1-دیشب عکسی رو که در پست قبل گذاشته بودم رو به بابای فراز نشون دادم. از انتخابم اصلاً خوشش نیومد و گفت این اصلاً هم با مزه نیست. بهش گفتم درسته فراز اینجا قشنگ نیفتاده ولی یک جورهایی عین این پیرمردهای کچل و غرغرو شده، به نظرم این عکس به بچه رو تو یه سن شانزده ماهگی با مزده می کنه. گفت نه، این قشنگ نیست چون علاوه بر اینکه خوشگل نیفتاده و کیفیت عکس هم پایینه ، فراز هم حالت گریه داره! انگار که ما آزار داشته باشیم و بچه مون رو به گریه بندازیم و ازش عکس بگیریم!
توجیه جالبی بود. قبول کردم و گفتم باشه، بعدسعی کردیم تو کل عکسهای فراز دنبال عکس با مزده بگردیم !
همونطور که قبلاً هم گفتم با توجه به عکسهایی که تو وبلاگ کیاراد گذاشته شده، هر عکسی هم که ما بگذاریم از رده خارجه، چون اونطور که باید شکار لحظه ها نکردیم. حین کارهای با مزده اش تا دوربین رو میدید خیره میشد به دوربین وعکس مربوطه یه عکس فرمایشی از آب در می اومد. ولی با اینحال رفتیم تا ببینیم عکس با مزهتر از این عکس هم داریم یا نه، چند تایی پیدا کردیم ، یکی دو تاش از عکسهایی بودند که من چند ماه قبل تو وبلاگ گذاشته بودم و تکراری میشد. بدون احتساب اونها سه تایی پیدا کردیم. یکیش به نظر بابای فراز خیلی با مزه بود ولی مشکل اینجا بود که بغل باباش بود وبرای اینکه خودش رو از کنار فراز محو کنه، یک ساعتی نشست پای کامپیوتر تا اونطور که می خواد درش بیاره. بالاخره خودش رو محو کرد ولی این عکسه به دلش نچسبید که نچسبید.
برام این همت و تلاشش برای این کار جالب بود.
می دونید تو نوشتن و انتخاب مطالب و ویرایش و ... وسواس خیلی زیادی داره. ترجمه ای که کرده بودم رو بعد از مدتها که وقت نداشت گرفت دستش و از همون یکی دو صفحۀ اول نزدیک هفده هجده تا به قول خودش غلط در آورد. از غلطهای نگارشی گرفته تا غلطهای مفهومی به این صورت که به جای این جملات ، جملات ساده تر به کار ببر، خیلی ساده، طوری که همه بتونند بفهمند، این کلمه برای این جمله ثقیله و ...، . بعد هم ترجمه رو داد به من و گفت تا اینها رو اونطور که باید و شاید درست نکنم، خودش کاری برای ویرایش و بازنگری انجام نمیده!
من رو بگو که با کلی امیدواری فکر می کردم وقتی به دست اون بیفته، بعد از یکی دو روز کار تکمیله و همه چی تموم میشه!
گاهی فکر می کنم اگر قرار بود وبلاگ بنویسه، یک هفته ای رو صرف فکر کردن به موضوع میکرد، یک هفته ای رو مینوشت و یک هفته هم به ویرایش مطلبش قبل از پابلیش شدن اختصاص میداد و بعد از این سلسله مراتب یک پست پابلیش میشد. بعد وبلاگش شاید از این وبلاگهای خیلی درست و درمون و حسابی میشد . ولی خوب به دلیل اینکه طول می کشید مطالب ارسالیش، خوانندۀ زیادی نمی تونست برای خودش دست و پا کنه. تازه فکر کنم از مسائل روزمرۀ زندگی هم چیزی گفته نمیشد و مستقیم می رفت سر مسائل اساسی! و طبعاً اینطوری نوشته هاش برای خیلی ها از جمله من کسل کننده بود همونطور که اون هم نوشته های من رو کسل کننده و خواب آور می دونه!
نمی دونم حالا شاید هم اگه تصمیم به وبلاگ نوشتن ویا حتی وبلاگ خوندن میگرفت، اینطور نمیشد و کمی این وسواسه کنار گذاشته می شد. نمی دونم، شاید!
2- فراز گاهی که خیلی عصبانی میشه و میخواد یک حرف بد بزنه که دلش خنک بشه و عصبانیتش رو تخلیه کنه، میگه:" شماها دروغگویید، شما ها بی تربیتید، شما ها خجالتی هستید"!
البته الان یک هفته ای هست که از این حالت خیلی پاستوریزه کمی در اومده و موقع عصبانی شدن میگه: شما ها اَخمَخید!
یکبار موقعی که آروم بود وبا هم در مورد همه چی صحبت میکردیم گفتم آدم باید موقع عصبانیت، دلیل عصبانیتش رو بگه ، نه اینکه داد و بیدارد راه بندازه و حرفهای بد به کسی بزنه که اون رو نارحت کنه (یکی نیست به خودم بگه تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره!)
فراز برگشت و گفت:" آره، مثلاً نباید بگه بی تربیت، نباید بگه اَخمَخ، نباید بگه خجالتی، تازه حرف "دروغ گو" از همه بدتره!مگه نه؟"
گذشته از عطف کردن توجه شما به خیلی بد دونستن مفهوم دروغ گو در نظر پسرکمون، دارید که از لحاظ لالایی گفتن و خواب کاملاً به خودم رفته؟!
3- گلمریم و دوستانش نمایشگاهی از شیرینی های اردکان و کاشی میبد و لوازم آرایشی و لباس تدارک دیدند که دیروز و امروز و فردا از ساعت 10 صبح تا 5 عصره. اگه علاقه مند به دیدن این نمایشگاه هستید ندایی بدهید تا آدرس بهتون داده بشه و یا احیاناً ترتیبی برای با هم رفتن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر