تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

محمود بالا بالا و دختر سرهنگ

تا قبل از اینکه فراز بره مهد، شعرهایی که میخوند رو من معمولاً بهش یاد میدادم. کلاً استعدادش برای یادگیری شعرها بد نبود. این شعرها یا معمولاً شعرهایی بودند که من تو تلویزیون و نواهای بچه ها یاد گرفته بودم و یا شعرهای دوران بچگی خودم بود. مثلاً مثل شعر" داداش جونم خوابیده، آفتاب به روش تابیده"، یا "قوقولی قول خروس میخونه، صبح شده .".،" تپلویم تپلو"، "توپ سفیدم قشنگی و نازی" و غیره. حتی شعر صد دانه یاقوت رو که ما دوم دبستان بودیم هم براش خونده بودم و حفظ کرده بود. ولی خوب در این بین متوجه شدم که فراز به شعرهای روحوضی بسیار علاقه داره. یعنی انقدر سریع یاد میگیره اینها رو که آدم تعجب میکنه . بعد هم با علاقۀ تمام فقط میخواد اونها رو بخونه. نمونه اش اینه:
این درو واکن سلیمون، اون درو واکن سلیمون،
قالی رو بکش تو ایوون، گوشۀ قالی کبوده، اسم دایی محموده،
محمود بالا بالا، سردستۀ شغالا،
انگور و بیار شراب کن، گوشت و بیار کباب کن، بشین و زهرمار کن!!
وقتی میری به بازی، نکنی زبون درازی
(این رو یکبار که رفته بودیم خونۀ یکی از داییهام، چندین و چند بار بنا به درخواست زن داییم خوند! دلیلش هم این بود که من اسم یکی از داییهام محموده، محمود تو خونواده اش شخص قدرتمندیه، از اونطرف، زن اون یکی داییم، قدرت اصلی رو تو خونه داره، و این دو تا قدرت، تاب تحمل همدیگر رو ندارند، یعنی مثلاً خانم این یکی داییم از هرچی برخلاف او ن یکی داییم ، محمود ،گفته میشه استقبال میکنه، و در نتیجه از این قسمت شعر که میگفت "محمود بالا بالا، سردستۀ شغالا"، بسیار خوشش اومد و فراز هم به این ترتیب جای خودش رو تو دل این زندایی باز کرد!)
کلاً شعرهای اون موقع رو با شعرهای الان مقایسه میکنم، میبینم ما اکثراً چه شعرهای درپیتی رو بلد بودیم ها.
حالا این شعربالایی هیچ، یکی از شعرهایی که من بچه بودم میخوندم این بود:
گوجه فرنگی با نمک شور میشه، دختر سرهنگ تو ماشین گم میشه،
بالله طلاقم بده، نصف جهازم بده،
من زن حیدر میشم، از همه بهتر میشم (!!)

یا:
پت پت پنبه، آش روز شنبه،
یه زن دارم کوره، آش میپزه شوره
میگم جرا شوره، میگه چشمم کوره (خوب که چی مثلاً؟!)

بعد هم هرجا که میرفتیم ازمون تقاضا میشد این شعرهای درپیتیمون رو بخونیم. تازه من که مدرسه میرفتم یادمه اینوهم برای معلمها و هروقت تقاضا میکردند که بچه ها کی شعر بلده میخوندم:
غروب که میشه دخترای اهوازی، میان بیرون از خونه با طنازی...( ترانۀ آغاسی)
یا یکی دیگه هم بود در مورد غروب و اینا، آها یادم اومد:
غروبا که میشه روشن چراغا، میان از مدرسه بیرون کلاغا، بعد نمیدونم چی چی، فرار کردم من اونروز زنگ آخر، نرفتم مدرسه تا سال دیگر... (خواننده اش رو نمیدونم کیه)
یا :
تو اون کوه بلندی، که سر تا پا غروه ... (اینم که خواننده اش مشخصه دیگه).
این ترانه ها و ترانه های دیگه رو از بس که مادرم تو خونه موقع انجام کاراش میخوند که ما دیگه از حفظ شده بودیم و فکر میکردیم اینا هم شعره دیگه، میشه خوند.
خلاصه که اوضاعی بود!

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative