. آدم چی بگه بعد اینهمه مدت. من آدم تنبل و خسته و بی حوصله ای هستم. اگه فیل شکنی که الان دارم ازش استفاده میکنم هم کند بود، اینو هم اینجا نمیخوندید با کمال شرمساری.
دو- فراز کلاس دوم رفت. ازیک هفته پیش. راضیه. کلاس زبان هم میره. همم. دارم فکر میکنم چه چیز خاصی میتونم درموردش تعریف کنم تو این لحظه. آها. ماشینا. دیوونه میکنه آدمو بسکه از ماشین حرف میزنه. اسماشون. مدلاشون. ریختشون. سازندهشون. کی کدوم ماشینو داره. کی قراره چه ماشینی بگیره. هوووف... سردرد میگیره آدم. باید جای من باشید تا درک کنید چی میگم. دیگه از درک استعداد و نبوغ گذشته عییزان من.
سه- پریروز یکی از روزهای بی سابقهی زندگی من بود از نظر کدبانو گری و این صحبتها. صبح 5 شنبه کرفس و لوبیا و گل کلم و سبزی آش خرد شده و سبزی قورمه ی خرد شده و سبزی ترشی خرد نشده و پاک نشده و گل کلم و کلم پیچ و هویج و فلفلای رنگی پنگی از بازار روزگرفتم. لوبیا ها رو پاک و شسته وخرد و نیم پز و بعد هم بسته بندی کردم. کرفسا رو هم همین طور ولی با این تفاوت که اینا رو سرخ و بسته بندی کردم. گل کلم و کلم پیچ و هویج و فلفلای رنگی پنگی رو هم خرد کردم و تو آب نمک خوابوندم (با تشکر از مادرشوهر گ.م به خاطر این ایده) و بعد هم آبکش و پهن و خشکشون کردم . سیر رو هم پوست کندم و خرد کردم. سبزی ترشی رو پاک و شسته و خرد و پهن و خشک کردم تا غروب .رازیانه و هل و تخم گشنیز رو هم آسیاب کردم و با یه سری ادویه دیگه همه با هم شدن ادویه ترشی. سبزی آش رو فقط بسته بندی کردم و سبزی قورمه رو سرخ و بسته بندی کردم. آخر شب سه چهارتا شیشه ودبه ترشی داشتم و یخچال پر شده از سبزی و لوبیا و کرفس. تازه وسطاش آشپزخونه رو هم تی کشیدم و اطاقا رو هم. خدا وکیلی بشر خیلی توانایی داره.
چهار-دارید روز به روز، ثانیه به ثانیه، وضعیتمونو دیگه. پارسال این وقتا چه قدر فقیرتر نبودیم و نمیدونستیم. میدونستیم؟!
۳ نظر:
خیلی خوشحال شدم دیدم دوباره مینویسید. در نبود شما تمام پستهای شیرینتان را خواندم و با اجازه لینکتون کردم...سالم بلامت باشید
من هم خوشحال شدم یک پست اینجا دیدم. فرقی نمی کند آدم ها چی می نویسند اما وقتی یک وبلاگ خلق می شود انگار یک موجود حیات پیدا می کند که ادم می خواهد همان طور حیات داشته باشد ببیند زنده است و زندگی کردنش را ببیند گو اینکه اصلاض به ان سر هم نزند اما می خواهد که زنده باشد و مردنش یا کم جان و مریض شدنش آدم را ناراحت می کند.
چقدر خوب که نوشتی . هر چی باشه خوبه . دلمون تنگ شده بود . مخصوصا که من سالی یه بار به فیل شکن دسترسی پیدا می کنم مثل الان و وقتی اینجا چیز تازه ای نباشه آدم راستی راستی دلش می شکنه . :( بنویس دوباره لطفا . این جا یه روزی خونه ی امید ما بود بس که تندتند آپ می کردی . دوباره حتما بنویس . لطفا .
ارسال یک نظر