جلسه اول كه فراز رفت شنا. خيلي شجاع بوده ظاهراً و ژانگولر بازي زيادي درآورده بود. وقتي هم اومد خونه همهش از كاراي محير العقولش (!) موقع شنا تعريف ميكرد و از شجاعت بيمثالش (!) . اين از پيش فرضي كه من از فراز داشتم و از اينكه بچهي شجاعي نيست و محتاطه، فرق داشت. از اينكه فرق داشت خوشحال بودم :)
جلسهي دوم اما نميدونم چي پيش ميياد كه وقتي برگشت خونه گفت من اصلن ديگه شنا نميرم. هيچ وقت. براي هميشه
امروز جلسهي سومش بود. به زور رفت. به اين شرط كه فقط آب بازي كنه و اصلن شنا نكنه. وقتي برگشت نظرش رو در مورد شنا و ادامه دادنش پرسيدم. گفت:« باشه حالا . شايد جلسهي بعد هم برم. ولي من اصلن اصلن اصلن المپيك شركت نمي كنم هاا. حواستون باشه» (!)
.
.
.
المپيكي شدن شازدهمون در مخيلهمون هم حتي نگنجيده بود.
.
.
.
المپيكي شدن شازدهمون در مخيلهمون هم حتي نگنجيده بود.