برادرم هفتۀ پیش دفاع کرد. این دومین دفاع دکترا تو ایران بود که من درش حضور به هم رسانده بودم!
تو اون خارجی که ما بودیم دفاع کلی فرق داشت. همۀ دفاعها تو یک ساختمون مخصوصی برگزار میشد. این ساختمون و دادن مدرک فقط منحصر به پی اچ دی ها نبود. بلکه به فوق ها هم تو همون جا مدرک میدادند منتها خیلی بند وبساط نداشت. اسم رومیخوندند و یک سری ویژگیها و خصوصیات و علائق آدم و بعد مدرک رو میدادند دست آدم. یک روزای مشخصی برای فوقها میگذاشتد که طی اون، ده پونزده تا فوق فارغ التحصیلیشون رسمی میشد. البته اینطوری بود که قبلتر دفاع از تر فوق تو دپارتمان مربوطه انجام شده بود و اینجا صرفاً مدرک داده میشد دست آدم. من هم این مدلی یه روز آفتابی مدرک دار شدم.
برای دکتراها این پروسه فرق داشت و توام بود با دم و دستگاه و تشکیلات. دانشجوها و تماشاچی ها می اومدند تو همون ساختمون مذکور و رو صندلیهامی نشستند. بعد خانومی که لباس مخصوصی داشت سر ساعت دفاع می اومد از همون دری که هم تماشاچیها وارد میشدند با ا هن و تولوپ داخل سالن میشد و شخص دفاع کننده و دو نفر همراهش هم به دنبال اون و همه از جلوی تماشاچی ها رد میشدند، می رفتند بالای سن، رو جای مخصوصشون مینشستند و بعد اون خانومه که یک عبای سیاه بلند و کلاه مخصوصی داشت با اون عصای تو دستش می کوبید رو زمین و میگفت دفاع شروع شد. بعد خودش میرفت. دفاع کننده پونزده تا بیست دقیقه وقت داشت تا هرچی تو چنته داشت و تو چار پنج سال اندوخته بود رو بریزه رو داریه. بعد پونزده دقیقه دوباره اون خانومه میاومد و تق تق میزد رو زمین و اعلام میکرد که وقت تمومه!
بعد ده دقیقه زنگ تفریح بود و بعد دوباره اون خانومه می اومد، منتها این بار به دنبالش داورا و استاد و سوپر وایزر. با جلال و جبروت. اینها هم با لباسهای مخصوص (عبا و کلاه) از جلوی همۀ تماشاچی ها رد میشدند و میرفتند رو جاهای مخصوصشون مینشستند و خانومه تق و توق کنان، زمان شروع دفاع از سوالهای داورا را اعلام میکرد. هر طرف 4 تا 5 نفر مینشستند و سوالاشون رو به ترتیب میپرسیدند و جواب میگرفتند.
نقش اون دو تا همراه هم این بود که اگه یک موقعی کسی از متن رساله سوالی داشت، اینا اون صفحه رو میخوندند! بعد همۀ این مراحل که کلن یک و نیم ساعت بیشتر طول نمیکشید، مدرک رو میدادند و بعد همگی با هم میرفتند یه سالن دیگه برای پذیرایی!
در کل اینطوری بود که نمره از قبل هم تا حدودی با توجه به کیفیت کار مشخص بود و کار داورا و این سوالها یک جوری رفع ابهام وورانداز تسلط دفاع کننده به موضوع بود. برای دفاع و پایان دکترا باید حداقل 5 مقاله تو ژورنالهای مختلف چاپ شده بود و نوع ژورنال هم کمی تا قسمتی رو قضاوت تاثیر داشت.
دفاع اولی که تو ایران رفتم، کلی خوش خوشانم شد. شخص دفاع کننده در مدتی طولانی در مورد موضوع تزش به ایراد سخنرانی پرداخت و هی از دست اندرکاران هم تشکر کرد و بعد نوبت سوال کننده ها شد که انگار طبق یک قرار داد نانوشته هی به تمجید و تعریف و تشکر از همدیگه و دست اندرکاران! می پرداختند.
دفاع برادرم تو دانشگاه امیرکبیربود. دقیقاً از ساعت ده شروع شد و 40 دقیقه بدون داشتن هیچ مددی، و فقط با یک لیوان آب که همون وسط مسطها تموم شد، ادامه پیدا کرد. بعد یک آقای چاقالو و لپ گلی همون پایین تشکر کرد و گفت که وقت سوال تماشاچی هاست . اگه سوالی نیست بفرمایید پذیرایی تا بعدش داورا سوالاشون رو بپرسند اولش هیچ کس بروز نداد که سوال داره. بعد که کم کم آماده شدیم بریم بیرون، هی همه یادشون افتاد که سوال کنند. من که خب، از موضوع چندان سر در نمیآوردم ، رفتم بیرون تابلکه شکمی صفا بدم. یک ربع بعد هنوز سوال تماشاچی ها ادامه داشت!
داورا هم کلن مشخص نبودند. یک عده نشسته بودند جلو که معلوم نبود به مناسبت داوری اونجا نشستند، یا استادند، یا دانش آموز!
بعد بدون اینکه به برادر استراحتی داده باشند، سوالاشون رو شروع کردند.
برادرم از همون اول تو همون دانشگاه قبول شده بود. دورۀ فوق شاگرد اول بوده و از سهمیۀ شاگرد اولا استفاده کرده بود و بدون کنکور وارد مقطع دکترا شده بود. هفت تا مقالۀ سابمیت شدۀ بین المللی داشت تو ژورنالهای خوب و از قضای روزگار، دو تا از مقالات چاپ شدهاش هم از مقالات پرارجاع شناخته شده بود. دو تا مقالۀ دیگهش هم در آستانۀ سابمیت شدن هستند. اینا خب خیلی خوبه. آما...
یکی از استادا به شدت مخالف این سهمیه بوده و به تبع اون مخالف برادر!
هی سوال میپرسید و منی که کلن از موضوع زیاد سر در نمیاوردم هم حالیم شد که این سوالها همهشون یکی هستند که بابا! حتی داورا هم دیگه به تنگ اومده بودند وبه طور ضمنی و با چشم و ابرو به این طرف میخواستند حالی کنند که سوالات تکراریه!
من نمیدونم حالا این استاده اگه تو دفاع اینایی که با سهمیۀ شهدا و جانبازان و ...، یا دفاع این دانشجوهایی که کلی پول میدند و با پول میشند دانشجوی دانشگاههای دولتی، چی کار میکرد، یحتمل تفنگش رو درمیآورد و حملهههه.
خلاصه که حکایت "هَی بَپُرس، هَی بَپُرس تا بَرینی توش" شده بود. بالاخره ساعت یک، این پروسه تمام شد و نمره نوزده و نیم شد!!!!من که آخرش نفهمیدم این نیم به چه معناست، یا آدم بیست میده یا نوزده دیگه. اون نیم وسط چی کارهست خب. اصلاً به نظر من آدم باید همیشه اعداد رو گرد کنه!
تو اون خارجی که ما بودیم دفاع کلی فرق داشت. همۀ دفاعها تو یک ساختمون مخصوصی برگزار میشد. این ساختمون و دادن مدرک فقط منحصر به پی اچ دی ها نبود. بلکه به فوق ها هم تو همون جا مدرک میدادند منتها خیلی بند وبساط نداشت. اسم رومیخوندند و یک سری ویژگیها و خصوصیات و علائق آدم و بعد مدرک رو میدادند دست آدم. یک روزای مشخصی برای فوقها میگذاشتد که طی اون، ده پونزده تا فوق فارغ التحصیلیشون رسمی میشد. البته اینطوری بود که قبلتر دفاع از تر فوق تو دپارتمان مربوطه انجام شده بود و اینجا صرفاً مدرک داده میشد دست آدم. من هم این مدلی یه روز آفتابی مدرک دار شدم.
برای دکتراها این پروسه فرق داشت و توام بود با دم و دستگاه و تشکیلات. دانشجوها و تماشاچی ها می اومدند تو همون ساختمون مذکور و رو صندلیهامی نشستند. بعد خانومی که لباس مخصوصی داشت سر ساعت دفاع می اومد از همون دری که هم تماشاچیها وارد میشدند با ا هن و تولوپ داخل سالن میشد و شخص دفاع کننده و دو نفر همراهش هم به دنبال اون و همه از جلوی تماشاچی ها رد میشدند، می رفتند بالای سن، رو جای مخصوصشون مینشستند و بعد اون خانومه که یک عبای سیاه بلند و کلاه مخصوصی داشت با اون عصای تو دستش می کوبید رو زمین و میگفت دفاع شروع شد. بعد خودش میرفت. دفاع کننده پونزده تا بیست دقیقه وقت داشت تا هرچی تو چنته داشت و تو چار پنج سال اندوخته بود رو بریزه رو داریه. بعد پونزده دقیقه دوباره اون خانومه میاومد و تق تق میزد رو زمین و اعلام میکرد که وقت تمومه!
بعد ده دقیقه زنگ تفریح بود و بعد دوباره اون خانومه می اومد، منتها این بار به دنبالش داورا و استاد و سوپر وایزر. با جلال و جبروت. اینها هم با لباسهای مخصوص (عبا و کلاه) از جلوی همۀ تماشاچی ها رد میشدند و میرفتند رو جاهای مخصوصشون مینشستند و خانومه تق و توق کنان، زمان شروع دفاع از سوالهای داورا را اعلام میکرد. هر طرف 4 تا 5 نفر مینشستند و سوالاشون رو به ترتیب میپرسیدند و جواب میگرفتند.
نقش اون دو تا همراه هم این بود که اگه یک موقعی کسی از متن رساله سوالی داشت، اینا اون صفحه رو میخوندند! بعد همۀ این مراحل که کلن یک و نیم ساعت بیشتر طول نمیکشید، مدرک رو میدادند و بعد همگی با هم میرفتند یه سالن دیگه برای پذیرایی!
در کل اینطوری بود که نمره از قبل هم تا حدودی با توجه به کیفیت کار مشخص بود و کار داورا و این سوالها یک جوری رفع ابهام وورانداز تسلط دفاع کننده به موضوع بود. برای دفاع و پایان دکترا باید حداقل 5 مقاله تو ژورنالهای مختلف چاپ شده بود و نوع ژورنال هم کمی تا قسمتی رو قضاوت تاثیر داشت.
دفاع اولی که تو ایران رفتم، کلی خوش خوشانم شد. شخص دفاع کننده در مدتی طولانی در مورد موضوع تزش به ایراد سخنرانی پرداخت و هی از دست اندرکاران هم تشکر کرد و بعد نوبت سوال کننده ها شد که انگار طبق یک قرار داد نانوشته هی به تمجید و تعریف و تشکر از همدیگه و دست اندرکاران! می پرداختند.
دفاع برادرم تو دانشگاه امیرکبیربود. دقیقاً از ساعت ده شروع شد و 40 دقیقه بدون داشتن هیچ مددی، و فقط با یک لیوان آب که همون وسط مسطها تموم شد، ادامه پیدا کرد. بعد یک آقای چاقالو و لپ گلی همون پایین تشکر کرد و گفت که وقت سوال تماشاچی هاست . اگه سوالی نیست بفرمایید پذیرایی تا بعدش داورا سوالاشون رو بپرسند اولش هیچ کس بروز نداد که سوال داره. بعد که کم کم آماده شدیم بریم بیرون، هی همه یادشون افتاد که سوال کنند. من که خب، از موضوع چندان سر در نمیآوردم ، رفتم بیرون تابلکه شکمی صفا بدم. یک ربع بعد هنوز سوال تماشاچی ها ادامه داشت!
داورا هم کلن مشخص نبودند. یک عده نشسته بودند جلو که معلوم نبود به مناسبت داوری اونجا نشستند، یا استادند، یا دانش آموز!
بعد بدون اینکه به برادر استراحتی داده باشند، سوالاشون رو شروع کردند.
برادرم از همون اول تو همون دانشگاه قبول شده بود. دورۀ فوق شاگرد اول بوده و از سهمیۀ شاگرد اولا استفاده کرده بود و بدون کنکور وارد مقطع دکترا شده بود. هفت تا مقالۀ سابمیت شدۀ بین المللی داشت تو ژورنالهای خوب و از قضای روزگار، دو تا از مقالات چاپ شدهاش هم از مقالات پرارجاع شناخته شده بود. دو تا مقالۀ دیگهش هم در آستانۀ سابمیت شدن هستند. اینا خب خیلی خوبه. آما...
یکی از استادا به شدت مخالف این سهمیه بوده و به تبع اون مخالف برادر!
هی سوال میپرسید و منی که کلن از موضوع زیاد سر در نمیاوردم هم حالیم شد که این سوالها همهشون یکی هستند که بابا! حتی داورا هم دیگه به تنگ اومده بودند وبه طور ضمنی و با چشم و ابرو به این طرف میخواستند حالی کنند که سوالات تکراریه!
من نمیدونم حالا این استاده اگه تو دفاع اینایی که با سهمیۀ شهدا و جانبازان و ...، یا دفاع این دانشجوهایی که کلی پول میدند و با پول میشند دانشجوی دانشگاههای دولتی، چی کار میکرد، یحتمل تفنگش رو درمیآورد و حملهههه.
خلاصه که حکایت "هَی بَپُرس، هَی بَپُرس تا بَرینی توش" شده بود. بالاخره ساعت یک، این پروسه تمام شد و نمره نوزده و نیم شد!!!!من که آخرش نفهمیدم این نیم به چه معناست، یا آدم بیست میده یا نوزده دیگه. اون نیم وسط چی کارهست خب. اصلاً به نظر من آدم باید همیشه اعداد رو گرد کنه!
این هم جریان حضور من دردفاع برادر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر