تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

نقاشی و فشنی و دامادی!

نقاشی های فراز!

نقاشی های فراز یه نموره برای من عجیب می‏زنند. این نظر که خیلی رنگ و وارنگ نمیکنه نقاشیها رو و نقاشی کشیدنش هم فقط وقتی انجام میشه که من در کنارش باشم . اینطوری که من یه خط میکشیدم. اون هم یک خط. بعد حدس میزدیم که آخرش چی بشه و همینطوری ادامه بدیم، یا چی شده که هی برای خودمون کف و هورای مرتب بکشیم! طبعاً من هم دوست دارم فراز به طور مستقل مثل خیلی بچه های دیگه نقاشی بکشه. برای همین یه مدت پیش به فراز یادآوری کردم که بهتره خودت تنهایی نقاشی کنی و بعد از کامل شدن، نقاشی رو به من نشون بدی، فراز مشغول نقاشی شد.

2دقیقه بعد پیش من می‏آمد که بیا! اینم نقاشی من. حالا چی کشیده بود؟ دو تا دایره ؛ یکی آبی، یکی زرد. یک خورده از دایرۀ آبی رو هم زرد کرده بود.

بهش گفتم این چیه کشیدی؟

فراز با اشاره به دایره بزرگه: این خورشیده، این یکی هم(دایره آبیه) کرۀ زمینه. این زردا هم روی کرۀ زمین، تولۀ خورشیده! (فراز به طلوع میگه توله!)

آفرین گفتم و گفتم خوب حالا یه نقاشی دیگه هم بکش. دو دقیقه بعد دوباره اومد در حالیکه یه دایرۀ زرشکی کشیده بود و یه چند تا خط زرشکی هم روش.

من: خب، اینا چیه؟

فراز: این کرۀ زمینه، اینام (با اشاره به خطها) فاضلاب کارخونه هان!

من با خودم فکر میکردم که چرا حالا از فکر کرۀ زمین نمی‏یاد بیرون؟ بعد اینهمه موضوع برای نقاشی، باید بره سراغ فاضلابها؟! گفتم خوبه، ولی میشه اینا رو هم کامل کرد. هان؟

فراز دوباره مشغول شد و ایندفعه رو هر چیزی که کشیده بود سبز کرد!

بهش گفتم: چرا اینطوری میکنی؟

فراز: اینا چمن هستند!

من: خب، بعد این چمنا باید همۀ کرۀ زمین رو بگیرند.

فراز: نه دیگه، این هم تولۀ چمنه ( دوباره عرض شود که توله همان طلوع است به زبان فراز)!!


نقاشی بعدی فراز دو دقیقه بعد یک دایره بزرگ بود به اسم کرۀ زمین! ویک ماشین به اسم 206 در اون!

.

**

فراز قرتی

فراز بعضی وقت‏ها از من میخواست که موهاش رو فشن درست کنم به این صورت که موهاش رو سیخ سیخ کنم و تافت بزنم! یکبار موقع رفتن به مهمونی خونۀ یکی از فامیلها این مدلیش کردم. خونۀ این فامیل خیلی بزرگه و فراز همیشه کلی کله معلق و حرکات ژانگولر اونجا انجام میده. ایندفعه فراز یه گوشه آروم کنار من نشسته بود و خیلی متین بود خلاصه. صاحبخونه ازش پرسید: بیا یه چند تا معلق بزن ببینم ژیمناست شدی یا نه؟

فراز: نه، نمیتونم!

صاحبخونه: چرا؟

فراز: آخه فشنم خراب میشه!

.

**

فراز داماد!

همیشه از اینکه تن پسر بچه های کوچولو کت و شلوار ببینم، یک طوری میشدم. یعنی خوشم نمیاد از اینکه بچه، بچه نباشه و بزرگ بشه!

امروز رفته بودیم خرید و یه مغازه ای دیدیم که کت و شلوار بچه‏گونه هم میفروخت. بابای فراز خیلی هیجان زده شده بود و گفت یکبار امتحان کنیم ببینیم چطور میشه. یه کت و شلوار سورمه ای با راه راه های براق رو تنش کردیم و بعد از اینکه پوشید، بکدفعه دیدم فراز کوچولی من شده یه پسر جوون چارشونه با موهای نسبتاً بلند! یکدفعه فکر کردم کی این جوجۀ من بزرگ شد؟... انگار همین دیروز بود که به دنیا اومد... چه قدر همه چی زود میگذره... یعنی اینطوریه که من دوباره چشمام رو باز میکنم و می بینم دوماد شده جوجۀ من... چه قدر عین برقه این روزگار...

من هم که اشکم در مشکم...

کت و شلوار رو هم خریدیم.
*
وقتی اومدیم خونه دوباره کت رو تنش کردیم تا ببینیم به این پیرهنه میاد یا نه. به فراز میگم مثل دومادا شدی
با ذوق و ریز ریز میخنده و بعد یک خورده ای فکر میکنه و با عصبانت میگه: مامان، چرا یه دختر دنیا نمیاری که من باهاش عروسی کنم؟ هان؟ من که عروس ندارم، چی کار کنم؟
.
**
تنویر افکار
در مورد پست گربه شویی گلرنگ( هرچند باید این رو به صورت پسا یا ابتدا نوشت در اول اون پست بیارم)، باید اذعان کنم که به جز اون فرش بالایی که اون موارد رو دیدم و ناراحتم کرده بود، بقیۀ فرشها خیلی تمیز شدند. طوریکه الان هروقت میبینمشون، یک جورهایی روحم تازه میشه انگارو به همین نسبت از اینکه شاید برخوردم با کسانی که فرشها رو آوردند درست نبوده و از اینکه انعامی ندادم بهشون، ناراحتم.

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

بلاگر؟؟

دقیقاً نمی دونم انتقال وبلاگهایی که تو بلاگفا هستند، به بلاگر یا ورد پرس به چه منظور و هدفیه ولی اگر منظورش سرویسهای نا منظم بلاگفا هست. باهاش موافقم چون من هم با وبلاگ گروهی که در بلاگفا داریم از خیلی جهات مشکل دارم. هر چند، نسبت به تغییردادنش هم با توجه به حجم زحماتی که کشیده شده برای اونجا، چندان تمایلی ندارم.
از بین سرویسهای خارجی معرفی شده، با ورد پرس من خیلی کم کار میکنم، یعنی در حقیقت تنها کاری که با ورد پرس دارم، وبلاگیه در اونجا در مورد رشتۀ خودم ساختم و ماهی یبکار شاید آپ بشه و دیگر هیچ. بنابراین، لی از خدمات خوب ورد پرس، اگر داشته باشه، استفاده نکردم.
میمنونه بلاگر که من ازش فوق العاده راضی هستم. همه چی در بلاگر تسهیل شده. به سایتی برای آپلود عکس نیاز نداره، امکاناتی که میشه اضافه کرد به وبلاگهای سیستم بلاگر هم از طریق کد نویسی به طریق اچ تی ام اله-(راستش من با همون دو سه تا دوری که زدم در ورد پرس، کد اچ تی ام الی ندیدم)، و هم از اونجا که بلاگر سیستم متداول وبلاگ نویسیه، امکاناتی برای بلاگر حتی بدون کد نویسی هم قرار داده شده، مثل همین لینکدونی گوگل ریدری در بلاگر نیازی به قرار دادن کد نداره و خیلی سریع و راحت از طریق خود گوگل ریدر و یه خورده دست زدن به قسمت لای اوت بلاگر به طور کامل انجام میشه، یا امکاناتی نظیر همین عکسهای نشنال جئوگرافی که گوشۀ وبلاگم هست و هر روز عوض میشه یاآثار هنری نقاش ها و اخبار و تازه های توییتر و دیگ و امکان افزودن کامنت به متن و گت اَنسِر و جوک و ساعت و ... که نیازی به کد نویسی برای دیده شدن در وبلاگ نخواهند داشت و با انتخاب و استفاده از گجت های تو قسمت لای اوت، امکان پذیر میشه
حرفم اینه که در کل من از بلاگر راضی هستم. مشکل فقط کامنتدونی بلاگر هست که اون هم از طریق استفاده از هالواسکن میتونه به راحتی رفع بشه. فقط بهتره در همون اوایل کار ایجاد وبلاگ، هالواسکن رو درست کرد چون به این ترتیب، کامنتی هم از بین نمیره.
اگر کسی خواست از بلاگر استفاده کنه و کامنتدونی هالواسکنی رو ترجیح داد، میتونه یه ندایی به من بده تا من فایلی رو که راهنمای درست کردن کامنتدونی هالواسکنیه و سعی کردم تمام مراحل رو در این فایل با تصویر نشون بدم ،براش بفرستم .

و من الله التوفیق
این پست پایین رو هم امروز نوشتم .

پی نوشت: یه چیزی یادم اومد و اونم اینه که سیستمهای خارجی از این آیکون ها ندارند، و اگر شما اموراتتون بدون آیکون میگذره، میتونید خارجی ها رو امتحان کنید (آیکون چشمک)

گربه شویی گلرنگ !+

آخرین باری که فرشها رو شسته بودم وقتی بود که پروژۀ از پوشک گیری فراز با موفقیت به اتمام رسید و فرش‏ها رو روونۀ قالیشویی کردم و چند روز بعد که برگشتند، دیدم درسته یکذره حال و جون اومدند ولی ریشه های فرش یه رنگ کرم مایل به زرد گرفته بودند که یه نموره تو ذوق می‏زد. به علاوه، چون فرشها رو تا کرده بودند و تو ماشین گذاشته بودند، تا مدتها با آثار تا شدگی‏ها مشکل داشتم و هی سعی میکردیم با جابجا کردن مبل وچیزای سنگین، این آثار رو محو کنیم. نتیجه اینکه که تصمیم گرفتم تا اطلاع ثانوی به قالیشویی و این بندو بساطها اعتماد نکنم و یه جور دیگه سر و ته قضیه رو هم بیارم!
از اونجا که من در خیلی مواقع آدمی هستم که از یه سوراخ صد بار هم گزیده بشه، دوباره فکر میکنه که«یکبار دیگه هم امتحان کنم بلکم ماره مرده باشه!»، یه مدتی بود که فکر صفا دادن به خونه و فرش‏ها مغزم رو اشغال کرده بود. ضمن اینکه فکر میکردم فرش بهتره همین تابستون شسته شه، یا هر موقعی غیر از ماههای آخر سال، که دفعۀ قبل چوبش رو خورده بودم. این بود که از چند نفر پرسیدم و به چند تا آگهی هم زنگ زدم و بالاخره یک کدومشون رو انتخاب کردم که قیمتش متوسط بود و فرش ها رو هم تا نمی‏کرد بلکه لوله میکرد و می‏برد و می‏آورد.
چند روز پیش زنگ در رو زدند و دو تا آقای معتاد اومدند برای بردن فرش. میگم معتاد یعنی معتادها! از اوناییکه خیلی قیافشون تابلویه که حتی من قیافه نشناس هم متوجه می‏شم!. یکیشون فرش‏ها رو می‏برد پایین، اون یکی هم نشست روی مبل و شروع کرد به فاکتور نوشتن.
قبلش قید کرده بودند که اعلا شویی برای فرش ماشینی متری 1200 و شست‏و شو با آب و تاید متری 800. همونطور که می‏نوشت یکدفعه گفت که اعلا شویی متری 1500 تومنه. اینو که شنیدم گفتم:« یعنی چی؟، زنگ زدم و اینطوری گفتند و دیگه رقم آخرش هم پرسیدم و هی آقا! بیار فرشها رو نخواستم و... »!
این آقا هه هم در همون حین سرش و انداخته بود پایین و چرت می‏زد انگار. بعد همونطور که من داشتم سخنان نغز میپراکندم فاکتور رو دستم داد و دیدم نوشته همون 1200، انگار اصولاً رسمشونه که یه چیزی بپرونند بلکه گرفت! در ضمن، پشت تلفن مبلغ رفت و برگشت رو 4000 تومن، قید کرده بودند و تو فاکتور نوشته بود 5000 تومن! که دیگه حوصلۀ نداشتم سر این‏یکی چونه بزنم.
خلاصه فرش‏ها رو بردند و موقع رفتن دم در، دستاشون رو دراز کردند که حالا«آبجی، یه انعامی بده، که ما سفارش کنیم فرشت رو خوب بشورند»! من شروع کردم به غرو غرو و اونها هم اصرار و الاصرار که« ما درآمد مون از همین انعاماست و به ما هیچی نمیدند و...»! خلاصه که یه مبلغی هم این مدلی رفت!
دیروز بعد از ظهر، فرشا رو آوردند. این دفعه هم دو نفر بودند و یکیشون معتاد بود و اون یکی رو نمیشد رو اعتیادش انگشت گذاشت. فرش‏ها رو یکی یکی روی هم پهن کردند. آخرین فرشی که پهن شده بود، دیدم اصلاً وسطش تمیز نیست و کرک و آشغال داره و انگار هیچ فرقی نکرده باشه! نگاه کردم به ریشه هاش و دیدم که ریشه هاش تمیزه ولی خود فرش انگار نه انگار. دست کشیدم روی فرش و علاوه بر کرک، تارموهای خودم - یعنی من تار موهای نازک خودم رو میشناسم دیگه!- و تخم گوجه که یکروز قبل ازبردن فرشها، فراز ریخته بود رو فرش و ... روجمع کردم و بهشون نشون دادم و گفتم شما فقط ریشۀ اینو شستید و شاید یه آبی هم ریخته باشید روی این. اعلاشویی که سهله، با آب اگه روش رو هم پارو کشیده باشید، خیلی هنر کردید آقاهه میگفت «نه آبجی!، مگه میشه نشسته باشند، مطمئن باشید، این فرشها کرک دارند، ما روی سنگ میشوریم، این آشغالا مال اونه»
منم هی روی موضع خودم بودم که پس این موها چیه؟ اگه به پارو یا فرچه کشیده میشد، اینا حتماً میرفتند دیگه!
اون هم میگفت ولی یک کمی هم با تردید که امکان نداره شسته نشده باشه. تازه گفت: ما میخوایم یه انعام بگیریم، باید طرف راضی باشه!
خودشون هم مونده بودند و نمیدونستند چطور باید توجیه کنند اون تار موها و تخم گوجه رو! دست آخر گفتند: ما میتونیم این فرش رو دوباره ببریم بشورند. ولی خودم هرچی فکر کردم دیدم اصلاً صرف نداره یه فرش 6 متری دوباره بره و حالا حتی اگه هزینۀ شست و شو نگیرند، هرینۀ رفت و آمد گرفته میشه و دوباره انعام و این بندو بساطها، ضمن اینکه تا دو سه روز خونه هم خالی میمونه از فرش و حالا معلوم نیست این دفعه تمیز بشه یانه، سفارش شدۀ با انعام که این بود، سفارش نشدۀ با غرولند احتمال برگشت فرش رو هم حتی زیر سوال میبره و آدم اونوقت کجا باید شکایت کنه. قبول نکردم و اینا هم رفتند ولی خب از انعام و این چیزا این دفعه خبری نبود!
و این شد حکایت ما و قالیشویی
.
***
.
یادمه وقتی بچه بودم، این فرش شستن‏های دم عید، از بهترین کارهای عید برای ما بچه ها بود. یعنی اصلاً مزۀ عید به همین فرش شستنش بود. میرفتیم تو حیاط فرشها رو پهن میکردیم و آب میریختیم و خیس میخوردند و مادره رو راهی انجام کارهای دیگه میکردیم وبعد خودمون با پارو یا کاسه های روحی لب تیز می افتادیم به جونشون و حالا نشورکی بشور، هر از گاهی هم تو همون آخرای کار، با استعانت ار کرمهای وجودمون، شلنگ رو میگرفتیم رو هم و همدیگه رو خیس میکردیم، یا در حین پارو زدن و کاسه کشیدن، اولش با یک کاسه آب ریختن، یا هل داردن طرف، یا یک لگد شوخیانه! و نیشگونی چیزی، زدو خوردی هم به وجود می آوردیم و کار به جاهای باریک میکشید و اونوقت بود که سروکلۀ مادرم پیدا میشد.
مسلماً نمیگفت «آه، فرزندانم، من درک میکنم که شما چه قدر این کار رو دوست دارید و هدفتان کرم ریختن نبود، من هم اگر جای شما بودم این کار را میکردم و حالا بیایید من این کار رو بکنم، شما این کار ...»، بلکه همونطور که داشت با سرعت به طرفمون میومد داد می‏زد:« ای جون مرگ شده های سرخور، یه دقّه چشام ازتون دورشدا! برید خونه ببینم، نخواستم»!
اونوقت دوربین روی یه پرنده رو درخت زوم می‏کنه ولی صدای تق، توق، شتلپ، آی... می‏یاد!

***
از دیروز به این فکر افتادم که یکی از راههای ایجاد نشاط خانوادگی، شاید همین شستن فرش تو یه گوشۀ محوطۀ خونه باشه، با توجه به اینکه آب محوطه آب تصفیه شده نیست و آب چاهه.
این جوری هم فراز میتونه درک کنه لذت قالیشویی رو و هم قالیمون دیگه بعد از شستن گولۀ تار مویی ازش جمع نمیشه و ایضاً تخم گوجه و آشغال سبزی! ضمن اینکه یه پولی هم الکی خرج تریاک و هروئین معتادان این مرزو و بوم نمی‏شه!

.
.
.
+ جهت اطلاع عموم عرض کنم که اسم قالیشویی گلرنگ بود!

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

گوسیپ گرل

چند روزی رفته بودیم شمال. امروز که خواستم عکسها رو به کامپیوتر انتقال بدم دیدم رم ریدرمون هم کار نمیکنه اِنی مُر(سیم خود دوربین هم مدتی پیش ناپدید شد) تا بَلکَم چند تا عکس از اون طرفا و همچینین عکس فراز رو در یک پست بگنجونم. این شد که برای خالی نبودن عریضه میخوام برم سراغ معرفی یه سریالی که این اواخر دیدم.
.
یه مدت پیش برای تغییر روحیه دو تا سریال سفارش دادم. یکی سریال فرندز که معرف حضور همه هست، ویکی دیگه هم سریال gossip girl. داستان سریال اخیر در مورد چند تا نوجوون نسبتاً خوش برورو و خانواده هاشون و مشکلات و روابطشونه. داستان سریال تو منهتن نیویورک اتفاق می افته. در زرد بودن این سریال مثل خیلی از سریالای تلویزیونی دیگه شک نکنید ولی در کنار این زرد بودن، خیلی هم سرگرم کننده است و میتونه در جهت تغییر حال و هوا تو این اوضاع و احوال مفید باشه.
کل داستان از زبون گوسیپ گرل- دختر خبرچین- نقل میشه که سایت و دم و دستگاهی هم برای خودش داره و از همه چی خبردار میشه و ما هیچ وقت اونو نمی بینیم.
داستان از اونجایی شروع میشه که دختری به اسم سرینا از سفر برمیگرده. این خبر تو سایت گوسیپ گرل منتشر میشه و همه با موبایل و مسنجر به هم این خبر رو انتقال میدند وبیننده کنجکاو میشه که بدونه این دختر از چه نظر جالبه و چرا برگشته؟ در طول سریال با شخصیت این دختر آشنا میشیم که دختر مثبت و ایزی گویینگی هست. قبل از رفتنش به پارتی گرل معروف بوده و خلاف ملاف هم تو پرونده اش داشته ولی حالا اومده برای تغییر!
دختر دیگه به اسم بلر هست که قبل ترها دوست صمیمی سرینا بوده و تو این سریال روابطشون کش و قوس داره و مشکل اصلی و اولیه سر این قضیه است که سرینا با دوست پسربلر، نیت، رابطه برقرار کرده بوده قبل از رفتنش . بلرگاهی مارمولک بازی در میاره و گاهی هم خوب میشه و خلاصه اینکه خرده شیشه داره. مادرش طراح لباسه و لباسای فوق العاده قشنگی آدم تن این دختر میبینه.
این دو تا دختر از شخصیتهای اصلی سریال هستند. بقیۀ شخصیتها عبارتند از: دان، که سرینا رو از قبل دوست داشته و بروز نمیداده و حالا ...
نِیت، که از بچگی قرار بوده با بلر عروسی کنه ولی خوب آدم توزردی از آب درمیاد و خب خیلی آدم محکمی نیست و معلوم نیست چی میخواد از زندگی ولی آدم بدی هم نیست در کل و درگیر مشکلات خاص خودشه .
جنی، خواهر دان‏ه که داره دوران بلوغش رو میگذرونه و تیپش به مانکن‏ها میخوره و قیافش شبیه یه گربۀ خوشگله. تو یکی دو تا قسمت محور اصلی داستان میشه.
وَنِسا، که بعد از چند قسمت ما می بینمش. دوست صمیمی دان‏ه ولی قبلاً دان و این با نیت دیگه ای ظاهراً دوست شده بودند و حالا دان باید یکی رو انتخاب کنه. دختر دررگۀ فوق العاده خوشگلیه و شخصیتش به نظر من معمولی تر از بقیه است.
و اما شخصیت جالب این سریال، پسریه به اسم چاک که نقش یه پسر نخاله و هیز و پست فطرت پولدار رو خیلی خوب بازی میکنه و خیلی جاها در حین این نخاله بازیاش، آدم نمیتونه منکر اون هالۀ نوری بشه که دور سرش رو احاطه کرده!
مادر سرینا قبلاً دوست دختر بابای دان بوده، و حالا قراره با بابای چاک که یه تریلیاردره عروسی کنه!. بابای بلر عاشق یه مدل مرد شده ومتوجه شده که همجنس گرا ست و زن و بچه رو بی خیال شده. بابای نیت به کوکائین معتاد میشه و میخواد ترک کنه و ...
کلاً معجونیه برای خودش که حالا علاوه بر جذابیت و کشش داستانش، به مسائلی مثل اعتیاد و بلوغ و پول و هزار مشکل و همجنس گرایی و قمار و فیلم سیاه و ... هم در سطح میپردازه. شخصیتها در کل از این نظر هم برام جالبند که هیچ کدوم اسیر مشکلات موجود نمیشند و توش گیر نمیکند و ازش راحت عبور میکنند.
آخرسریال هم پایان جالب و غیر منتظره ای داشت!
این سریال ، سال 2007 نمایش داده میشده و این سیزن اولش بوده، ظاهراً سه تا سیزن داره که سومین سیزنش همین امسال پخش میشه و یا شده.

در حال حاضر قول این سریال رو به گلمریم دادم، باید دید نظر اون چی خواهد بود.

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

فراز خوش خدمت!

1-من: «چه قدر سرم درد میکنه، فکر کنم به خاطر همین آلودگی هواست»
فراز:« بزار من یه زنگ بزنم به سازمان آلودگی هوا»!!
من: «برای چی؟»
فراز: «برای اینکه بیان، شلنگاشونم بیارن، بعد با آب این آلودگی هوا رو بشورند بره دیگه»
**
.
2-وبلاگی هست به نام کتاب کودک، که به معرفی کتابهای کودکان میپردازه. وبلاگ خیلی خوب و مفیدیه. خواستم به این طریق به دوستان اطلاع داده باشم.
*
.
3- کتاب استخوانهای دوست داشتنی رو خوندم. دوستش داشتم.
*
.
4- فردا هم که به سلامتی و میمنت این غبار و آلودگی هوا تعطیله که!

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

جشن تولد!

فراز:« اگه گفتی امروز جشن تولد کی بود؟»
من: «همممم»
فراز:« اولش هم اَ »
من:« امیرحسین؟»
فراز:« نع، اشتباه گفتی، تولد حضرت علی بود»
من:« اِ، راست میگیا، چه خبر بود؟
فراز: «هیچی دیگه، جشن تولدش بود، کیک دادند، شیرینی دادند، گیلاس دادند، هلو دادند»
من:« اِ، چه جالب، دیگه چه خبر بود»
فراز:« دیگه... شربت دادند، شلیل دادند خوردیم، به ما کادو دادند، ولی حضرت علی نیومد تو تولدش که کادو بگیره، یه شهر دیگه بود»

یه غروب موذی

غروبه الان. از اون غروبای ابری. ابری... اون هم تو تابستون! یحتمل از قانون غروب های موذی کشدارتبعیت میکنه.
فراز و باباش نیستند. من بعد از یک سلسله بشور و بساب اومدم نشستن اینجا. بشور و بساب اصولاً حال آدم رو خوب میکنه. پس نتیجه میشه گرفت که من حالم قبل از بشور و بساب گرفته بوده، احتمالاً خسته هم بودم. همین!

***
دبستان که میرفتم. برادرم دوسالی از من فاصله داشت. یعنی من پنجم بودم، اون سوم بود. برادر بزرگترم، چند سالی از من بزرگتر بود. یه غروب جمعه بود، مثل همین غروب، ابری. منتها، باید تو تابستون نبوده باشه و احتمالاً بهار بوده. چرا؟ چون هنوز مدرسه ها تعطیل نشده بود.
سر و صدای بچه ها از کوچه میومد. برادر کوچیکه خوابیده بود. یه فکر شیطانی به سر من و داداش بزرگه برای اذیت کردن دادش کوچیکه زد. رفتیم دو تایی سراغ داداش کوچیکه که خواب بود.
«مجید... مجید... بلندشو... مدرسه‏ات دیر شده...چرا نرفتی؟..بدو»
مجید خوابالو با چشمای بادکرده و سراسیمه:«اِ...ساعت چنده مگه... مامان کو؟... چرا بیدارم نکردید؟»
« خیلی دیر شده...بدو تا دوباره آقای درخشان دعوات نکرده»
بعد کیفش رو دادیم دستش
مجید:«پس صبونه چی؟... چی بخورم»
«بدو...بدو...»
مجید با سرعت شلوارش رو تنش کرد، کیفش رو دستش گرفت و کفشاش رو پاکرد و دوید...
Google Analytics Alternative