هممم م ..چی بگم آخه بعد این همه مدت تا اینجا رو از سوت و کوری دربیارم.. آها..تابستان فراز خود را چگونه گذراندید!؟
:)تابستون امسال مثل سالهای قبل و حتی بیش از سالهای قبل میخواستم برنامه ریزی کنم برای فراز. آما! فراز پاشو کرد تو یه کفش و نق نق های بیشمارکه : کلاس سفال که اصلن حرفشو نزن. کلاس نقاشی هم من دوست ندارم چون آزادی آدمو میگیرن(!) نمیزارن خودمون هرچی دوست داریم بکشیم. کلاس موسیقی هم لوس بازیه. دخترای لوس و گریهاو (!) میرن ( دختردارا فشار خودتونو کنترل کنید. من که میدونم تو مسابقهی گریهاوها بودن پسر من حائز رتبهی اوله). کلاس نمایش دیگه چیه؟ با کی میخوایم بریم؟ کلاس شنا دوست ندارم. الان شلوغه ( حق داره این یکی رو) . آخه من فوتبال دوست ندارم چی کار کنم؟ تو کاراته آدمو میزنن و .. و الی آخر.
فقط گفت منو ببر کلاس رباتیک . کلاس رباتیک برای سن فراز ندارن و اونچه تو این سن برای فراز در مورد رباتیک وجود داره،کلاسای لگوست که اونم خود من علی رغم نزدیکی محل کلاسها بهمون علاقه ای بهش ندارم. چرا ؟ همم... چون به نظرم یه راه جدیده برای سر کیسه کردن پدر و مادرهای همیشه نگرانِ به هدر رفتن استعدادهای بچههاشون تحت عنوان مهارت حل مسئله. پارسال رفت دیگه. میرن میشینن یه کلاس. بعد مربی میاد یه داستانی رو تعریف میکنه که فرضن اون داستان با ماشین یا آدم پایان بهتری میتونه داشته باشه . یه گپ کاملن گل درشت و واضح که هر شنونده با هر نوع آی کیویی سریع متوجهش میشه. . بعد بچه ها اون ماشین یا اون آدم رو میسازن و اون گپ گل درشت رو پر میکنند. خوبه ها ولی به نظر من همچینی هم که تعریفشو میکنن هم نیست.
بگذریم... فراز تصمیم گرفت خونه بمونه. از اون طرف چون محل کار من هم قرار بود جابه جا بشه و محل کار قدیم اینترنت نداشت و محل کار جدید اینو نداشت که هیچ ، نقاشی و میز و صندلی هم نداشت و قضیه قیر و قیف و .. میدونید که تامین اینها سه چهارهفته ای طول کشید، من از اواسط خرداد و کمی از تیر رو کمابیش پیش فراز بودم. یه روز ادویه ها رو قاطی میکرد بعد میداد من بخورم. یه روز کاغذا روبهم میچسبوند. یه روز نقاشی میکشید. و بقیه روزا هم لگوها و تیکه های مگنتش رو ولو میکردو هی چیزای مختلف میساخت باهاشون. تو این مدت فهمیدم که میتونه تنهایی بمونه خونه و ککش هم نگزه. بار اول نیم ساعت تا 45 دقیقه تنهاش گذاشتم چون حاضر نبود با من بیاد خرید از فروشگاه. وقتی اومدم دیدم با کاغذ و چوب وبالش و چیزایی که داره جاده سازی کرده و با هیجان بهم نشون میداد که ببین که من چه جاده سازی هستم. بعد کم کم این فاصله زمانی بیشتر شد و من متوجه شدم که کاملا از عهده تنهایی تو خونه موندن بر میاد. خونه محیطش ایمنه. یعنی پلهی خطرناک یا نرده یا این جور چیزا رو نداره . از طرف دیگه بابت دزدی هم چندان نگران نیستم.. در خونه رو قفل میکنه از داخل و همسایه ها همه همدیگر رو میشناسن و ورود یه آدم غریبه کاملن مشهوده. اینه که غریبه ای هم به محوطه ما نمیاد. علاوه بر اون گاهی مادربزرگ یا عمهش یا دختر خواهرم هم میومدن و میان پیشش میمونن. بنابراین وقتی هم که سر کار اومدم ( من پاره وقت کار میکنم) هم مشکلی از بابت تنها موندنش تو اون چند ساعت نداشتم. ضمن اینکه شماره منو هم حفظه و راه براه زنگ میزنه و در مورد کهکشان راه شیری و مریخ و آب سیاره مشتری و طوفانهای سطح اون و جاده ای که ساخته با زیر ساختهای محکم و تریلی رو (!) و تشکیل سایه وقتی سه نوع منبع نور هست و نحوه روشن شدن ماشین و نیروی اصطکاک باهام به بحث و تبادل نظر میپردازه. وقتی هم که خونه میرم. از این ور تا اون ور یه جاده ساخته که توضیحش رو به من میده که اینجا ترافیکه و اونجا پیچه و اینجا پل هوایی و اونجا کوهستانه و اینور هم میدون. یا با کیت الکتریستهاش ( که دو ماه قبل گرفتم) و آرمیچر توی اون ، تونسته علاوه بر روشن کردن اون دو سه تا لامپ کوچولو، لاستیک پاره یه ماشین روبه حرکت دربیاره یا یه بازی جدید فکری برای من اختراع کرده که هیچ ازش سر در نمیارم و و به من میگه اینو پتنتش کن(!) . درسته اوقات فراغت پر باری نبوده همچین ولی خب به نظر من بهتر از رفتن به یه کلاسه برای یادگیری حل مسئله. ها؟.. خلاصه اینکه تابستان امسال فراز بدین گونه گذشت.
راستی یادم رفت بگم که کلاس زبان هم میره متاسفاه هیچ علاقه ای نداره و بارها بهم تاکید کرده که تو زبان دوست داری. من که دوست ندارم. زبان حوصلهمو سر میبره. اصلن میدونی چیه. من سواد دوست ندارم. من فقط علم ودانش دوست دارم!!
۱ نظر:
ای جان بیسواد دانشمند! این فراز خودش برای خودش یه پا موسسه آموزشیه. اگر پا بود من تو کلاساش ثبت نام میکردم.
سارا
ارسال یک نظر