تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

سفر زمینی به قشم- قسم اول

نوشتن خاطرۀ سفر برای من واجبه. می دونید این هم از لحاظ فراموش نکردن اون لحظه هاست و یادآوری اینها بعد از مدتی،و هم به دلیل اینکه شاید، شاید ، شاید ، یک خطی از اینها به درد یک نفر در عالم بخوره وبه این ترتیب O بودن گروه خونیم هم خودی نشون می‏ده!
فقط یک نکته هست و اون هم اینه که اینا از دیدگاه من نوشته شده، ممکنه بنا به این دلیل که این همه آدم تو این دنیا وجود دارند و با هم فرق دارند و سلیقه ها متفاوته و ال و بل، به مذاق شما هم خوش نیاد. جایی که ما رفتیم، و کاری که ما کردیم انتخاب خودمون بوده و به نظر ما خوب یا بد بوده. ممکنه به نظر شما خوبتر بیاد و یا اصلاً خوشتون نیاد. اینه که بعدها نیاید به من بگید که این چی بود تو گفتی؟
ولی من روی نکته ای تاکید دارم -که اون هم باز به سلیقۀ من مربوط میشه -اینه که اگر قصدتون دیدن زیبایی طبیعته و و دیدن جایی برای اولین باره، هیچ وقت ایام عید یا هر تعطیلی کشوری دیگه ای رو به این کار اختصاص ندید چون مطمئناً چیزی نخواهید دید جز آدم و خوش‏تون نخواهد اومد مگر اینکه از دیدن آدمها هم لذت ببرید و یا اینها رو در کنار شلوغی هم جالب بدونید. بعد هم اگر قصد اقامت در هتل رو دارید حتمن حتمن از قبل رزرو کنید.


**
و اما سفر.
همونطور که گفتم ما سفر زمینی داشتیم به قشم ولی نه اینکه با قطار رفته باشیم، بلکه با ماشین خودمون هلک و تلک راه افتادیم و رسیدیم اونجا.
چرا با ماشین؟ چون ما دوروزقبل‏ش تصمیم به رفتن به همچین جایی گرفتیم و در نتیجه نه قطاری بود ونه هواپیمایی. یکی از راههای رفتن به قشم این هست که اگر ماشینتون رو هم می خواید ببرید، با قطار همراه ماشین تا بندر عباس برید و بعد از اونجا با ماشینتون برید به قشم که خوب به دلیل پر بودن و رزرو همۀ بلیطها تا اواسط فروردین ، این کار برای ما میسر نشد. ای
ن بود که با ماشین راه افتادیم. راستی هزینۀ حمل ماشین با قطار از تهران تا بندر عباس هشتاد هزار تومنه.
روز اول: از تهران ساعت یازده صبح حرکت کردیم. ناهار من ساندویچ آماده کرده بودم. که بعد از عوارضی قم کنار یکی از این مجتمع های خدماتی رفاهی بین راه خوردیم‏ش. از قم به بعد از کمربندی کاشان رفتیم به نظر من جادۀ خوبیه از نظر خلوتی و به نظر محمد جادۀ خواب آو چون هیچ تنوعی نداره! تو این جاده یک جا هم توقف کردیم که امامزاده ای بود ظاهراً و ساختار جالبی داشت. کما بیش عین کلیسا بود تا امامزاده و و از تو جاده هم به چشم می اومد .اطراف این امامزادۀ کلیسا مانند خونه های قدیمی و کاهگلی زیادی بودند. برام جالب بود این تقارن! عکس روبه رو از آبادی کنار این امامزداده گرفته شده. متاسفانه نمی شد که هم امامزده در عکس باشه و هم آبادی!

ساعت 4 رسیدیم اصفهان. یکی از دوستانمون کلید خونه‏ش رو داده بود به ما تاشب رو اونجا اطراق کنیم. ما قبلاً اصفهان رفته بودیم و جاهای دیدنیش رو هم دیده بودیم نیازی به موندن بیشتر از یک شب و دیدن جاهای بیشتر نمی دیدیم. خونۀ مربوطه نزدیک زاینده رود بود و از این فرصت استفاده کردیم و بعد از یکی دو ساعت استراحت رفتیم پل مارنان و سی و سه پل و قدم زدیم و فراز هم انرژی‏ش رو تخلیه کرد. آب رودخونه خیلی کم بود و با اندوه فراونن باید بگم که اگه بارش باروون تو بهار هم به همین منوال باشه، خشک سالی امون نمیده اون مناطق رو.
هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. و ما عین بید می لرزیدیم. برای شام خواستیم غذای محلی اصفهان رو بخوریم که گفتند اکثر غذاها صبح و ظهر طبخ میشه. این بود که به همون غذای معمول و مورد علاقۀ فراز- جوجه کباب- کفایت کردیم که در طول سفر انقدر این کفایت کردن ادامه داشت که الان از تصور هر چی جوجه کبابه حالم بد می‏شه!
صبح فرداش ساعت هفت و نیم به قصد شیراز راه افتادیم. به دلیل اینکه دیروز زودتر از زمانی که فکر می‏کردیم به اصفهان رسیده
بودیم. خوشحالانه! تصمیم گرفتیم اون روز رو خیلی جدی رانندگی نکنیم و به اطرافمون هم توجه بیشتر بکنیم. بخصوص پاسارگاد رو که هر دومون نرفته بودیم و تخت جمشید رو که من نرفته بودم، تو برنامه مون قرار بدیم.
یکی دو ساعتی بعد از اصفهان به جایی به نام ایزد خواست رسیدیم که کمی قاقا لی لی برای خودمون و فرازاز اونجا گرفتیم وعکسی هم.
به نظر من خیلی جالب بود. یک شهر قدیمی که نمی دونم در اثر سیل یا چی چی متروکه شده و همینطور نسبتاً کامل کنار جاده نشسته. ظاهراً چند سال پیش جادۀ اصلی به شیراز از میون شهر می گذشته ولی حالا از کنار اون می گذره. عکس رو به رو فرازه در کنار باقیماندۀ این شهراز دور!
همونجا دیدیم پیرمرد تنهایی کنار جاده ایستاده و منتظر ماشینه. سوارش کردیم ، نزدیکی های اون تنگۀ کولی کش می خواست پیاده بشه و بره خونه‏ش و ما می تونستیم تا اون مسیر هم اون رو برسونیم، و هم حرف‏هاش رو بشنویم. از اون پیرمردهای غیور روزگار بود. زنش رو تو خونه پای قالی گذاشته بود و خودش اومده بود خونۀ پسر و عروسش تو همون ایزد مهر!می گفت هفت هکتار زمین داره و به کشاورزی مشغوله از کم آبی می نالید، مثل تمام کشاورز و غیر کشاورزهای دیگه که در طول مسیرمون دیددیمشون. جدای تنها گذاشتن زنش و تنها اومدنش ، پیرمرد شیرینی بود. "به امید خدا" و" راضیم به رضای خدا" از دهنش نمی افتاد. از این آدمایی که اگه نباشند درسته به جایی از دنیا بر نمی خوره ولی به خاطر خوش بینیشون- از نظر من- برای بقای دنیا لازمند!


تو تنگۀ کولی کش به جای کولی، یک کامیون افتاده بود تو دره. علی رغم پهن شدن جاده همچنان جاده ها قربانی می گیرند و بیشترین تلفات مربوط به رانند های کامیونه. این سومین تصادفی بود که دیدیم و هر سه مورد هم کامیون. به نظر من رانندگی کامیون یکی از سخت‏ترین و بی ارج و قرب ترین کارهاست. فکرش رو بکن همه اش کار آدم این باشه که بشینه پشت فرمون و تو این جاده هایی که دیگه تنوعی براش ندارند برونه تا یک لقمه نون ببره بده دست زن و بچه و انگ اعتیاد و بی کلاسی هم کلی بهشون می خوره!
بالاخره به پاسارگاد رسیدیم و مقبرۀ کورش کبیر رو از نزدیک دیدن کردیم. پاسارگاد چند کیلومتری با جادۀ اصلی راه داره و راحت میشه رسید . با عظمت بود. تو اون محوطه علاوه بر مقبرۀ کورش بناهای تاریخی دیگه ای هم بودند. مقبرۀ کورش زمانی به مقبرۀ مادر سلیمان شهرت داشته. چون عوام معتقد بودند آوردن همچین سنگ‏هایی از عهدۀ بشر معمولی خارجه و کار کار سلیمان و مادرشه! شاید هم بعد از اسلام می ترسیدند بگند کورش و همچین داستانی رو سر هم بندی کرده بودند. مقبره یازده متریه و تشکیل شده از سنگهای صاف و یکدستکه با گذشت این همه مدت هم از بین نرفتند. وقتی با ماشین از اون جاده به بقیۀ ویرانۀ کاخ‏ها سر می زدیم، به این فکر می کردم که کورش و این شاه‏ها به عمرشون تصور کرده باشند که یه روزی اینجا بشه همچین چارچرخی برونه . البته به نظر من بهتربود که ماشین اجازه نداشت به داخل محوطه بره و کار حمل و نقل آدمها رو وسیۀ دیگۀ کمتر آلوده کننده ای انجام می‏داد چون به این ترتیب کم کم باعث فرسایش و آلودگی اون منطقه هم می‏شیم.


یکی از بناهای آخر این محوطه، ظاهراً کاخی بوده برای پادشاهان قدیم. نوشته های مربوط به راهنمایی اونجا رو می خوندم که فراز هم به دلیل اینکه همه اونجا داشتند همون نوشته ها رو می خوندند جو گیر شد و خودش رو انداخت روی همون قسمت که به صورت افقی با فاصلۀ کمی روی زمین بود و شروع کرد به اینکه "اینجا نوشته باید شبا بچه ها دندوناشون رو مسواک بزنند، دستاشون رو بشورند و..." که چندتا پسر جوون که اونجا بودند خنده‏شون گرفت و همین فراز رو به گریه انداخت. هر چی می خواستم آرومش کنم می گفت : من از اینا-منظورش اون پسرا بودند- بدم می‏یاد، اینا بی تربیتند، اینا خجالتیند، اینا اَخمَخند!!
خلاصه که مکافاتی داشتیم!
بعد از دیدن مجموعۀ پاسارگاد اومدیم بیرون و جادۀ سمت راست مجوعه که یک جادۀ شوسه بود رو رفتیم تا برسیم به سد سیوند. ناهار رو بین راه خریده بودیم و می خواستیم علاوه بر دیدن سد و ارزیابی زیست محیطی اون منطقه از نظر آسیب رسوندن به سد!!، ناهار و هم همونجا تناول کنیم. بیست کیلومتری رفتیم تا به نزدیکی های سد رسیدیم. از یک جایی در مسیر، رودخونه ای شروع می‏شه وبه سمت سد می‏ره. نسبتاً خلوت بود
و آروم. بعضی ها همونجا ماهیگیری هم می‏کردند. هر چند نمی دونم مجازه یا نه ولی جالب بود ماهی تازه گرفتن و کباب کردنش. درخت های اون منطقه مثل درختهای این مناطق نبودند. خاردار بودند و نسبتن کوتاه و هنوز سبز نشده بودند. کلاً جالب بود و بسیار بسیار آروم. طوریکه گاهی هیچ صدایی از هیچ تنابنده ای در نمی اومد جز صدای نفسهای خودمون و البته صدای همون رودخونه وقتی نزدیکش می شدیم که به گفتۀ اهالی نسبت به سال‏های پیش کم آب بود. در مورد تاثیرش بر روی پاساگاد من نمی تونم نظری بدم چون فاصلۀ زیادی با هم داشتند و نمی دونم اینکه عمق آب ممکنه با آبگیری این سد به گفتۀ بعضی ها به 4 متر و به گفتۀ بعضی ها به 40 متری مقبرۀ کورش برسه و اون رو نابود کنه صحت داره یا نه! ولی ظاهرا! اون منطقه- منطقۀ مرو دشت- گاهی سیل اومده و ممکنه این سد اثر تخریبی سیل رو تشدید کنه!. به دلیل شوسه بودن جاده توصیه می کنم این راه رو نرید و دنبال اماکن آرومتر دیگه ای بگردید. این نظر شخصی منه هر چند من از اونجا هم خوشم اومد!
بعد از اون همینطور رفتیم و رفتیم تا به پرسپولیس یا تخت جمشید رسیدیم. دیدن عظمت اونجا یکی از کارهایی هست که به خیلی ها
توصیه می شه. ولی خوب باید خیلی دقت کرد در نگهداری اینها. نگهبانها به قدر کافی نبودند و اینه که هر از گاهی یکی دو نفری رو می یدیدم که رفتند روبنایی، اسبی، سنگی، چیزی و عکس یادگاری می گیرند! مدتی پیش عکسی رو دیدم که یکی از سنگ‏های این مجموعه درجلوی در نماز خونه ای رو نشون می داد که مردم از اون برای پاکردن کفش‏هاشون کمک می گرفتند! چند روز پیش هم خبری خوندم که یکی از کاکنان سفارت کرۀ جنوبی در کیفش یکی از این سنگها رو داشته و تو فرودگاه شیراز دستگیر شده!
نقش رستم هم همون نزدیکی‏هاست و فاصلۀ کمی با تخت جمشید داره ولی ما به دلیل دیر نرسیدن به قراری که در شیراز داشتیم و اقامت در جایی که قبلاً رزرو کرده بودیم، نموندیم و به سمت شیراز راه افتادیم.
تو شهر شیراز بعد از کلی گشتن برای پیدا کردن جامون، به حافظیه و سعدیه و شاهچراغ رفتیم. من کما فی اصفهان دنبال یک غذای محلی برای شام می گشتم و ترجیح می دادم آبکی باشه مثل آش، اما دریغ و درد، چون همه می گفتند آش های اینجا صبح ها تهیه می شه و به فروش می رسه. بعد از کلی گشتن بالاخره جایی رو پیدا کردیم که آش می فروخت ولی آش سبزیش تموم شده بود و آشی که ما بردیم و تو مهمانسرامون خوردیم و اسمش یادم نمی یاد، به شدت تند بود!. طوریکه فراز همچنان که با علاقه می خورد ولی وسطهاش دادش در می اومد که " مگه من نمی گم این بخاری ها رو خاموش کنید!
.
پی نوشت: عنایت دارید که تمام عکس ها فراز دار هستنن! این از یک طرف چیزیه در مایه های حق کپی رایت مثل نوشته ای که روی عکس ها می نویسند، هم نظر بابای فراز تامین میشه که همیشه می گه: "عکس های بهتر ازعکس ما و کارت پستال فراوونه، آدم باید عکس یادگاری از خودش بگیره"، و هم نشون میده که من چه قدر به پسرم علاقه مندم (آیکون بوس و مخلفات)
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative