تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

حال و هوای عید، لابد!

جلوم چند تا کاغذه که هرکدوم یک لیست برای خودشون حساب می‏شند؛
بالا بالاییه، خرج و مخارج هفتۀ گذشتمونه که یک ساعت پیش زورزدم تا یادم بیاد و یه چیزایی اومد تو ذهنم و نوشتم و تو فایل اکسلی به نام خرج و مخارج که قبل ترها درستش کردم ثبتشون کردم. اینم از اون کارهایی که آدم هر از گاهی که حس می کنه زندگیش بی برنامه است می گذاره و یکی دو روزی، شاید یکی دو هفته ای پاش محکم وایسه و دقیق همه چی رو می نویسه، بعد از اون هی کم کم شل می شه و عملی کردنش رو می سپاره به ارحم اراحمین و بعد از چند ماه دوباره از سر می‏گیره برنامه رو. از گوجه و خیار و سیب و قاقالی فرازگرفته تا کیک یزدی و کتاب و جوجه کباب و آرایشگاه وماست و گوسفند!!
جالبشون همین گوسفنده‏ست. این رو با بابام شراکتی گرفتیم که ارزون تموم شه برامون، گوشتش کیلویی ده هزارتومن تموم شد!
این هم یکی از نتایج فکر اقتصادی داشتنه لابد!
لیست دوم، لیست کتابایی که نوشتم برای خریدن. هرچی فکر می کنم برای عیدی دادن چی کار کنم، چیزی بهتر از کتاب تا این لحظه به نظرم نرسیده. به بچه های کوچولو شاید همون پول همراه یک کتاب جالب باشه ولی برای بزرگا پول جالب نیست البته! حالا هم دارم فکر می کنم کدوم کتاب رو برای کی بخرم! اول از همه برای خودم!!! "تنهایی در هیاهو" رو می گیرم و" پری فراموشی". تعریفشون رو شنیدم. "غلط ننویسیم" یا "راهنمای ویرایش" هم لابد برای خودم مناسبتره!
"مرگ قسطی" رو برای خواهرم بخرم؟ نه بابا ولش کن، این الان یک زمین مزایده ای که هر ماه باید کلی پول بابتش بده، تازه تا بیست فروردین باید پول قلمبۀ اصلی رو بده، این کتابو که براش بخرم، یاد خودش می افته یحتمل! همون بهتره براش از این کتابهای" از باربارا بپرسید" و" چگونه به اینجا رسیدم" که نویسنده‏ش همون بارابارا خانومه و "چگونه یک شبه پولدار شویم "و یا" راز" براش بخرم تا دلش کمی خوش بشه! برای دخترش شاید" قصه های مجید" رو گرفتم. اگه من جاش بودم و کسی همچین چیزی برام می خرید، کلی خوش خوشانم می شد. پارسال بود انگار، براش "شما که غریبه نیستید" رو گرفته بودم که خیلی خوشش اومده بود! اصلاً کسی هست از کتابهای مرادی کرمانی خوشش نیاد!
برای احسان تیرهای سقف... سلینجر رو میگیرم ،نمی دونم! شاید هم براش جوراب خریدم!، برای محسن و زنش بهتره کتابای مذهبی یا تاریخی بگیرم، غرلیات سعدی هم فکر کنم برای اونها خوب باشه ! کتاب عمری که میگند، این کتاباست دیگه! برای آرمان... مریم... مجید... ریحانه .. اگه بخوام همه رو اینجا بنویسم خیلی طولانی میشه. شاید بهتر باشه کتابا رو بگیرم، یک نگاهی بندازم بهشون و ببینم با شخصیت کدومشون جوره!

علاوه بر اون چند تا بالایی که اشاره کردم، این لیست کتاباست اگه شما هم پیشنهاد یا نظری دارید بگید لطفاً. اگر هم فکر می کنید یک کدومشون یا حتی همه‏شون بیخوده، ندایی بدید. چون خودم طبعاً خیلی ها شون رو نخوندم!: "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" ،" باردیگر شهری که دوست داشتم"، " وقت تقصیر"، "همه می میرند"، " دیالتیک تنهایی"، " بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند "، " فاشیسم چیه، پرنده یالک لک"، " آئورا"، "لبریخته ها" ، کوری "، "تهوع"، "همنوایی شبانۀ ارکستر چوبها" " عشق های خنده دار"،"هوا را از من بگیر، خنده ات را نه" و " چهاراثر فلورانس اسکاول شین" ! و صد البته، "دیوان حافظ " و رباعیات خیام" که فکر می کنم این دو تا استثنای شامل البته رو، همه داشته باشند!

یادش به خیر عیدی های زمان بچگیم! یادم نمی یاد در کل بچگی و نوجوونی و جونیم چیز قابل و به یادموندنی گرفته باشم! پنج تومنی هم عیدی گرفتم. پنج تا تک تومنی منظورمه ها!
از اون آدمایی که یک همچین چیزایی میدند و یک اسم خاصی هم براش گذاشتند- تبرک؟! ، دل خوش کنی؟! پیشکش؟ پیش قراول؟! نمی دونم، یه واژۀ خاصیه که الان یادم نمی یاد- دل خوشی نداشتم! مادر بزرگم خیلی بچه بودیم همیشه تخم مرغی که با پوست قرمز پیاز رنگ شده بود بهمون می داد.. بعدها هم بیست تومن، پنجاه تومن، شاید آخرین عیدی پونصد تومن بود، شاید، مطمئن نیستم! خدا بیامرزتش طفلک، چه انتظاری داشتیم از اون بندۀ خدا؟!! ولی کلی غصه ورم می گرفتیم بخصوص بابت اون تخم مرغه که به محص ورود به خونه‏ش می داد دستمون!
یکبارهم قرار شده بود عیدیمون رو تو قلکهای مخصوص که از طرف مدرسه بهمون داده بودند به رزمندگان اسلام! هدیه کنیم. من فقط چهارصد و پنجاه تومن از عیدیم رو توش گذاشتم و هلک و تلک بعد از یک راهپیمایی طولانی گذاشتیم یه جایی که ببرندش جبهه و چپ و راست ازمون بابت اهدای این قلکهای پلاستیکی که مثل نارنجک بود و رنگی رنگی، فیلم گرفتند! طفلک رزمنده‏گانی که برای دفاع از ملتی که من جزوشون بودم می‏جنگیدند!چه دل کوچیکی داشتم!
یعنی الان بزرگ شده مثلاً؟!

لیست سوم هم خریدهاییه که باید بکنم: تنگ بزگتر ماهی، پارچۀ ساتن برای هفت سین، سمنو، تی شرت سفید سورمه ای برای فراز، پسته و شیرینی نخودچی و شیرینی برنجی و ...
لباس و مانتو و روسری هم چند سالی هست تو این هاگیر و اگیر عبد برای خودم نمی گیرم. که چی بشه مثلاً؟
این "که چی بشه مثلاً" منو یاد دوران مجردیم می‏اندازه که حتی سر سفرۀ هفت سین هم نمی‏نشستم! مهمونی های عید رو هم که نگو! می‏گفتم که چی بشه مثلاً! سر پر بادی داشتم احیاناً یا چی نمی‏دونم!
می‏گند آدم با مرور زمان تغییر می کنه، اینه دیگه لابد!

خوب دیگه ترجیحاً بهتره زودتر این نوشته رو تموم کنم وبرم سراغ روشن کردن ماشین لباسشویی و جلا دادن به دستشویی توالت و البته سرزدن به سبزه هام که مبادا مثل هفت هشت سال گذشته سبز نشه!

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative