تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

افسار خانوادگی

چند روز پیش با خودم فکر میکردم تا کی باید این فراز وقتی کسی رو می‏بینه، تموم پته پوته زندگی ما رو بریزه جلوش رو داریه. باید یه فکری کرد. باید از جایی شروع کرد.  این بود که یه بعد از ظهر که نه اون خسته و گرسنه وو عجله‏ای بود ، نه من، بعد از کیک و چایی و خوش و بش شروع کردم به گفتمان تربیتی که آره. همه خونواده ها یک سری حرفا بین‏شون هست که بهش می‏گند "اسرار خانوادگی" و اینها فیلان هستند و بهمان هستند و خلاصه‏شون اینه که اینا باید تو خانواده بمونه و جایی درز نکنه.

فراز با دقت حرفامو گوش می‏کرد و " درسته، درسته" هم وسطاش می‏گفت در حالیکه به فکر هم فرو رفته بود. راحت قبول کرد و من رو به خودم مفتخر که بعله. اییییینه. با بچه باید اینطوری حرف زد و من چه قده بلدم بچه ادب کنم... و یک سری بشکن زدن‏های تو دلیِ دیگه

بعد اون، فراز مشغول ماشین بازیش شد و منم با احساس خرسندی شروع کردم به مرتب کردن کشوهای کمدش. ده دقیقه بعد. فراز اومد به من که محتویات کشوش رو ریخته بودم بیرون گفت " ببین مامان. می‏دونستی که ما خانواده‏ایم؟ می‏دونستی همه خانواده‏ها افسار(!) دارند برای خودشون؟ تو نباید بری افسار خانوادگی منو تو ببلاگت بنویسی"!!.

 اولین بار بود که همچین حرفی ازش می‏شنیدم. من معمولاً موقع حرفا و کاری خنده‏دارش، همونجا اعلام می‏کنم که اینو تو وبلاگ می‏نویسم. خیلی وقتها هم کامنت‏های قربون صدقه‏ای دوستان وبلاگی رو براش می‏خونم. در هر دو صورت کلی خوش خوشانش می‏شه و می‏یاد صفحه مانیتور رو نگاه می‏کنه و بالا و پایین می پره.

از اونجایی که کلن آدمیه که نمی‏خواد کم بیاره، معلوم شد که قصدش مقابله به مثل کردن و ادب نمودن منه!

بهش گفتم که من هرچی می‏نویسم به خودتم می‏گم. این اولین باره که این حرفو می‏زنی. مگه تو دوست نداشتی اونطوری؟

فراز که همچنان تو تربیت من نمی‏خواست کوتاه بیاد، گفت: ببین مامان. یه چیزایی هست که من به خودت می‏گم برو بنویس. مثلا هر وقت من بهت می‏گم "زحمت نکش خسته میشی" برو تو ببلاگ بنویس که همه بفهمند من چه پسر خوبیم ( همینطوری گفت ها!!). این که افسار خانوادگی نیست. ولی اونایی که افساره رو تو دیگه ننویس!!

خواستم اینو بگم و همین جا اعلام کنم که اگه از این به بعد من در مورد فراز فقط نوشتم " فراز به من گفت خسته میشی زحمت نکش" تعجب نکنید. بقیه چیزا در حوزه" افسار" قرار دارند و فیل تر کردنشون واجب.

۱۷ نظر:

leili گفت...

آیکون یه آدم که 500 تا دندونش بیرونه!!!! اگه من جای فراز بودم خدایی خداییش نمی تونستم همچی چیزی در جوابت بگم لیلا جان....

mamane paria گفت...

be onvane kasi ke chnd sli hast ke inja ra mikhnam..aslan avvalin safhe weblogi ke dar doniaye net baz kardam ba searche kalmeie farzande dovom v on posti ke neveshte boodin hamishe doost dashtin dtda bache dashte bashin-ta jaike yadame- v nemiddonam chera ta hala natoonestam comment bezaram inja vali hamishe ba khande hatoon khandiidam v too delam kolli ghorboon sadaghash raftam faraz ro.. khedmatetoon arezam ke pesaretoon fogholadast.. kheiilii mahee.. anchenan ba khondane in postetoon be vajd oomadam ke nashod ke bi coment bebandam in safheie delneshino.. bebooosesh az tarafe man hesabiii..v khaheshan barash esfad dood kon..

پریسا گفت...

این فوق العاده بود. من چند بار خوندم. برای بابایی هم خوندم. امیدوارم افسار خانوادگی فراز زیاد نباشه چون من واقعا دلم برای شنیدن ازش تنگ میشه. بهش بگد که من خیلی دوست دارم حرفها و فکرهاش رو بشنوم.

Unknown گفت...

به لیلی: فرازه دیگه:)
به مامان پریا: مرسی از لطفت به این وبلاگ و پسرک من و خوشحالم از آشناییتون.
در مورد فرزند دوم هم هنوز پر از نمیدونم هستم و راستش از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود! شما هم ظاهراً تک فرزند هستید. درسته؟
به پریسا: مرسی. ممنون. حتما بهش میگم بلکه راضی بشه به نوشتن افسار هم حتا (چشمک)

مامان محمود و نور گفت...

ها ها ها ها همین طور دارم میخندم...من بودم بغلش میکردم حسابی میچلوندمش از بس با نمک حرف میزنه. البته دیگه بزرگ شده و باید افسارش رو به همه نگی!!!!

مريم مامان آوا گفت...

يعني هرچي بگم از خنده گنده اي كه تو صورنمه كم گفتم ...حالا ازش اجازه گرفتي اين افسار ها رو نوشتي؟

زن ذليل گفت...

خيلي خنديدم...خدا حفظش كنه

هومن گفت...

سلام لیلا خانوم.

تقریبا تموم وبلاگتو خوندم. امیدوارم پسر منم به شیرین زبونی فراز کوچولوی شما بشه

من و همسرم یه پسر داریم ( خواهیم داشت!!! میداریم !! به خدا نمیدونم چه فعلی واسش بذارم ) که بهمن ماه به دنیا میاد. تا زه وبلاگ نوشتن واسشو شروع کردم. ممنون یشم به منم سر بزنی.

Unknown گفت...

ببخشید ولی تا وبلاگتونو دیدم وسوسه شدم وبلاگمو ببرم تو بلاگر این آدرس جدیدشه

انار گفت...

سلام خوبین؟چند تا عکس جدید از فراز میذارین؟

انار گفت...

سلام دوباره . بازم منم . ببینم حتما باید انار مامان باشه تا شما بهش یه سری بزنین؟؟!!؟؟؟
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
┊   ┊┊   ┊┊ ✿
┊   ┊┊  ✿✿
┊   ┊┊  
┊   ✿✿



ــــــ★
ــــــــ★
ــــــــــــــ★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــ★★
ــــــ★

ــــــ★
ــــــــ★
ــــــــــــــ★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــ★★
ــــــ★
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
┊   ┊┊   ┊┊ ✿
┊   ┊┊  ✿✿
┊   ┊┊  
┊   ✿✿

با سری سوم طرح های زیبا برای کامنت آپم
[لبخند][گل]

Unknown گفت...

بازم ببخشید یه سوال این لینک دونی گوگل ریدری رو چطوری اضافه کردید؟؟؟؟

من و بسرم گفت...

به مامان محمود و نور و آقای زن ذلیل: مرسی.
به مریم: آره. بهش گفتم. سرشو تکون داد و شونه هاشو بالا انداخت که یعنی باشه، میخوای بنویس. ولی از چشماش برق خوشحالی میبارید. کلن خوشش میاد قربون صدقه اش برند.
به انار: من که سر میزنم هر از گاهی. یعنی الان کلن وبلاگ دیدن و خوندن من شده هر از گاهی . مامان و غیر مامان هم نداره.
به هومن ممنون. به سلامتی انشاءالله. من تو وبلاگتون اومدن ولی متاسفانه نتونستم کامنت بزارم. بهتره تو قسمت تنظیمات بلاگر، کامنت پاپ آپ فعال بشه تا کامنتدونی تو صفحه جداگانه ای باز بشه. در مورد لینکدونی گوگل ریدری: من روشی رو نوشتم که ظاهرا خوب جواب داده چون یکی از پر ارحع ترین پستهای وبلاگ من بوده: برو به این آدرس: http://farazjoon.blogspot.com/2008/12/blog-post_30.html
موفق باشی. همونطور که گفتی باباها کمتر وبلاگ مینوسیند برای بچه هاشون. باید نوشتن همچین وبلاگی از دید پدرانه جالب باشه

زرافه خوش لباس گفت...

اين فراز در علم كلام نابغه اس. ببين كي بهت گفتم.
عرفان هم يكبار منو تهديد كرد كه ميرم وگلاگت رو پاك مي كنم؟ مي تركونم؟ يه همچين چيزي....

مریم گفت...

خیلی نمکدون بود تحلیل پسرت..
یه خوراکی خوشمزه از طرف من براش بگیر..

مامان آرمان گفت...

به خدا نمی دونم چی بنویسم...خیلی باهاله آقا فراز.....راست میگه پسر گلمون....بعد از این افسارش رو لو نده بی زحمت....از استنباطش خیلی خوشم اومد....
آدم کیف می کنه از این همه منطق و استنباط که در عین حال کلی هم خنده بر لبهای ما میاره.....

من و پسرم گفت...

به زرافه: باهاس خیلی مراقب وگلاک و ببلاگامون باشیم. شدند عامل تهدید
به مریم: رمسی از لطفت
به مامان آرمان: گاهی این منطق و اسنتباطاش گیج کننده اس و به آدم میگه : تو هیچگاه پیش نرفتی"

Google Analytics Alternative