بچۀ حلالزاده به داییش میره
قدیم ترها وقتی از قیافۀ بازیگر، ورزشکار، هنرمند و خلاصه هر آدم مشهور مذکری که تو تلویزیون میدیدم خوشم میومد و به زبون می آوردم، برادرام علیالخصوص احسان میگفت: "اَه ..اَه ...اَه... انقدر از این بدم مییاد..."، یا " اَه ..اَه... چه سلیقۀ گندی داری تو... این کجاش قشنگه...اَه ...اَه.." و معمولاً در ادامه چند تا عیب میگذاشت روش!
چند روز پیش یکی از تبلیغات تلویزیون یک پسر کوچولوی با نمکی رو نشون میداد که من هم برگشتم و گفتم "واییی ..چه خوشگله... چه با نمکه.." فراز اینو دید. اون لحظه چیزی نگفت چون تبلیغات تموم شد و فقط نگاه کرد. دیروز دوباره اون کلیپ تبلیغاتی رو نشون داد. هردومون جلوی تلویزیون بودیم و داشتیم میدیدیم.
فراز به محض شروع این کلیپ: وای...وای... دوباره این پسره اومد... انقدر ازش بدم مییاد... چه قدر خوشگل نیست(!)... تلویزیون رو خاموش کنید...حالم بد شد...وای... وای...!
.
**
آبروی "من"!
فراز دیروز درمورد مهد کودکش صحبت میکرد؛
فراز: "کلاس شیش ساله ها (فراز یک هفته ای هست که کلاسش ارتقا پیدا کرده و رفته کلاس پنج ساله ها!) انقدر نامرتب بودند امروز، هی صفو به هم میزدند، هی شلوغ میکردند، هی همدیگر رو هل میدادند، آبروی منو بردند!! اینو در حالی میگفت که سرشو به علامت تاسف تکون میداد)
من: وااا، چرا آبروی تو رو؟!
فراز: آخه همه فهمیدند چه قدر بی ادبند!!!
من: خب نمیشه گفت که بی ادبند، فقط بازیگوشند، ولی به آبروی تو ربطی نداره اینا!
فراز: چرا دیگه ، من وقتی تو صف وایمیسم، آروووم ، قشنگ، دست به سینه، دستام رو به نفر جلویی میگیرم (دارید تناقض این دو جمله رو)، آبروی منو نمی برم که"!!
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر