تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

The welcome sight of you!

رو قالیچه قرمز آشپزخونه گلمریم نشسته بودیم. فراز و سام تو هال بازی می‏کردند. بر خلاف همیشه بدون گیس و گیس کشون! ماندانا پیش ما بود رو کَریرش.قان و قون می‏کرد و می‏خندید. عکسای عروسی گلمر رو دیدیم. تو همشون نازک و قلمی و قشنگ  بود. بحث به چاقی و لاغری کشید. گلمر سخاوتمندانه به من گفت که هیچ چربی اضافه‏ای ندارم. آدم باید دوستی مثل گلمر داشته باشه تا به خودش امیدوار شه. بعد همینطوری  به بحث چاقی و لاغری ادامه دادیم و اینکه فعلاً سرمایه‏دارا که دنیا رو می‏چرخونند، از لاغرا خوششون میاد واسه همینم فعلاً لاغری رو بورسه. بالاخره یه روزی می‏رسه که یه چند تا چاق پیدا می‏شند که اینا از چاقا خوششون بیاد و چاقی بره تو بورس. اونوقت چه قدر دغدغه‏ی زنان عالم کمتر می‏شه!  بعد من یاد حرفای استاد ادبیاتمون افتادم. گفته بود که  یک زمونی چاقی زیاد، قشنگی محسوب می‏شده. زمون یوسف و زلیخا.می‏گفت زلیخا انقدر چاق بوده که خودش نمی‏تونسته حرکت کنه و چند نفر جابه جاش می‏کردند. غبغب داشته این هوا. چاه زنخدان هم لابد اون وسطش و همه هم بهش می‏گفتند قشنگ‏ترین زن عالم! اینا رو به گلمر گفتم. خندیدیم. اون گفت که حتماً برای همین بوده که خواسته یوسفو بگیره افتاده زمین و کمرش شکسته. داستان این نبود البته. هارهار خندیدیم. اون بلند شد خورشت بامیه‏ش رو درست کنه و من نشستم وبا ماندانا خوش و بش کردم.  صحنه هی می‏یومد تو ذهنم . زلیخای چاق عاشق یوسف تو یه اطاق. یوسف روشو برمی‏گردونه و می‏خواسته بره. زلیخا لابد اینو پیش‏بینی نکرده بوده. خودش رو نمی‏تونسته حرکت بده. دستش رو دراز می‏کنه. خودش میفته و در همون حین پیرهن یوسف هم از پشت پاره می‏شه.. حتما  وقتی افتاده بوده چشمش  هم میفته به آینه. افتاده بوده،. حتماً گریه‏ش گرفته بوده و خودش رو هم تو آینه می‏دیده. صحنه دیگه خیلی خنده‏دار نبود. حرفای دیگه زدیم. گلمر مربای ذغال اخته آورد. عالی بود. فراز هم اومد و خورد. ماندانا ملچ ملوچ راه انداخته بود. یک‏ذره هم گذاشتم تو دهن اون. بعد همسر گلمر اومد. ما خداحافظی کردیم و راه افتادیم. از آسانسور اومدیم پایین. سوار ماشین شدیم. تو ترافیک چمران گیر کردیم. میلیمتری جلو اومدیم. تا بالاخره رسیدیم خونه. زلیخا ولی هنوز اونجا افتاده بود. یوسفو بردند زندان. هفت سال.هشت سال. اومد بیرون. دم و دستگاهی برای خودش به هم زد. زلیخا  ولی همونجا افتاده بود. رو آینه غبار نشست. یه خروار. خودش تار عنکبوت بست. کور شد ولی همونجا افتاده موند. راست می‏گفت گلمر. کمرش شکست.  همون‏موقع که یوسف روشو برگردوند اون کمرش شکست. هنوز هم با کمر شکسته همونجا افتاده و روش به آینه‎ست. همون آینه که روش غبار گرفته. قرن‏ها.

*  قسمتی از این آهنگ فرانک سیناترا 

۵ نظر:

مريم مامان آوا گفت...

تو كه خدائيش يه گرم هم چربي اضافي نداري..اينقدر دلم مي خواد تو يكي از اين قرارهاي تو و گلمريم باشم..بسكه هر دوتون خوبيد!
البته اونوقت آوا با كي بازي كنه؟ ماندانا شايد...

leili گفت...

چه تعبیر عجیبی بود از زلیخا. ساده در ظاهر و پیچیده در باطن. این تصویر ذهنی از اون رو هرگز ندیده بودم...

مامان آرمان گفت...

نمی دونم چرا احساس کردم این نوشته کمی تا حدودی گلمریمی شد....من اخه نوشته های گلمریم را هم می خونم احساس کردم به ادبیات اون نزدیک شدی در این نوشته ات .....چی میگن؟ کمال همنشین در من اثر کرد؟؟؟؟
البته سبک نوشتن خودت هم منحصر بفرده، لیلا جون....و من دوست دارم سبک نگارش ات را.

ناشناس گفت...

سلا م من مامان کیهان هستم ÷سر من با فراز همسنه و از طریق وبلاگ کیاراد با شما آشنا شدم خیلی ÷سر باهوشی دارین تبریک میگم به خاطر داشتن فراز جون
اگه اجازه بدین میخواستم شما رو اد کنم و چون ÷سر من هم با فراز جون همسنه تبادل نظربا هم داشته باشیم به امید دیدار باز هم میام

Unknown گفت...

به مریم. بسیار خوش اومدی اتفاقا فکر کنم خیلی هم خوب بشه اگه بتونی بیای. ما که بسی لذت خواهیم برد. بچه ها هم بالاخره با خودشون بازی میکنند هرچند ممکنه دیگه بخواند دونفری گروهکشی کنند برعلیه نفر سوم (چشمک)
به لیلی::)
به مامان آرمان. طبعا خب اثر داره ولی من از قلم گلمریم خوشم میاد. قبول دارم هرکی باید سبک خودش رو داشته باشه. ولی من قصدم موقع نوشتن پیروی از سبک گلمریم نبوده چون اصلا نمیتونم اونطوری. شاید چون اسم گلمریم اومده سبک هم کمی شبیه اون شده
به مامان کیهان: از آَناییتون خوشبختم. آدرس وبلاگتون رو پس باید از وبلاگ کیاراد متوجه بشم درسته>

Google Analytics Alternative