تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

هوا، هوا، نَفَس، سبزی تا اونور دنیا

 شنبه عصر  به قصد الموت راه افتادیم. بارون شر و شر. جاده مه آلود. هوا تاریک شده بود که  به اون روستاهه رسیدیم و اقامت کردیم توی یه جایی که دور و برش تا کیلومتر ها نه خونه ای بود و نه کاشونه ای. گاز لوله کشی نداشت و بخاری  هم.  دستشوییش هم بیرون بود. باید میومدی، یه فضایی رو طی طریق می کردیم تا می رسیدیم دستشویی. اونم سرد سرد.  ولی دوش حموم هم نصب بود اون تو. تو آشپزخونه اش فقط یه اجاق گاز بود که با کپسول گاز روشن می‏شد. چند تا پتو انداخیتم رومون و چون خسته بودیم، خوابیدیم تا خود صب. صبح که بلند شدیم همه جا رو مه گرفته بود. تا سه متری حتی قابل رویت نبود. صبحونه که خوردیم  کمی هوا باز شد و رفتیم بیرون. دشت و کوه و صحرا و گل و گیاه و گوسفند. ظهر هم راه افتادیم به سمت قلعه  الموت که دیگه هوا کاملا باز شده بود. عصر هم برگشتیم خونه .


جایی که اون شب توش اقامت داشتیم


شکوفه های تو مسیر قلعه حسن صباح 



 

۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه


موقع ظرف شستن، موقع غذا رو به هم زدن  دوباره ظرف شستن ، از کابینت ادویه درآوردن، رو کابینت رو دستمال کشیدن، خرده ریزا رو گذاشتن تو یخچال، آشغالا رو دم در گذاشتن و ... تو همه ی اینها پا به پای من میاد تا داستان برملا کردن توطئه ی دشمنان (گروهی از همکلاسان) و ناکام گذاشتن‏شون و شبیخون گروه خودش (به قول خودش ضد هوایی!) ، شکست مفتضحانه‏ی  دشمنان و حیرت بقیه کلاسهای مدرسه و مدیریت خوب خودش موقع بحران رو تند و تند و با آب و تاب تعریف می‏کنه. انگار نه انگار که یک ساعت قبل با هم دعوا کردیم سر بی برنامگی و بی نظمیش و هزار تا چیز دیگه و دستش رو گرفته بودم و انداخته بودم تو اطاقش و درو بسته بودم  بعد هم فرو رفته بودم تو مبل و پشیمون از واکنش بد خودم و خودم و کار این دنیا و هزار هزار فکر ناراحت کننده‏ی دیگه.
.
.
.خنگِ منه هنوز
Google Analytics Alternative