تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

یک چندگانۀ دیگه





آقا رو که یادتونه. الان هفت ماهشه و همه چیز خوار شده . اصلاً هم محاسبه نمیکنه که این چیزی که میخواد بخوره، خارج از اندازۀ دهن و شکمشه ودر این راستا فکرهم نمیکنه که عمه اش (که من باشم)نمیتونه در دستۀ خوراکیها بگنجه.


**

از مامان هلیا و دردونه ممنون که من رو در مورد ای دی اس ال روشن کردند. تصمیم دارم وارد فاز بعدی پروسۀ پایان دادن به این عذاب و خرید ای دی اس ال بشم.

**
گاهی نگران فراموش کردن لحظه های خوب و بدی میشم که عین باد میگذرند. فکرهایی که تو این لحظه ها تو کلّۀ منه و درست و غلط بودنشون، محتوم و معلوم نیست و قانون نسبیت روشون حاکمه.مثل همه چیزهای دیگه.

فکر میکنم اگه بنونیسمشون ، بعدتر که نگاه میکنم به این صفحه ها، یادی میکنم ازشون , ممکنه خوشحال بشم از اینکه دیگه اینطوری نیستم، تعجب بکنم از اینکه چرا اینطوری فکرمیکردم، دلم تنگ بشه برای این لحظه ها و نارحت شم از به هدردادنشون و .. کلاً یکجورهایی بعدتر ها این احساسات و افکار ضد و نقیض رو پیداشون کنم وشاید در این بین به این نسبی بودن هم بیشتر اعتقاد پیدا کنم.اینه که تصمیم میگیرم بنویسمشون و موقع نوشتن به هیچ عنوان به ایجاد نثر قشنگ و فاقد غلطهای نگارشی فکر نمیکنم. مینویسم از هرچیزی که ذهنم رو تو لحظۀ نوشتن اشغال کرده، تا صرفاً یادم نره. هرچند میدونم نوشتن اینها اگر با صبر و حوصلۀ بیشتری باشه، خوندشون در آینده خوشایند تره.
ببخشید به من این نوشت های درهم و پیچیده رو با اینهمه غلطهای نگارشی و انتخاب زمانی که شاید برای نوشتن مناسب نباشه.

**
دیروز مطلبی رو ترجمه میکردم که درش از خواب زمستونی نوشته بود. خوشم اومد. هوس کردم برای مدتی من هم به خواب زمستونی برم!.

پی نوشت: پیرو پارگراف سوم، عجالتاً قبل از خواب زمستانیم خدمتتون عرض کنم که بنده اگه زمان مناسبی هم برای نوشتن انتخاب کنم، فکرهای قشنگی رو هم تو اون لحظه داشته باشم، سعی کنم غلطهای نگارشی نداشته باشم، همه چی هم گل و بلبل باشه دورو برم، عمراً بتونم نثری زیبا بیافرینم. گفته باشم، عمراً.


هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative