تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

نه شرقی، نه غربی، جواب نامه برقی!

دیشب ایمیل نینا رو دریافت کردم والان یک ساعتی هست که دوباره دارم زیر و روش می کنم تا جوابش رو بنویسم
نوشته بود حال خودش و تیس و دخترشون لیزا خیلی خوبه. تو خونۀ کوچکی که خریدند خیلی هَپی هستند . تو فکر بچۀ دوم هم هست ولی می خواد بعد از یک سری مسابقات بسکتبال که در پیش داره اقدام به این کار بکنه. هردو دارند پست داکشون رو ادامه می دند و تا آپریل سال آینده به این کار مشغولند. در حال حاضر کارشون رو به این ترتیب انجام می دند که سه روز بچه مهد کودک میره. دو روز با قی مانده ، یک روز نینا می مونه خونه و نگهش می داره، و یک روز تیس!از" تیبور و گابریلا" و مارچه و فلان وبهمان نوشته بود و اینکه همۀ بچه دارها تو دپارتمان فکر دومی هستند وبچه ندارها هم باردارند، مثل رکسینا که دو ماه دیگه بچه اش به دنیا می‏یاد و اینکه من به فکر دومی هستم یا نه؟
نوشته بود که الان بیشتر کسانی که اون زمان پی اچ دی می خوندند، دارند پست داک می خونند و این می تونه یه هشدار باشه که تو این وضعیت اقتصادی و کمبود کار و این صحبتها چه قدر آدم باید تلاش کنه تا یک موقعیت کاری ثابت خوب پیدا کنه! نوشته بود تیس با جدیت تمام دنبال کار تمام وقت ثابت هست و جاهای مختلفی رو امتحان کرده ولی هنوز کاملاً قطعی نشده! نوشته موقعیت برای پست داک دیگه ممکنه برای هردوشون جور بشه ولی هردو بیشتر تمایل دارند که کار ثابتی پیدا کنند ولی اگه ناچار باشند به یک پست داک دیگه قناعت می کنند.
نوشته بود که دعوتت به فیس بوک رو دیدم ولی می دونم اگه عضو بشم خیلی وقتم گرفته می‏شه ومن این رو دوست ندارم. نوشته جای دپارتمان قراره عوض بشه و جای جدید به قشنگی و بزرگی این جا نیست. نوشته بود که عکسهایی که براش فرستادم رو به همۀ دوستان مشترکمون فوروارد کرده و اونها تو اون کانتین زیبا و سرسبز- که حالا بعد از مدتی باید ترکش کنند- کلی یاد ما کردند و کلی غیتمون رو کردند. نوشته آیا به آلبومهای عکساش در پیکاسو هنوز نگاه می کنیم یا نه؟
**
می خوام براش بنویسم از اینکه احساس خوبی نسبت به زندگی وخونتون دارید، خیلی هَپی هستم. نمی نویسم براش که این سایۀ نگرانی که تو کل نامه اش وجود داره چقدر برام ناآشناست! چرا باید یک آینه بگذارم جلوش و بهش بگم ببین خودتو! کمتر می کنه نگرانیش رو؟!
می خوام براش بنویسم که تصمیمش به بچۀ دوم رو خیلی تحسین می کنم وشجاعانه می دونم . نمی نویسم " -تو این شرایط -خیلی شجاعانه می دونم".
می خوام بنویسم من هم دوست دارم بچۀ دوم داشته باشم و اصلاً یک بچه با منطق من جور در نمی یاد. ولی نمیتونم براش بنویسم که اون سایۀ بی سابقۀ نگرانی تو نامه اش ، جزئی لاینفک از زندگی و افکار منه. دوست دارم بچۀ دوم داشته باشم ولی دوست دارم بتونم از عهدۀ مخارج هم بر بیام. از عهدۀ مخارج بر اومدن، با درآمد ثابت محمد و درآمد کارهای نصفه نیمۀ من ممکن نیست. اون آرامش نیاکان و اجدادم رو هم ندارم که بچه دار شم و بگم روزیش رو خدا می ده!
راستی، نمی نویسم و نمی پرسم که بالاخره با "تیس" مراسم ازدواج و اینها راه انداختید یا همچنان با هم دوست هستید!
.
می نویسم براش که از اینکه همۀ دوستان پی اچ دی خوان، پست داک خوان شده اند خوشحالم و امیدوارم این مشکل اقتصادی که بر کل جهان حاکم شده به زودی رفع بشه و شما ها همه موقعیتهای کاری خوبی پیدا کنید.
نمی نویسم براش که این گوشۀ دنیا، خیلی تحت تاثیر این بحرانه قرار نگرفته و در حقیقت خیلی وقته تو بحران بوده و خودش هم خبر داشته و چیز جدیدی نیست. نمی نویسم اینجا یک چیزی هست به نام "بند پ". می گند اول حرف پول و پارتی و پدرسوخته‏گیه! طبق این بند به این کار ندارند که تو پست داک داری از دانشگاه فلان. بلکه همین که تو این بند قرار گرفته باشی، لیسانست رو هم که اگه از این دانشگهاهای غیر انتفاعی و آزاد و فلان و بهمان هر ده کوره ای گرفته باشی، می تونی به پستهای مهم و پردرآمدی دست پیدا کنی. من که خودم چند نفری رو می شناسم با همچین مدرکی، در شرکتهای معروف و حتی بین المللی مشغولند. یکیشون که هروقت منو می بینه احساس می کنم از بالای کوه منو می بینه، نمی دونم اگه یه روزی تو روهم ببینه و تو از کار و نگرانیهات که بی سابقه بوده برای من براش بگی ، شاید تو هم فکرکنی ته دره هستی!
.
می نویسم براش که نُ پرابلم در مورد فیس بوک. بعد هم می نویسم "مرسی ، مدیریت زمان"!!! من هم خودم مدت زیادی نیست که با همچین چیزی آشنا شدم. .من هم به دلیل وقت گیری واین مسائل گذاشتمش کنار!
نمی نویسم اسم همۀ دوستان قدیمی رو سرچ کردم و کسی رو از این طریق پیدا نکردم به جز یکی دو نفر وبعد خود فیس بوک یک کارهایی کرد و اسم دوستانی که تو هات میل و یاهوم بودند رو جلوم ردیف کرد و من هم یک اکی زدم و ظاهراً دعوت نامه برایشان فرستاده شد! خودش فرستاد واحتمالاً اون دعوتنامه هم از این طریق به دستت رسیده. چند نفری از دوستان هم به این ترتیب به فیس بوک اضافه شدند و دیگر هیچ! نمی نویسم دلیل سرنزدن به فیس بوک، نه وقت گیری، بلکه نا امید شدن از پیدا کردن دوستان بوده! در ضمن نمی نویسم که مونیکا و یکی دیگه از آشنایاین هم ، نامه نوشتند و گفتند سُری، و همون مشکل وقت گیری فیس بوک اشاره کردند. من به این نتیجه رسیدم در جمع دوستان و آشنایاینم، من رتبۀ اول بی عار و بی دردی رو وقت داشتن زیاد رو دارم ظاهراً !! تازه نمی نویسیم من چیزی به اسم وبلاگ هم دارم!
.
می نویسم براش که عکسهای شما رو از ِاپریل سال پیش تا به حال ندیده بودم و از دیدن عکسهاتون به خصوص عکسهاتون در آفریقای جنوبی، تانزانیا و پاناما خیلی خیلی خوشحال و در عین حال هیجان‏زده شدم از اینکه لیزا هم انقدر بزرگ و بانمک شده و لُپ لُپیه خوش خوشانم شده. می نویسم براش که چه قدر دوست داشتم همچین جاهایی رو ببینم و در حقیقت عاشق همین جاهایی هستم که رفتند و دیدند. "تیبور" و بعضی های دیگه رو هم تو عکسها دیدم و از دیدنشون خیلی خوشحال شدم. می نویسم براش که چه قدرزاویه ای که عکسها گرفته شده رو دوست دارم و چه قدر از دیدنشون لذت بردم. نمی شه بنویسم: خوش به حالت، خوش به حالت، خوش به حالت. نمی خوام براش بنویسم که یکی از نگرانیهای من اینه که بمیرم و همچین جاهایی رو نبینم! نمی نویسم که من جنوب ایران رفتم و سه پست بسیار طولانی نوشتم در موردش، اگه همچین جایی رفته بودم، فکر کنم 60 پست طولانی بهش اختصاص می دادم. آخه آدم از نزدیک زرافه و شیر و گراز و اسب آبی و ... رو تو طبیعت، همینطوری ببینه و ساکت باشه. من که از شدت هیجان ممکنه لال بشم!
مرددم بپرسم تو این سفرها لیزا رو چه کار کردید؟ دخلی هم به حال من داره؟!
.
خلاصه که یک سری چیزها رو می نویسم و یک سری چیزها رو تو دلم می گم. بعد براش آرزوی موفقت می کنم و میگم به بقیه سلام برسون و نامه رو تموم می کنم.
.
به همین سادگی این رابطۀ بین قاره ای کمرنگ شده با مرور زمان رو حفظ می کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative