گرفت و می رفتم زیر میز تا معلم نفهمه، یک بار هم سر کلاس یکی از معلمهای بداخلاق ( خانم حاجی بابایی بود فامیلیش به گمونم) از بس بایکی دیگه از بجه ها خندیدم ، ما رو از کلاس بیرون کرد. خنده های دوره دبیرستان بماند که تو خونه شبا موقع خواب وقتی به یاد ماجراهای روز می افتادم ، زیر پتوساعتها به اون ماجراها می خندیدم . دانشگاه و خوابگاه هم که جای خود دارد...... ولی چیزی که الان بهش رسیدم اینه که به مرور دغدغه ها رو خنده ها تاثیر می گذاره و به مرور آدم تلخ و تلخ تر میشه، بعضی ها ژنتیکی تلخند بعضی هاخیلی زود ، بعضی ها هم یکم دیرترتلخ می شند.ولی چیزی که هست خیلی خیلی کمند آدمایی که ادعا کنند خیلی خیلی خوشند و اصلن هم تلخ نشدند

از ما که گذشت ولی آیامیشه این دغدغه ها رو از روی کول بچه ها برداشت یا کمترش کرد و حداقل از شادی اونها شاد بود؟ چجوری میشه خفت روزگا رو گرفت و بهش حالی کرد که هی این پسر منه، گردنت رو می شکنم اگه بخوای باهاش بد تا کنی؟
یا اینکه این دغدغه ها و تلخی هاباید باشند تا اونا هم مابین دغدغه ها، معنی خوشی رو بفهمند؟ چجوری میشه بهشون یاد داد که با ناملایمات زندگیشون هم خوش و شاد باشند؟ چجوری همیشه اونا رو خوشحال ببینیم؟ ....

۱۳۸۶ آذر ۱۴, چهارشنبه

وقتی فراز مامان می شود


* این عکسای جدید فرازه که تو بالکن گرفتیم . اون عکس تو پستای قبل هم مال سه ماهگیش بوده.

فراز جدیدا هی می خواد نقش یه نفر دیگه رو بازی کنه، مثلا به من میگه تو خاله نمجه( نجمه رو می گه نمجه) و منم امیر حسین . یا تو زن دایی من محمد امین یا تو خاله من علی و ایضا.تموم فک و فامیل و دوست و آشنا.... حالا یه مدتی هم هست که می گه مثلا تو فرازی من مامان . من تازگیابا این بازیای فراز که این آقا چجوری ماها رو می بینه
نمونه هایی از مکالمات من و فراز،
- توضیج: وقتی من فرازم و فراز مامان ،و موقع خواب فراز هم هست و من گذاشتمش رو تخت تا بخوابه:
من: مامان جون
فراز: بله پسرم
من : برم بازی کنم
فراز با عصبانیت : نه الان وقت خوابه
من : حالا یه دونه بازی کنم دیگه
فراز دوباره با عصبانیت : نه مگه نگفتم وقت خوابه
من برای اینکه بدونم نقطه ظعفم رو میدونه یا نه : مامانی من تو رو خیلی دوست دارم . اجازه می دی بازی کنم
فراز: باشه ایجازه می دم. یه دونه بازی کنیا، باشه، بعدش بخوابیا. باشه پی سرم (همون پسرم)
(خودش می دونه من چجوری گوشام دراز میشه با گفتن بعضی حرفا!!!).
-فرازمثلا داره خرو پف می کنه یک دفعه بلند می شه و می گه : جیش داری پی سرم.
من: نه من جیش ندارم
فرازبا عصبانیتساختگی: من می دونم داری دیگه، بدو بریم.. مریض میشیا!!
-فراز من و بغل می کنه و می گه : پسرم من تو رو خیلی دوست دارم
من : مامانی منم تورو خیلی دوست دارم، (در همان حین من متوجه این میشم که یه خورده بوییه چون حموم نرفته)ولی تو چه مامان بوگندویی هستی
فراز: غش غش می خنده طوری که خندش قطع نمی شد.
(فراز علی رغم اینکه تا همین چند مدت پیش خیلی حمام و حمام کردن رو دوست داشت ولی الان بیزاره و خیلی دیر به دیر میخواد بره حمام).
تحریف قصه شنگول و منگول
من : مامانی برام یه قصه می گی:
فراز: چمش( بعنی چشم) چه قصه ای می خوای بی گم برات
من: شنگول ، منگول و بگو
فراز: یکی نبود، یکی نبود، زیر گنبد کبود(این کبودشو خیلی قشنگ می گه "ک" رو خیلی رقیق تلفظ می کنه)، یه بز بود سه تا بچه داشت، شنگول و منگول و حبه انگور. یه روزی گرگه می یاد خونه اینامی گه سلام، چطوریدبچه ها ، چی خبرا: بچه ها می گند سلام ، خوبیم، گرگه می گه من ماشین امبولانس دارما، تو پارکینگ گذاشتم، تو پارکینگ یه 206 هم هستا، پرایده مال کیه، مال محمد امینه،پراید قرمز مال خاله اه پس ماشین بابام کجاست ، اوناهاش ، بعد ماشینه با سرعت میره چپ می کنه، بعد به آقا پلیس زنگ می زنند، پلیس بیا، پلیس بیا. پلیس میاد میگه ماشینا برید کنار، ماشنیا برید کنار...
من: پس شنگول و منگول چی شدند؟
فراز: الان می گم دیگه، بعد شنگول و منگول آتش نشانی رو میارن، آتش نشانی می گه ب بو ب بو، حبه انگورم تو گلدون بوده، قصه ما به سر رسید، کلاغه نرسید.!!!
-فراز علاقه وافری به ماشینا داره و اسم همشون رو بلده طوری که تو خیابون که می ریم اسم ماشینا رو می گه و تازه صداشونم درمیاره!!!البته به رنو میگه "نرو" به کمری می گه کرمی، به ماکسیما می گه " ماسکیما ولی بقیه رو درست میگه . در ضمن به اون دو تا پلاستیکی که پشت بعضی از کامیونا هستند و تکون می خورند (اسمشونو نمی دونم چیه) می گه چس دونگا!!!

۱۳۸۶ آذر ۱۲, دوشنبه

سوالات بی پایان


قسمتی از مکالمات امروز من و فراز

امروز اولین برف زمستانی بارید
من : فراز، بیا بیین برف داره می یاد
فراز: اِه ، بی بینم
فراز: واااای چه سی پیده، چرا سی پیده؟
من: (چند لحظه فکر کردم که چطوری بگم که بتونه متوجه شه) آخه سردشه واسه همین سفیده
فراز: پس بارون چی
من : بارون همون آبه اگه سردش بشه اونم سفید میشه
فراز: بارون رنگش چیه؟
من : رنگ آبه
فراز: آب چی رنگیه؟
من : آب خیلی رنگ نداره یه خورده به آبی میزنه
فراز: اِه
چند لحظه بعد
فراز: چرا برف سی پیده
من جواب قبل رو تکرار می کنم
فراز: پس ما چی؟ ما چه رنگی هستیم؟
و همچنان سوالات ادامه دارد

یکی از سرگرمیهای مورد علاقه فراز اینه که یه چیز چوب مانندی پیدا می کنه و قیافه خبرنگارا رو می گیره و اسم و فامیل و سن و محل زندگی رو می پرسه
فرازمیکروفونش( همون چوبه) رو گرفته دستش: ایسم شما چیه
من: مامان
فراز: فالیمی* شما چیه؟
من: ز
فراز: پس فامیل من چیه
من: ا....
فراز: چرا فالیمی تو مثل من نیست
......: من توضیح می دم
فراز: پس بابا چی؟ ( من توضیح) فراز: پس علی چی؟ ( من توضیج مجدد) پس محمد امین چی؟ توضیح و توضیح
فراز: پس تو چی ؟
من دیگه گیج می زنم
فالیمی*: فامیلی

۱۳۸۶ آذر ۱۱, یکشنبه



عشق فرازمثل بقیه پسرا ماشین بازیه . جالا یه مدتیه که به شغل پلیسی اونهم به یک صورت خاص بسیار علاقمند شده .حالا چطوری پلیس میشه؟ اول همه ماشیناشو چب می کنه و بعد این مکالمات صورت میگیره:

فراز: وای ماشینا رو بی بین همه چپ شدن(در حالیکه کلی نچ نچ می کنه
من: واااای حالا چکار کنیم
فراز: نی می دونم . فیک * کنم باید به پلیس بگیم
من: آره ولی چطوری
فراز : خوب من پلیسم دیگه( اینجا ابروهاشو بالا میده و قیافه حق به جانب می گیره).تو با موبایلت حرف بزن منم با موبایلم ( موبایل به این صورت که دستامون رو باید بگیریم در گوشمون که شکل موبایل بشه)
و در حالیکه میره یه اتاق دیگه می گه: من تو خونم هستن زنگ بی زن به من.
من : سلام آقای پلیس
فراز : سلاااااام ( با لحن خیلی مهربون). خانش ** می کنم!!
من: آقای پلیس اینجا تصادف شده
فراز: باشه اومدم . خانش** می کنم!!
بعد صدای ب بو و دیش دیش و ترمز از خودش در می یاره ومی یاد همه ماشینایی رو که چپ کرده رو راست می کنه وقتی تموم میشه میاد به من می گه : بی فرمایید تموم شد
من : خسته نباشید آقای پلیس ، زحمت کشیدید
فراز: اِه ( حاکی از تعجب) .
من: اینجا باید بگی خواهش می کنم
فراز: باشه (سرشو تکون می ده و با لبخند) خانش می کنم. خانش می کنم

*فیک: فکر
** خانش: خواهش

مقدمه

بنظر من اولین نوشته مهمه چون هدف نوشتن در این اولین گنجونده شده. من معمولا از نوشته هایی که خوشم میاد سری هم به آرشیوشون میزنم تا اولین نوشتشون را ببینم که بفهمم برای چی می نویسه
حالا هدف من چیه؟
من یک مادر هستم که یک پسر 2 سال و نه ماهه دارم به اسم فراز و تمام دلمشغولیهایی که یه مادر می تونه داشته باشه. نوشتن و یا به اصطلاح ثبت خاطرات و روزمرگیها ی زندگی خوبه. چرا؟ چون این لحظات، عمر ما هستند که خوب و بد میگذرند. خیلی وقتا وقتی جایی در مورد کارا و حرفا و احساسات بجه ها می شنوم و یا وقتی جایی در موردا احساسات و نگرانیای مادرا رو میخونم یا میشنوم. این حس هاو کارهاو حرفا برام آشناست ولی ذهنم یاریم نمی کنه که بگم دقیقا کی اینهارو از نزدیک حس کردم . بنابراین میتونم بگم میخوام بنویسم و ثبت کنم بعضی از لحظات ، احساسات و نگرانیها، خوشیها و ناراحتیها رو برای اینکه از یادم نرند. خیلی از مواقع اتفاق افتاده که کارهای فراز اونقدرمن رو خوشحال و غرق درغرورلذت کرده که آرزو کردم ای کاش زمان نگذره و همون جا ثابت بمونه یا بعصی وقتاکه در مورد بچه داری یا خودم ناراحت و نگران بودم ولی بعدتر که یادم اومده این فکرا چقدر بچه گانه وبیمورد بوده ولی بهر حال بحشی از زندگی و عمر من هم بوده. شاید نوشتن برخی از این لحظات در" ورلد واید وب" باعث ماندگاری اونها بشه طوری که با مرورشون این احساسات برام تداعی بشه( البته اگه بتونم با این زبان الکن بیانش کنم). امیداورم که تنبلی مانع این کارم نشه و بتونم بنویسم .
Google Analytics Alternative