چند روز پیش با فراز خونهی گلمریم بودیم. فراز و سام دو نفری بازی میکردند. بعد یکی دو ساعت، دوست گلمر و دخترش به اسم گلنار هم اومدند. دخترش کلاس اول بود. معمولن رسم سه تا بچه اینطوریه که دو تاشون میرن باهم جور میشن و سومی رو جِزز جیگر میدند!( کلی نیست ولی معمولن اینطوریه). به محض وارد شدن گلنار، فراز زبون ریخت، شعرخوند، از مدرسهش تعریف کرد و خلاصه هرچی تو چنته داشت رو پرزنت نمود که به گلنار حالی کنه که من در سطح توام و اونو به سمت خودش بکشونه. گلنار ولی به تلاشهای مذبوحانهی پسرم. وقعی ننهاد! چراش رو نمیدونم. شاید میخواست حرمت نون و نمک آشنای قدیمیش سام رو نگهداره. شاید علاقه به بچه های کوچکتر داشت، شاید سام که هیچ واکنش و علاقهای بهش نشون نمیداد براش جذاب تر بود، شاید...خلاصه با سام جور شد و فراز رو تا موقع رفتن جزز داد.البته نه اینکه دقیقن کار بدی علیه فراز کنند ها ، همین که اون دو تا با هم متحد شده بودند و پیش هم نشسته بودند و فراز رو کنار گذاشته بودند دل پسرم رو خون کرد حسابی!
وقتی برگشتیم فراز برای باباش تعریف کرد که یه دختر اونجا بود که نگذاشت بهش خوش بگذره و اَه اَه اَه چه دختر بدی! اَه اَه اَ چه روز بدی!!
.
.
جمعه رفته بودیم خونهی عموی فراز. عموی فراز دختری داره که چهار روز از فرازکوچکتره! دختر توانا و خب، درعین حال بزن بَهادُریه. ابراز علاقه و شوخی کردنش با مشت و لگد و هل دادنه و خب... اون روزفراز رو از ابراز علاقه و شوخیهاش بینصیب نزاشت! از اونجا که بچهم عادت نداشت این مدلی، به تریج قباش برخورد و تو راه برگشت همهش گفت که اصلن بهش خوش نگذشته و بدترین روز زندگیش بوده!
.
.
دیروز جایی بودیم با دوستی و حرف دختر و پسر پیش اومد. فراز تا اسم دختر شنید شروع کرد به اَه اَه اَه انقد از دخترا بدم مییاد که چی.
دوستم پرسید که چرا آخه. فراز هم گفت که« آخه دخترا لوسن. دخترا بیتربیتند. من دوست ندارم باهاشون حرف بزنم و بازی کنم . چون من پسرم. من خشنم. یه موقع که خیلی عصبانی بشم میزنمشون اون وقت اونا فقط گریه میکنن. شاید هم چون خشن من خیلی زیاده (!!)، کشته هم شدند» بعد خواست برای درک بیشتر دوستم شعر "دخترا موشَند" رو با دست و بازو و چشم و ابرو بخونه ولی خب اشتباه کرد. یعنی گفت "دخترا شیرن مثل ...
وقتی شعرش تموم شد تازه فهمید قضیه رو. دوستم که غش کرده بود از خنده
۸ نظر:
این جور دسته بندی ها خیلی آزار دهنده است. طفلک فراز! حتی بزرگ هم که میشیم این جور وقتها خیلی اذیت میشیم! این درسهای سخت که زندگی به آدم ها میده... کاش میشد که نباشه....
عرفان اكثرا خيلي با دخترها خوب بازي ميكنه ولي مثلا وقتي يك مهمون داريم كه دختر داره اصلا خوشحال نيست و ميگه: اون كه دختره. راستي خيلي خوبه كه فراز ماشين بازي دوست داره من اصلا فكر نمي كردم كه ممكنه پسري داشته باشم كه ماشين بازي زياد سرگرمش نمي كنه!
پسر من هم در گیر و دار این دسته بندیها به دخترها حساس شده....بدبختی من هم اینه که در کلاس مهد کودکش چهار تا پسر هستند با ده تا دختر...در کلاس موسیقی چهار تا پسر هستند با هشت دختر....در کلاس نقاشی چهار تا پسر هستند با ده- دوازده دختر....و بدبختی بزرگتر این که صبحها من قبل از هشت صبح می برم مهد کودک و سه تا پسر دیگر مامانهاشون خانه دار هستند و 9- 10 صبح میاورند بچه هاشون را ...و آرمان صبح ها گیر میده که تو کلاس همه اش دخترن و من نمیرم....
نمیدونم مشکل از فرهنگ مون هست...مشکل از دخترهاست یا پسرها....ولی حرفهای فراز به دلم نشست دیگه... ببوسش حسابی
قربون فراز گلم برم. کاش من خونه گلمریم بودم و یه دل سیر ب فراز بازی می کردم. اونوقت می دید دختر ها چقدر ماه اند!!!!!
قربون اون خشم زیادش هم برم...
میبوسمت عزیزم
کلا دخترها یه کم دسته و دسته بازی رو بیشتر از پسرها دوست دارن. یه پسر همسایه داریم که با هیژا خیلی خوب بازی می کنن تا زمانی که دختر همسایه مباد حیاط.
یعنی این خشن من خیلی زیاده کشته منو ها:))
وای حیوونی فراز. کلی هم خندیدم از خشن شدنش! راستی عزیزم من هفته دیگه اونورا هستم! بهت زنگ میزنم اگه وقت شد هم رو ببینیم :)
من قربون اون خشن شدیدش .
سلام به مامان و پسر با حال
من که عاشق این گل پسر شما شدم...آخه این پسر شما کسی تحویلش نمی گیره بدش میاد به مدل خودش تحویل می گیره باز هم بدش میاد .....
آخی فداش بشم من
من باز هم منتظر حضور بسیار گرم دوست خوب پروین جون همستم هااا...
ارسال یک نظر