نزدیکای غروب چند روز پیش خونه رو تر و تمیز کرده بودم و قابلمه شام داشت رو اجاق قل و قل میکرد و بابای فراز نبود و فراز هم به هوای بازی کردن با بچههای محوطه چند دقیقهی پیشش رفته بود بیرون .یه لیوان چای گرفتم دستم و نشستم رو مبل و به به چه آرامشی. هنوز لیوانه به نصف نرسیده بود که"دادارادودو دورودودو". بعد هم" تق تق تق" وسطاش هم "مامان مامان". بعله. فراز بود. لیوانمو همونجا گذاشتم و دویدم و درو با شتاب هرچه تمام تر باز کردم. البته که فراز خونین و مالین نبود. نفسش بالا نمی اومد.ظاهراً همه پله ها رو دویده بود بالا. اومد تو وشروع کرد «چی بود اون؟ چی بود اون؟»
من: « چی چی بود؟ »
فراز:« همون دیگه. زودباش برو اونو باز کن. اینایی که میگم و بنویس توش»
من: «چی رو باز کنم؟»
فراز: « همون دیگه. اسمش چی بود؟ بیس بوقت رو باز کن بنویس»
من: « بیس بوق دیگه چیه؟»
فراز: « بیس بوق دیگه. همون. چی بود؟ آهان ببلاگ»!!
من: :O و بعد :)))
من: «خب، چی بنویسم؟»
فراز: « بنویس که من رفتم پایین. بنویس که من تا رسیدم پایین یه سگ ولگرد دیدم. بنویس که پسرم قلبش ترکید(!!) بنویس که من فرار کردم رفتم پشت ساختمون پشتی از اون پشت سگه رو دیدم. بنویس که سگه خودش رفت. همهی اینا رو بنویس»
۱۷ نظر:
اولا که چشممون به دیدن فراز خان خوشگل و چشم و ابرو مشکی روشن شد و دلمون ضعف رفت براش و اگه فکر کردی ذره ای گلو بلبل نظرمون رو جلب کرد در برابر ماه شب چهاردهت سخت در اشتباهی. دیگه اینکه ظاهرا پسر کوچولوی دوست داشتنی هم دیگه داره وبلاگ نویس میشه ... این هم بچه های نسل جدید که ایده میدن به مامانشون.. فقط ترسم اینه که تو برای نوشتن به ایده هایی که فراز میده قناعت می کنی و چیزی از لیلا ما نمی بینیم... راستی بک گراند جدید هم مبارک باشه....
یعنی این فراز رو من عاشقشم. خدا حفظش کنه.
گفته بودی اینجا قراره فرازی بشه ولی فکر نمیکردم تا این حد!خودش دیگه نویسنده است ماشالله!
اي واي فراز جون سكته كردم، قربون قلب تالاپ تالاپ يت، راستي من تاييئ مي كنم كه مامانت مطالب شما را عينا نوشتند
عالي بود عالي. ببلاگ.
ما چند سال پيش مي رفتييم برغون زياد هم مي رفتيم، پيش آقا نظير هم ديزي مي خورديم.اما چند ساليه نرفتيم
بوست می کنم فراز جون دورا دور....و دوست دارم زیاد.
مامانی فکر کنم فیس بوک و وبلاگ رو با هم اشتباهی کرده اولش...اسم قشنگی هم گذاشته واسه فیس بوک...بیست بوق
وای از این فراز که انقد باحاله
خیلی بانمک بود. عزیزم. من که عکسو نتونستم باز کنم و کلی کف کردم
اي خدا از دست اين فراز...مردم از خنده.
اول اميدي نداشتم بيس بوقت رو باز كنم چيزي نوشته باشي.
راستي خوب داري از زبون خودش مي نويسي ها...
http://upload1.imgdl.ir/
اين آپلودر رو داشته باش. عكس ها را نديدم.
ماشالا به این پسر که بیست بوق شناس شده.
ببلاگگگگگگگ! فکر کنم سال دیگه که باسواد بشه دیگه به تو مهلت نده و خودش کارگردانی هم بکنه!
*
عکسی هم ندیدم.
اگه این حرفا رو نزنه که من اینقد عاشق خودشو و ببلاگش نیستم که.
چه پسر بامزه و بلایی دارید خدا حفظش کنه
اومدم بابت لینک "ترانه هایی که غلط می خوندیم تشکر کنم. یعنی انقدر خندیدم و مشت کوبیدم به میز که نگو اول صبحی حالم جا اومد (خودم هم با بعضی هاش مشترک بودم!)فقط شانس آوردم که خونه بودم.
اولا عکسهای برغون را بالاخره من هم دیدم...فوق العاده است این پاییز...
دوماً کجاست این آقا فراز...چرا بدو بدو نمیاد بگه مامان اینا رو تو ببلاگم بنویس و چند تا شیرین کاری تعریف کنه....نکنه مشق و درس مدرسه اش زیاد شده پسر گل مون....
الاااااااهییییییی!
ارسال یک نظر