من: فراز اصلاً اون کارت رو دوست نداشتم. جیغ که میزنی سر من درد می گیره.
فراز:"خب آخه شیطون گولم میزنه!!"
من دارم ذهنم رو حلاجی میکنم که این شیطون رو تو این هاگیر واگیر ازکجا گیر اورد؟ آیا از دهن من همچین چیزی شنیده یا از کی؟، چرا این حرف رو میزنه؟ چی بگم در جواب؟ که فراز میگه: "مامان، بیا ما دو تا شیر بخوریم، غذا بخوریم، قوی شیم، بریم با شیطون جنگ کنیم و کرۀ زمین رو از دست شیطون نجات بدیم!"
یحتمل تنها مانع اسپایدرمن شدن من و خودش رو شیر و غذا میدونه!
.
**
چند روز پیش سی دی فیلم بیست رو خریدم. بالش گذاشته بودم روبهروی تلویزیون و داشتم میدیدم. فراز هم کنار من. صحنه ای از فیلم نشون میداد که مادر بچه که کارگر رستوران بوده، بچه رو بغل میکنه و میگذاره رو میز و بهش غذا میده.
فراز: مامان، کاشکی تو هم تو رستوران کار میکردی که هی غذامون رو تو اونجا میخوردیم!
.
**
فیلم بی پولی رو با همراهی باباش تو پردیس پارک ملت دیدیم. روز جهانی کودک!
آخرهای فیلم جایی که بچه مریض میشه و مادربچه تو بیمارستان میمونه و پدر بچه به خونه برمیگرده و تو خونه داشته قدم میزده و ساکت و سالن سینما هم به تبع این صحنه ساکت بود، ناگهان سرو صدای فراز بلند شد که :بابا، من وقتی تو بیمارستان بستری شدم، مامانم پیش من موند، بعد تو اومدی خونه؟
نفرات جلویی برگشتند عقب و نفرات کناری هم به سمت ما نگاه کردند.
باباش: سسسس (ساکت مثلاً) بعد آروم گفت: آره
فراز صداش رو بلند تر کرد و با عصبانت به باباش گفت: ولی من دلم برات تنگ شده بود، چرا ما رو تنها گذاشتی!!
(فراز از هفت تا چهارده روزگی تو بیمارستان بستری شده بود!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر