تولد علی، پسر خواهرم، تو باغ بود. یکی از روزای تعطیل اوائل آذر. از صبح تا غروب.
علی کلی برنامه ریزی کرده بود. چطوری؟ چهار پنج تا کاغذ با یه سری ترسیمات عجیب غریب رو لوله کرده بود تحت عنوان نقشهی حمله به دشمن و نقشهی گنج. از اون طرف یه سری سنگ رو هم بغچه کرده بود به نام نارنجک و یه سری پنبهی گلوله شدهی آماده برای آتیش زدن به عنوان بمب. اینها بودند با کلی چوب که نقش تفنگ و شمشیر و حتی اسب داشتند و یه سری چیزای دیگه که یادم نیست و خب البته این فرغون که نقش اساسی به عنوان تانک و نفر بر و اتوبوس و قطار و حتی هواپیما داره! سه چهارساعتی این چهارتا پسر- به غیر از فراز، اون دوتای دیگه پسرای برادرمند- کلی گنج پیدا کردند و از دست دزدا فرار کردند و با دشمنا- دشمنایی از آمریکا(!)- جنگیدند و تو چاله افتادند، هلکوپتر امداد اومد دنبالشون، دستگیر شدند، فرار کردند و اووووه...
موقع بریدن کیک تولد مثل آدم فاتحای هالیوود اومدند نشستند وکیک بریدند و شمع فوت کردند و خوردند و رقصیدند.اون روز هرچی بود اینها همه - به غیر از یاسین دو سال و نیمه که عقلش هنوز قد نمیده و منتظره ببینه کی میدوه تا اینم بدوه دنبالش - از مواضع رهبری و اولدورم بولدورمشون کوتاه اومدند و بازی بدون خین و خین ریزی و گیس و گیس کشون به خوبی و خوشی تموم شد.
علی کلی برنامه ریزی کرده بود. چطوری؟ چهار پنج تا کاغذ با یه سری ترسیمات عجیب غریب رو لوله کرده بود تحت عنوان نقشهی حمله به دشمن و نقشهی گنج. از اون طرف یه سری سنگ رو هم بغچه کرده بود به نام نارنجک و یه سری پنبهی گلوله شدهی آماده برای آتیش زدن به عنوان بمب. اینها بودند با کلی چوب که نقش تفنگ و شمشیر و حتی اسب داشتند و یه سری چیزای دیگه که یادم نیست و خب البته این فرغون که نقش اساسی به عنوان تانک و نفر بر و اتوبوس و قطار و حتی هواپیما داره! سه چهارساعتی این چهارتا پسر- به غیر از فراز، اون دوتای دیگه پسرای برادرمند- کلی گنج پیدا کردند و از دست دزدا فرار کردند و با دشمنا- دشمنایی از آمریکا(!)- جنگیدند و تو چاله افتادند، هلکوپتر امداد اومد دنبالشون، دستگیر شدند، فرار کردند و اووووه...
موقع بریدن کیک تولد مثل آدم فاتحای هالیوود اومدند نشستند وکیک بریدند و شمع فوت کردند و خوردند و رقصیدند.اون روز هرچی بود اینها همه - به غیر از یاسین دو سال و نیمه که عقلش هنوز قد نمیده و منتظره ببینه کی میدوه تا اینم بدوه دنبالش - از مواضع رهبری و اولدورم بولدورمشون کوتاه اومدند و بازی بدون خین و خین ریزی و گیس و گیس کشون به خوبی و خوشی تموم شد.
بعد از اینکه خونه اومدیم فراز بلافاصله، هنوز لباساش رو در نیاورده، نقشه گنج و جنگ روبه رو رو کشید و از منم خواست تا یه چند تا چیز این ور و اون ور نقشههه به عنوان توضیح بنویسم به امید اینکه در جنگ بعد، نقشه های فراز بشند استاد. ولی چی؟ دیگه بعد از اون هوا سرد شده و حوصله باغ رفتن برای کسی نموند. این شد که این نقشه همچنان بلا استفاده مونده . امروز داشتم کشوهاش رو مرتب میکردم که اینو دیدم و فکر کردم که هم نگه دارم براش، هم اینکه اینجا بنویسم ازش.
.
.
عکس زیر هم عکس همین 4 تا پسره تو باغ، منتها سیزده به در امسال. دارید موهای فرفری یاسین و اون گیرهی سرش رو دیگه؟!
پی نوشت: من خودم به جز عکس پایین عکسای دیگه رو نمیبینم. از اونجا که عکسای پست برغون رو که هیچ کدوم رو من ندیده بودم شما دیده بودید، یقینن این عکسها رو هم خواهید دید.