من و فراز مشغول تیکه پاره کردن تعارفات معمول هستیم؛
من:« بفرما پسرم، اینم شربت آبلیمو که میخواستی»
فراز: «مرسی، دستت درد نکنه، تو چه مامان خوبی هستی»
من: «نوش جوونت»
فراز (برای تکمیل ادبش): « نوش جون خدا»!!
.
**
من وقتی بچه بودم، چیزی تو سن و سال فراز یا شاید بزرگتر،یکی از آرزوهام، شکسته شدن تلویزیون خونه بود، چرا که فکر میکردم اگر تلویزیون شکسته بشه، تمام شخصیت های کارتونیش میریزند بیرون و من میتونم باهاشون بازی کنم. چند شب پیش خواستم عقیدۀ فراز رو هم در این مورد بدونم و اینکه تو فکراین جوجه چی میگذره!
من:« فراز، تو دوست داری تلویزیون شکسته شه؟»
فراز خیلی قاطع: «نه»
من که طبعاً جواب دلخواهم رو نگرفته بودم سعی کردم از در دیگه وارد شم: «به نظر تو اگه تلویزیون شکسته بشه، سرمک کویین ماشینها و آقا پلیسه و شِرِک و لاک پشتهای نینجان و ... چی میاد؟ اونا چی میشند؟»
فراز: «اونا که هیچی نمیشند»
من که دیدم نه بابا، این انگار حتی خرده ای از تخیلات اون موقعهای من رو به ارث نبرده شروع به اعتراف کردم: «آخه میدونی، من وقتی بچه بودم، فکر میکردم اگه تلویزیون شکسته شه، من میتونم باهمۀ آدمای تو کارتونها که حالا ریختند بیرون بازی کنم»
فراز بعد از کمی فکر: «می دونی، آخه تو عقلت خوب کار نمیکرده که(!!)، اون موقعها هنوز نمی فهمیدند آتیش چیه (چند روز پیش از تو دایره المعارفش در مورد مردم باستان خونده بودم!)... قطار درست نشده بود... هواپیما درست نشده بوده، اون موقع ها اینطوری بوده دیگه»!!
بچهم من رو هم سن و سال دایناسورها میبینه !
.
.
.
.
.
ممنون از لطف و محبتتون. جواب کامنتهای پست پایین رو هم تو کامنتدونیش دادم.
پی نوشت مربوط به دو پست قبل:اینطور که میبینم، در مسابقۀ تایپ غیر حضوریمن دوم شدم ظاهراً (بعد از خانم شین)، درسته؟!شیلا نگفتی سرعتت رو؟
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر