شنبه عصر به قصد الموت راه افتادیم. بارون شر و شر. جاده مه آلود. هوا تاریک شده بود که به اون روستاهه رسیدیم و اقامت کردیم توی یه جایی که دور و برش تا کیلومتر ها نه خونه ای بود و نه کاشونه ای. گاز لوله کشی نداشت و بخاری هم. دستشوییش هم بیرون بود. باید میومدی، یه فضایی رو طی طریق می کردیم تا می رسیدیم دستشویی. اونم سرد سرد. ولی دوش حموم هم نصب بود اون تو. تو آشپزخونه اش فقط یه اجاق گاز بود که با کپسول گاز روشن میشد. چند تا پتو انداخیتم رومون و چون خسته بودیم، خوابیدیم تا خود صب. صبح که بلند شدیم همه جا رو مه گرفته بود. تا سه متری حتی قابل رویت نبود. صبحونه که خوردیم کمی هوا باز شد و رفتیم بیرون. دشت و کوه و صحرا و گل و گیاه و گوسفند. ظهر هم راه افتادیم به سمت قلعه الموت که دیگه هوا کاملا باز شده بود. عصر هم برگشتیم خونه .
شکوفه های تو مسیر قلعه حسن صباح
۴ نظر:
نمي دونم اينجا كجاست كه بالاخره باز شد من امروز بعد از مدتها فيل هوا كردم و به كمك يك فيلتر شكن وبلاگ توو گلمريم رو خوندم. فراز خيلي بزرگ شده و از خوندن روزمره هاتون خوشحال شدم. و خيالم راحت شد كه گمتون نكردم. خوب و خوش باشين
کجایی لیلا؟
خیلی ممنون که کلی دهانمان را آب انداختی... الان من چیکار کنم وسط کویر داغ؟
من واقعا لذت بردن از خواندن مقاله به خوبی نوشته شده خود را. به نظر میرسد شما زیادی را صرف تلاش و زمان در وبلاگ خود.
http://www.myshop.com.pk/smartphone-mobile/samsung-mobile
ارسال یک نظر