قصه و نتیجه گیری به روش فراز
قصۀ وقت خواب فراز رو میخواستم بگم. هر قصه ای رو که میخواستم بگم ، فراز میگفت که این نه، اینو دوست ندارم یا این ترسناکه و.. منم تصمیم گرفتم یک قصۀ جدید بگم. ولی هیچ قصه ای یادم نیومد اون لحظه به جز قصۀ اون پیرمرد و پسره که با الاغشون میرفتند و به حرف مردم گوش میدادند و مردم یک سری میگفتند، چرا این سوار شده، جرا اون یکی سوار شده و… آخرش هم هر سه تا شون می افتند تو رودخونه" بعد هم خواستم ببینم به اون نتیجه ای که این قصه داره رو فراز گرفته یا نه:
من: خوب حالا آدم با این قصه چی یاد میگیره؟
فراز: ببین،آدم یاد میگیره که باید بره یک الاغ دیگه بخره برای بچه!! تا بچه هم سوار الاغ شه.
من : خوب شاید پول نداشته باشند؟؟!! اونوقت چی کار کنند؟
فراز: نه خوب، میدونی ، باید برند بانک ، کارت بزنند، بعد پول بگیرند، بعد یه الاغ بخرند.
من: خوب ، آخه اونموقع که بانک نبوده، باید چی کار میکردند؟
فراز: مگه میشه بانک نباشه؟؟
من : نه دیگه اونموقع اصلاً بانک نبوده! (منم که گیر سه پیچ!!)
فراز یک کمی فکر میکنه و میگه: ببین مامان، از این قصه های ترسناک واسۀ من دیگه تعریف نکن!!!
***
خانم و قُل دیگۀ فراز
فراز مشغول بازی با پسر خواهر و برادم بود. بازیشون اینطوری بود که پسر خواهرم (علی) فروشنده بود و این دو تا خریدار. بعد از یک سری خرید؛
فراز: آقای فروشنده، یکدونه کِرِم قشنگی (!)بده .
علی :اوهو، کرم برای چی میخوای آقا!!
فراز: واسۀ خانمم میخوام!
علی: هاهاها، خانومت کیه دیگه؟
فراز: مامانمه دیگه!!
*
صحبت از دوقلو و یک قلو و اینها بود، فراز هم که محاله در هر موردی اظهار نظر نکنه گفت: منم دو قلو دارم!!
همه: بروبابا، دوقلوت کیه؟
فراز: مامانمه دیگه!!
***
شو*مبول ختنه شده (روم به دیفال) یا درخت کنده شده!!
پسر سه ماهۀ برادم رو ختنه کرده بودند (همون کچلوی خوردنی که عکسش پایینه). اونهم هی هوار میزد و گریه میکرد. مادرش یک لحظه از کنارش رفت اون طرف و فراز و محمد امین (برادر این کچلو) رفتند کنار این کچلو و با حس همدردی نازش میکردند و محمد امین هم گفت: ببین داداشی، ناراحت نشو، خودش زودی در میاد دوباره!!
قصۀ وقت خواب فراز رو میخواستم بگم. هر قصه ای رو که میخواستم بگم ، فراز میگفت که این نه، اینو دوست ندارم یا این ترسناکه و.. منم تصمیم گرفتم یک قصۀ جدید بگم. ولی هیچ قصه ای یادم نیومد اون لحظه به جز قصۀ اون پیرمرد و پسره که با الاغشون میرفتند و به حرف مردم گوش میدادند و مردم یک سری میگفتند، چرا این سوار شده، جرا اون یکی سوار شده و… آخرش هم هر سه تا شون می افتند تو رودخونه" بعد هم خواستم ببینم به اون نتیجه ای که این قصه داره رو فراز گرفته یا نه:
من: خوب حالا آدم با این قصه چی یاد میگیره؟
فراز: ببین،آدم یاد میگیره که باید بره یک الاغ دیگه بخره برای بچه!! تا بچه هم سوار الاغ شه.
من : خوب شاید پول نداشته باشند؟؟!! اونوقت چی کار کنند؟
فراز: نه خوب، میدونی ، باید برند بانک ، کارت بزنند، بعد پول بگیرند، بعد یه الاغ بخرند.
من: خوب ، آخه اونموقع که بانک نبوده، باید چی کار میکردند؟
فراز: مگه میشه بانک نباشه؟؟
من : نه دیگه اونموقع اصلاً بانک نبوده! (منم که گیر سه پیچ!!)
فراز یک کمی فکر میکنه و میگه: ببین مامان، از این قصه های ترسناک واسۀ من دیگه تعریف نکن!!!
***
خانم و قُل دیگۀ فراز
فراز مشغول بازی با پسر خواهر و برادم بود. بازیشون اینطوری بود که پسر خواهرم (علی) فروشنده بود و این دو تا خریدار. بعد از یک سری خرید؛
فراز: آقای فروشنده، یکدونه کِرِم قشنگی (!)بده .
علی :اوهو، کرم برای چی میخوای آقا!!
فراز: واسۀ خانمم میخوام!
علی: هاهاها، خانومت کیه دیگه؟
فراز: مامانمه دیگه!!
*
صحبت از دوقلو و یک قلو و اینها بود، فراز هم که محاله در هر موردی اظهار نظر نکنه گفت: منم دو قلو دارم!!
همه: بروبابا، دوقلوت کیه؟
فراز: مامانمه دیگه!!
***
شو*مبول ختنه شده (روم به دیفال) یا درخت کنده شده!!
پسر سه ماهۀ برادم رو ختنه کرده بودند (همون کچلوی خوردنی که عکسش پایینه). اونهم هی هوار میزد و گریه میکرد. مادرش یک لحظه از کنارش رفت اون طرف و فراز و محمد امین (برادر این کچلو) رفتند کنار این کچلو و با حس همدردی نازش میکردند و محمد امین هم گفت: ببین داداشی، ناراحت نشو، خودش زودی در میاد دوباره!!
فراز هم که باید حتماً نظری بده: آره، مثل من، خودش در میاد! !!!
**
به امید..
فراز یک مدتی بود که وقتی باباش میخواست بره سر کار، میرفت و میبوسیدش و بهش میگفت به امید خدا (اینو از یکی از مادربزرگهاش یاد گرفته!).
جدیداً با همون جدیت میره و باباش رو میبوسه و بهش میگه: به امید الاغ کد خدا، یورتمه میرفت تو کوچه ها!!.
**
سلام هواپیما، از تله کابین چه خبر؟!
جدیاً من هواپیمام، فراز هلی کوپتر، بابای فراز هم نقش تله کابین خانواده رو بازی میکنه. هر روز صبح هم که فراز از خواب بلند میشه، بدون فوت وقت میگه: سلام هواپیما، از تله کابین چه خبر؟؟!
**
به امید..
فراز یک مدتی بود که وقتی باباش میخواست بره سر کار، میرفت و میبوسیدش و بهش میگفت به امید خدا (اینو از یکی از مادربزرگهاش یاد گرفته!).
جدیداً با همون جدیت میره و باباش رو میبوسه و بهش میگه: به امید الاغ کد خدا، یورتمه میرفت تو کوچه ها!!.
**
سلام هواپیما، از تله کابین چه خبر؟!
جدیاً من هواپیمام، فراز هلی کوپتر، بابای فراز هم نقش تله کابین خانواده رو بازی میکنه. هر روز صبح هم که فراز از خواب بلند میشه، بدون فوت وقت میگه: سلام هواپیما، از تله کابین چه خبر؟؟!
******
.
.
برای وبلاگ خاطرات زایمان، با توجه به تغییراتش، اسم با مسما تری به نظرتون میرسه؟