تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

مثلاً کتاب خوانده ایم!!

رمان" بازی آخر بانو" نوشتۀ بلقیس سلیمانی رو خوندم، خوب بود، خوشم اومد. نثر روان و ساده ای داشت، میشه گفت یک رمان سیاسی اجتماعی بود، گوشه ای از سالهای پر تنش اوایل دهۀ شصت رو به خوبی تصویر کرده بود ولی غلو آمیز هم نبود و یکطرفه به قاضی نرفته بود. یکی از ویژگیهای مهم این داستان هم از نظر من، زوایای گوناگون دید نویسنده بود، در عین حالیکه به توالی داستان لطمه نمیزد و به اصطلاح تیک نداشت ، اینطور بود که نویسنده در هر بخش در قالب یکی از شخصیتها میرفت و از زبان اون شخص داستان نقل میشد ولی اونچه هم نقل میشد، انگار یک لایه ای از سطح بود و نشوندهندۀ دگرگونی بود که در عمق هر کدوم از این شخصیتها به وقوع پیوسته. انتهای داستان هم خودش یک بازی با خواننده بود. یک بازی تامل برانگیز وبدون پایان. من تا قبل از خوندن فصل پایانی ، بخش دوم کتاب رو زائد میدونستم ، ولی بخش انتهایی ، یکجورهایی انگار میتونست کامل کنندۀ یک پازل باشه. یک پازل با شکلی که تو درست ایجاد کردنش هنوز شک وجود داره.
کلاً جالب بود

"خاله بازی" یکی دیگه از کتابهای این نویسنده است که یکی دو هفته ای هست که همراه تعداد دیگه ای کتاب از طریق این سایتهای فروش کتاب اینترنتی سفارشش رو دادم ولی هنوز به دلیل تنبلی فراوون، نرفتم پولی به حساب اون شرکت بریزم تا کتابها به دستم برسند. اگر این کار رو بکنم این اولین خرید اینترنتی کتاب من خواهد بود. یکی از دلایل تنبلی من هم شک داشتن به این سیستم خریده، خریدهای اینترنتی کتاب چطوره،؟ آیا همونطوریکه میگند یکی دو روزه کتاب به دستمون میرسه ؟
قبلاً نوشته بودم که مجموعه داستان کوتاهی از مزگان کلهر خوندم به اسم " چه کسی موهایم را شانه زد" و گفته بودم که از نثر و سبک نوشتنش در این کتاب خیلی خوشم اومده بود. تو همین جستجوبرای خرید کتاب اینترنتی ، از همین نویسنده کتابی دیدم به اسم "کفترکش". چون از نثر نوشتۀ اون کتاب اول خوشم اومده بود، این رو هم جزء لیست کتابهای خریدم قرار دادم. نمیدونم کسی این کتاب رو خونده یا نه؟ (لیلی جان قبلاً گفته بودی از این نویسنده کتابهایی خوندی، درست میگم؟). چند تا کتاب دیگه هم هست از نویسنده های دیگه، مثل عرفان نظرآهاری (که اسم کتابهاش شیفته ام کرده بدون اینکه بدونم دقیقا چطور مینوسه ) و امیرخانی و.. . به محض دریافت و خوندن این کتابها مینویسم درموردشون.
البته لازم به ذکره که این کتاب (چه کسی موهایم را شانه زد) از انتشارات کانونه و متعلق به نوجوونا، یعنی گروه سنی ه !. آشنایی من با این کتابها به واسطۀ کارکردن خانم برادرمه که تو کانون پرورش کار میکنه و هر از گاهی من رو بی نصیب نمیگذاره از کتابهای منتشر شده ای که به نظرش جالب می یاد. امروز هم کتابی رو خوندم از همین انتشارات و مجدداً برای همین گروه سنی ، به اسم "نان و گل سرخ" نوشتۀ کاترین پاترسون و ترجمۀ حسین ابراهیمی. قشنگ بود و تین ایجری. میشه گفت داستانی بود که آدم رو به خوندنش برای فهمیدن ادامۀ داستان ترغیب میکرد و یک هپی اند و... همین.
دفعۀ آخری که شهر کتاب رفته بودم یک سری کتاب دیدم از نویسنده ای به نام کریستیان بوبن، یکی از کم قطرترین کتابها به اسم "ایزابل بروژ" رو برای آشنایی با سبک نویسنده برداشتم . قمستهاییش رو خوندم ولی چندان چنگی به دل من نمیزنه از نظر سبک نوشتن و جذب خواننده (البته از نظر من) . اینه که خوندنش نصفه کاره مونده . حالا شاید یک وقتی خوندم و خوشم اومد و براتون نوشتم . شاید...
*
-خوندن کتاب برای فراز به این صورته که هروقت میخواد بخوابه (بعضی بعد ازظهرها و البته شبها) حتماً باید دو تا کتاب و یا دو تا داستان براش خونده بشه و خیلی هم روی این "دو تا "تاکید داره. با بزرگ شدنش، دیگه داستانهای بلندتر هم براش جالب شده و حتی خوندن افسانه ها، (البته سعی میکنم این افسانه ها فاقد غول و جن و هیولا و .. اینها باشند که نتونم بعدش به سوالات بی پایانش در مورد این موجودات ،پاسخ قابل قبولی بدم!).
یکی از این کتابها، قصه های شیرین هست که هم " تقریبا" به خوبی مصوره (این مصور بودن کتاب برای بچه ها به صورت کامل به نظر من خیلی مهمه چون فراز به شکلها نگاه میکنه و اگه موجود، یا حالت، یا کاری باشه تو متن داستان و تو تصویر نباشه، من باید جوابگو باشم که پس کجاست؟!!). هم داستانهاش میتونند جالب فرض بشند. از نویسنده هایی مثل اسدالله شعبانی، شهرام شفیع، مزگان شیخی، سوسن طاقدیس و ...
کتاب دیگه برای این سن" قصه های کوچک برای بچه های کوچک" است ، چند مجموعه است و هرمجموعه هفده داستان داره. هرچند این کتاب برای گروه سنی بالای 5 سال ذکر شده ، ولی فراز به این کتابها بسیار علاقه داره (حتی بیشتر از اون بالایی) و یکی از دلایل علاقش اینه که داستانهاش انقدر زیاد هستند در هر کتاب که میتونه انتخاب کنه از بینشون، و این انتخاب کردن خیلی براش جالبه این روزها!. بعد از هربار خوندن من هم، فراز اصرار میکنه که من هم باید قصه بخونم، صفحات رو ورق میزنه و با استفاده از شکلها یک چیزی میگه، هراز گاهی هم میخنده و میگه مثلاً "این کارجوجه خیلی بامزه بود" یا اینکه سر و دستش رو تکون میده و میگه" گربه چه کار بدی کرد، وای وای وای" و همۀ داستانها رو یک داستان فاقد یک خط داستانی مشخص و فاقد یک شخصیت معلوم میکنه و آخرش هم میگه" قصۀ ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید!. خوشال شدی که من انقدر خوب برات قصه میخونم؟"
کتاب دیگه برای فراز هم یک مجموعۀ ده جلدیه که شعرهست و سروده های شکوه قاسم نیا و اسدالله شعبانیه و اسم این مجموعه هم "شعرهای شیرین برای بچه ها"ست، این رو هم فراز خیلی دوست داره ولی همونطور که گفتم داستانها الان دیگه بیشتر جذبش میکنند.
همۀ این کتابها ی بچه گانه هم از انتشارات کتابهای بنفشه است.

-از اونجا که این پست ، یک پست کتابی و به اصطلاح فرهنگی شده!!، شاید بد نباشه این خبر فرهنگی (!!)رو هم در اینجا بگنجونم که ما دیشب نمایشی رو هم تو اریکۀ ایرانیان دیدیم به اسم " من اگه نباشم" خواستید برید ببینید، خنده دار بود و چه بسا که به فرهنگمون هم اضافه شد. نمایشش هر شب ساعت 9هست . اگه زودتر رزرو کنید مثل ما نمیشید که صندلی آخر بنشیینید و هی گردن بکشید.


پی نوشت بی ربط : فراز با پدرش چند لحظه پیش از بیرون اومدند و فراز یک بستنی زمستونی خریده بود، بهش گفتم : به من هم یه خورده میدی؟
فراز در حالیکه انگشتش رو گذاشته بود روی نوشته های بسته گفت: " نگاه کن، این جا نوشته این را باید بچه ها بخورند، نباید به مامانهایشان و باباهایشان بدهند از اینها، چون ضرر داره براشون"!!


۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

"وقتش شده؟!"

فراز چند ماه دیگه چهارساله میشه.
شنیدید که بچه ها ازحدود سه سالگی سوالهای جن سیشون شروع میشه؟.
یک مدت پیش جایی رفته بودیم که یک دختر یکساله و نیمه داشتند. مادر این دختر بعد از دستشویی بردنش حریف این نمیشه که از فرار کردن برهنۀ اون به سالن پذیرایی که من و فراز اونجا نشسته بودیم جلوگیری کنه. این بود که ما این دختر رودیدیم که بدون شلوار در حالیکه داشت میخندید از دست مامانش که شرمسار داشت دنبالش میدوید تا شلوارش رو پاش کنه فرار میکرد.
فراز این منظره رو با تعجب دید.
منتظر بودم که سوالی بکنه که چرا این اینطوری بود و من نیستم و .. (همونطوریکه یکی از دوستام از اولین سوال این مدلی دخترش برام گفته بود) ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و من به این یقین رسیده بودم که یا ندیده اون جای خاص رو رو، یا جالب نبوده این تفاوت براش، یا بیشتر محو شیطنت این دختر کوچولو شده ... یا اصولاً ژن بَبویی رو از پدر و مادرش به ارث برده!.
گذشت تا همین چند روز پیش، یک روز که رفته بود دستشویی و اومده بود بیرون و من داشتم شلوارش رو پاش میکردم، پرسید " من چرا جیشم از اینجا میاد؟ چرا من از اینا دارم؟ چرا "ب.."(اسم همون دختر کوچولو) از اینا نداشت؟
من کمی تعجب کردم ، از بس نپرسیده بود قضیه رو که یادم رفته بود، داشتم فکر میکردم که شاید این موضوع فکرش رو تو این چند هفته هم مشغول کرده بوده؟ چرا تازه الان میپرسه؟ و ...بعد هم هرچی مطلب خونده بودم راجع به آموزش جن سی از سایتها و کتابهای مختلف ( والبته اظهارات ضد و نقیض بسیار هرکدوم در این مورد...) یادم اومد و به این نتیجه رسیدم که الان دیگه زمانِ روشن کردن قسمتهایی از این قضیه است و به قول معروف " وقتش شده" (این رو با تو حلقی تلفظ کردن حرف "و" و تاکید بر "ق" بخونید که لهجۀ اون غورباغه ای رو داشته باشید که زمان زن گرفتن بچه اش رو با این عبارت متدکر شده بوده.!)
خلاصه که شروع کردم به اینکه ببین این اسمش شو... از اینها آقایون دارند، خانومها از اینها ندارندو... فراز هم برگشت و گفت " پس خانومها از کجا جیش میکنند؟" و من هم توضیح دادم که برای اونها هم جای دیگه ای وجود داره که به این صورت نیست . بعد هم به این فکر افتادم که خوبه قضایای امنیتی رو حالاکه وقتش شده بهش بگم من باب اینکه هیچ کس حق نداره به اون دست بزنه بجز من و باباش و کسانی که من بهشون اجازه دادم و خاله فاطمه (یکی از کمک مربیهای مهربون و ساکت و خجالتی تو مهد ) و... فراز ولی زوم کرده بود رو همون قسمت اول، یعنی تفاوت خانمها و آقایان به این صورت که برای ده دقیقه من پاسخگوی سوالاتی از این قبیل بودم: " همۀ آقایون اینجوریند؟ خانمها چی؟ تو چی؟ اون چی؟ (به جای اون، اسم همۀ فک و فامیل و دوستان و همکاران و همسایه ها رو درنظر داشته باشید ، کسانی که من تا به حال به این جنبه شون فکر نکرده بودم !) وقتی دیگه کسی نمونده بود که درموردش نپرسیده باشه خیالش راحت شد و رفت به بازیش ادامه داد.
فرداش رفت مهد کودک و با پدرش از مهد کودک برگشت . اصولاً فراز هروقت از مهد کودک میاید تمام جریانات اتفاق افتادۀ جالب رو به محض دیدن من با صدای بلند تعریف میکنه . اون روز هنوز کفشاش رو از پاش در نیاورده از همون دم در شروع کرد: " مامان من امروز همۀ چیزایی که تو بهم یاد دادی رو به خاله فاطمه یاد دادم. بهش گفتم این اسمش شو... ، بهش گفتم تو که از اینا نداری چون تو خانومی ، جیش تو از یک جای دیگه میاد بیرون ، ولی اون (دوباره اسم تمام فک و فامیل و دوستان و همکاران و همسایه ها رو اینجا به جای "اون" در نظر بگیرید) از اینا داره. بهش گفتم من به تو اجازه میدم به من دست بزنی چون تو منو میشوری، ولی خاله مریم و خاله ساناز و ...(بقیۀ مربیهای مهد کودک ) اجازه نمیدم به من دست بزنند..."
من که از سرعت انتقال داده ها(!) اونهم با چنین کیفیتی (!) تعجب کرده بودم مونده بودم واکنش خاله فاطمۀ خجالتی چی بوده. پرسیدم خاله فاطمه چی گفت؟
فراز: خیلی خوشال شد که من اینا رو بهش یاد میدم. خیلی خیلی خوشال شد"!!!


پی نوشت: شک دارم روشم برای بیان این مسئله درست بوده. بوده؟ شما از چه روشی استفاده کردید یا قراره بکنید برای پاسخ به این نوع سوالات؟


دو سه ساعت بعد نوشت: یکجورهایی از نوشتن این پست احساس خوبی ندارم. شاید باید پاکش کرد (آیکون تردید و دودلی و لپ قرمزی و این صحبتها).

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

زندگی بدون اینشاالله و ماشالله!

جناب استاد و زنش در مراسم دفاع بابای فراز

امروز بابای فراز نیاز داشت که نظر استاد هلندیش رو درمورد کاری بپرسه. ایمیلی زده بوده بهش و اونهم مثل همیشه پاسخ ایمیل رو نیم ساعت بعد از فرستادن ایمیل براش فرستاده بوده و علاوه بر پاسخ اون سوال، نوشته بوده زنش اول نوامبر فوت کرده!.
سه سالی بود که زنش دچار یک نوع سرطان زنان از نوع درمان ناپذیرش شده بوده. اولاش گفتنه بودند بیشتر از 6 ماه زنده نمیمونه. ولی بنا به خیلی شرایط تونسته بودند این مدت رو به سه سال برسونند و تو این مدت استاد فراز کارش رو که یه کار کلیدی در دانشگاه بوده کاملاً پاره وقت گرفته بوده و به کار دیگه اش که موسس و مدیر یکی از شرکتهای معتبر بین المللی بوده ، فقط در منزل خودش و به صورت آنلاین رسیدگی میکرده و مدیریت اصلی رو به کسی دیگه واگذار کرده بوده و بیشتر وقتش رو صرف مراقبت شخصی از زنش کرده بود. اوایل مریضی وقتی هنوز حال زنش خیلی بد نشده بوده، به چند تا کشوری که زنش همیشه دوست داشته برند هم رفته بودند.
وقتی من بچه ام تازه به دنیا اومده بود و با مشکلات نوزادیش سرو کله میزدم. هرازگاهی پیغامی هم از همسراین استاد (که کارش مربوط میشد به یکی از شاخه های علوم پزشکی) میرسید که "نگران نباش و اینها طبیعیه و این کار رو بکن و اون کار رو نکن و..". خلاصه که حرفاش یک پشت گرمی بود برام به این معنی که حالا تو اون غربت کسانی هم هستند که به فکر من باشند.
خبر مریضی زنش رو ما ایران بودیم که از طریق ایمیل استاد متوجه شدیم. طبعاً ناراحت شدیم و نمیدونستیم چطوری مراتب تاسف خودمون رو اعلام کنیم. محمد پاسخ این ایمیل های سخت که نیاز به ابراز احساسات داره رو به من واگذار میکنه و من مونده بودم چی بنویسم. این استاد از اون خدا انکارکنهای خارجیه **. و این شرایط رو کمی غیر معمول میکنه چون آدم در شرایط معمولی میتونه بنویسه مثلاً من برات دعا میکنم، توکلت به خدا باشه، دعا رو فراموش نکن و.... ولی وقتی یک کسی به این چیزها اعتقاد نداشته باشه آدم میمونه چی بگه. اونموقع ابراز تاسفمون رو از خبر مریضی بدون این اینشالله ها نوشتیم و رفت.
اینبار هم وظیفۀ نوشتن ابراز تسلیت به من واگذار شده و من مونده بودم چی بنویسم. علاوه بر اعلام ناراحتی بنویسم مثلاً صبر جمیل و اجر جزیل برات از خدا میخوام؟ یا ساده ترش، خدا صبر بده بهت؟ بنویسم روحش شاد باشه اینشالله ؟ در بهشت به روی اون بازه؟ یا چی؟
این شد که به همون ابراز ناراحتیم اکتفا کردم و اینکه چقدر این ضایعۀ از دست دادن همسر برای اون میتونه سخت باشه (هرچند دراین سختی هم شک دارم، اگر ما بودیم میگفتیم "راحت شد" بعد از اونهمه دردی که کشیده!) .
خلاصه که آدمیزاد میمونه وقتی قرار نباشه این اینشاالله و ماشالله رو بگه ، چی بگه؟

**به نظر "من " دو نوع منکر خدا وجود داره، یک نوعش خارجیه که نمونه ها ش رو در مدت اقامتمون در فرنگ کم ندیده بودیم . اینها در عین حالیکه خدا رو انکار میکنند ولی به دین و عقاید طرف مقابلشون هم کاری ندارند و آدم بعضی وفتها فکر میکنه حتی احترام هم میگذارند مثلا، ً وقتی یک کسی از یک کشور مسلمون برای شام دعوت میکنند، میرند براش گوشت ذبح اسلامی میخرند! و هی پشت سر آدم تو مهمونی راه می افتند د و میگند این " گوشت خوکه، این الکل داره واین اله و این بله و.... هرچند که ممکنه اون طرف که از اون کشور مسلمون اومده باشه بی خیال این حرفها هم باشه ولی به هرحال اینها تلاششون رو میکنند.
منکر ایرانی: منکری هست که منکربودن خودش رو به بوق و کرنا میبنده و گاه و بیگاه به هر مناسبت ممکن استدلال میاره که چقدر عقیده اش درسته ودرعین حال در هر فرصتی هم که گیر میاره، هرچی با خشم و نفرت در حالتهای مختلف یاد گرفته و تجربه کرده به عنوان مزایای عقیده اش، میر*ینه رو طرف مقابلش . به نظر اون، هرکی مثل اون فکر نکنه میشه متهجر، بیسواد و عامی ، جهان سومی!، حکومتی، موافق سنگسار و... و حتی در نوع حاد از علل گلوبال وارمینگ!.






۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

پیچیدگیهای ذهنی آقا فراز!

درگیریهای درونی!
من به فراز: فراز بیا بقیۀ غذاتو بخور. گوشتاشودوباره نخوردی که!
فراز: من نمیام، آخه میدونی، این گوشتا خیلی عصبانیند. میرند تو شکمم با برنج دعوا میکنند بعد دلم درد میگیره.!!

فراز در نقش معلم اخلاق من!
بعد از یک کشمکش سر یکی از لجبازیهای فرازسر موضوعی، من تو فکرواکنش مناسبی بودم که ممکن بود از این کتاب و اون کتاب خونده باشم و اون لحظه مغزم قفل کرده بود برای یادآوریشون و طبعاً از ناتوانیم خوشحال نبودم.
فراز: چرا ناراحتی؟
من: من عصبانیم از لجبازیات.
فرازیک کمی ناراحت خودشو نشون میده و میگه: خوب ببخشید!
از اونجا که من از این ببخشیدهای بیفایده از زبان فراز زیاد شنیدم، داشتم دنبال یک واکنش مناسبی میگشتم.
فراز که دید هیچ جوابی نمیاد دوباره گفت: ببخشید!
من بی هدف گفتم : خوب حالا.
فراز: تو نباید اینطوری به یه نفر که بهت میگه ببخشید بگی، تو باید خوشحال شی. این کارای تو، این حرفای تو خیلی بده!!!

مربیان هندسی!
فرازقیافۀ همۀ مربیای مهدش رو داشت تو خونه برام تفسیر میکرد به این صورت؛ همۀ معلمهای مهد من خوبند ، همشون منو دوست دارند، خاله مریم اونیکه لپ لپیه، لپاش مثل دایره است، یه دایره اینور، یه دایره اونور. خاله معصومه اونیکه صورتش مستطیله. دماغش هم مستطیله.یه مستطیل بلند(!)، خاله نیره مثل مستطیل کوچولویه. دندوناشم اینطوریه (دندوناشو بهم فشار میداد!). خاله مژده به من انگلیسی یاد میده. اونهم لپاش دایره است و....
(خلاصه که همۀ مربیاش رو به شکل مستطیل و دایره های خوب و مهربون میبینه!).

گردی زمین!
چند روز پیش تو یکی از برنامه های علمی تلویزیون کرۀ زمین رو نشون میداد که گرده و یک سری مطالب دیگه که فراز زوم کرده بود روی گردیش و اینکه حرکت میکنه و کلی سوال پیچم کرده بودکه چرا تکون میخوره؟ چرا ما نمی افتیم؟ چجوری تکون میخوره؟ برای چی تکون میخوره؟ آخر این دایره کجاست و ...
چند روز پیش داشت از پله ها بالا می اومد و به صورت کاملاً تصنعی خودش رو موقع بالا اومدن از پله ها اینور و اونور مینداخت؛
من : چرا اینجوری میکنی؟
فراز: من که اینجوری نمیکنم، زمین میچرخه، من رو هم میچرخونه. حالا تو باید بغلم کنی منو ببری بالا که وقتی زمین میچرخه من نیفتم!

درآغاز نه بودن بود، نه نبودن!
سوالای فلسفی فراز هم مدتی هست که شروع شده به این صورت که: خدا کیه، چجوری ما رو درست کرده؟ با چی ما رو دست کرده؟ خونه ش کجاست؟ بابا و مامانش کی هستند؟ اگه مامان نداره پس کی براش غذا درست میکنه و...
حالا بیا و به این بچه بگو: ما هممون از گل ساخته شدیم یا آدم کی بود، حوا کی بود و..





۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

یک چندگانۀ دیگه





آقا رو که یادتونه. الان هفت ماهشه و همه چیز خوار شده . اصلاً هم محاسبه نمیکنه که این چیزی که میخواد بخوره، خارج از اندازۀ دهن و شکمشه ودر این راستا فکرهم نمیکنه که عمه اش (که من باشم)نمیتونه در دستۀ خوراکیها بگنجه.


**

از مامان هلیا و دردونه ممنون که من رو در مورد ای دی اس ال روشن کردند. تصمیم دارم وارد فاز بعدی پروسۀ پایان دادن به این عذاب و خرید ای دی اس ال بشم.

**
گاهی نگران فراموش کردن لحظه های خوب و بدی میشم که عین باد میگذرند. فکرهایی که تو این لحظه ها تو کلّۀ منه و درست و غلط بودنشون، محتوم و معلوم نیست و قانون نسبیت روشون حاکمه.مثل همه چیزهای دیگه.

فکر میکنم اگه بنونیسمشون ، بعدتر که نگاه میکنم به این صفحه ها، یادی میکنم ازشون , ممکنه خوشحال بشم از اینکه دیگه اینطوری نیستم، تعجب بکنم از اینکه چرا اینطوری فکرمیکردم، دلم تنگ بشه برای این لحظه ها و نارحت شم از به هدردادنشون و .. کلاً یکجورهایی بعدتر ها این احساسات و افکار ضد و نقیض رو پیداشون کنم وشاید در این بین به این نسبی بودن هم بیشتر اعتقاد پیدا کنم.اینه که تصمیم میگیرم بنویسمشون و موقع نوشتن به هیچ عنوان به ایجاد نثر قشنگ و فاقد غلطهای نگارشی فکر نمیکنم. مینویسم از هرچیزی که ذهنم رو تو لحظۀ نوشتن اشغال کرده، تا صرفاً یادم نره. هرچند میدونم نوشتن اینها اگر با صبر و حوصلۀ بیشتری باشه، خوندشون در آینده خوشایند تره.
ببخشید به من این نوشت های درهم و پیچیده رو با اینهمه غلطهای نگارشی و انتخاب زمانی که شاید برای نوشتن مناسب نباشه.

**
دیروز مطلبی رو ترجمه میکردم که درش از خواب زمستونی نوشته بود. خوشم اومد. هوس کردم برای مدتی من هم به خواب زمستونی برم!.

پی نوشت: پیرو پارگراف سوم، عجالتاً قبل از خواب زمستانیم خدمتتون عرض کنم که بنده اگه زمان مناسبی هم برای نوشتن انتخاب کنم، فکرهای قشنگی رو هم تو اون لحظه داشته باشم، سعی کنم غلطهای نگارشی نداشته باشم، همه چی هم گل و بلبل باشه دورو برم، عمراً بتونم نثری زیبا بیافرینم. گفته باشم، عمراً.


Google Analytics Alternative