نقاشی های فراز یه نموره برای من عجیب میزنند. این نظر که خیلی رنگ و وارنگ نمیکنه نقاشیها رو و نقاشی کشیدنش هم فقط وقتی انجام میشه که من در کنارش باشم . اینطوری که من یه خط میکشیدم. اون هم یک خط. بعد حدس میزدیم که آخرش چی بشه و همینطوری ادامه بدیم، یا چی شده که هی برای خودمون کف و هورای مرتب بکشیم! طبعاً من هم دوست دارم فراز به طور مستقل مثل خیلی بچه های دیگه نقاشی بکشه. برای همین یه مدت پیش به فراز یادآوری کردم که بهتره خودت تنهایی نقاشی کنی و بعد از کامل شدن، نقاشی رو به من نشون بدی، فراز مشغول نقاشی شد.
2دقیقه بعد پیش من میآمد که بیا! اینم نقاشی من. حالا چی کشیده بود؟ دو تا دایره ؛ یکی آبی، یکی زرد. یک خورده از دایرۀ آبی رو هم زرد کرده بود.
بهش گفتم این چیه کشیدی؟
فراز با اشاره به دایره بزرگه: این خورشیده، این یکی هم(دایره آبیه) کرۀ زمینه. این زردا هم روی کرۀ زمین، تولۀ خورشیده! (فراز به طلوع میگه توله!)
آفرین گفتم و گفتم خوب حالا یه نقاشی دیگه هم بکش. دو دقیقه بعد دوباره اومد در حالیکه یه دایرۀ زرشکی کشیده بود و یه چند تا خط زرشکی هم روش.
من: خب، اینا چیه؟
فراز: این کرۀ زمینه، اینام (با اشاره به خطها) فاضلاب کارخونه هان!
من با خودم فکر میکردم که چرا حالا از فکر کرۀ زمین نمییاد بیرون؟ بعد اینهمه موضوع برای نقاشی، باید بره سراغ فاضلابها؟! گفتم خوبه، ولی میشه اینا رو هم کامل کرد. هان؟
فراز دوباره مشغول شد و ایندفعه رو هر چیزی که کشیده بود سبز کرد!
بهش گفتم: چرا اینطوری میکنی؟
فراز: اینا چمن هستند!
من: خب، بعد این چمنا باید همۀ کرۀ زمین رو بگیرند.
فراز: نه دیگه، این هم تولۀ چمنه ( دوباره عرض شود که توله همان طلوع است به زبان فراز)!!
.
**
فراز قرتی
فراز بعضی وقتها از من میخواست که موهاش رو فشن درست کنم به این صورت که موهاش رو سیخ سیخ کنم و تافت بزنم! یکبار موقع رفتن به مهمونی خونۀ یکی از فامیلها این مدلیش کردم. خونۀ این فامیل خیلی بزرگه و فراز همیشه کلی کله معلق و حرکات ژانگولر اونجا انجام میده. ایندفعه فراز یه گوشه آروم کنار من نشسته بود و خیلی متین بود خلاصه. صاحبخونه ازش پرسید: بیا یه چند تا معلق بزن ببینم ژیمناست شدی یا نه؟
فراز: نه، نمیتونم!
صاحبخونه: چرا؟
فراز: آخه فشنم خراب میشه!
.
**
فراز داماد!
همیشه از اینکه تن پسر بچه های کوچولو کت و شلوار ببینم، یک طوری میشدم. یعنی خوشم نمیاد از اینکه بچه، بچه نباشه و بزرگ بشه!
امروز رفته بودیم خرید و یه مغازه ای دیدیم که کت و شلوار بچهگونه هم میفروخت. بابای فراز خیلی هیجان زده شده بود و گفت یکبار امتحان کنیم ببینیم چطور میشه. یه کت و شلوار سورمه ای با راه راه های براق رو تنش کردیم و بعد از اینکه پوشید، بکدفعه دیدم فراز کوچولی من شده یه پسر جوون چارشونه با موهای نسبتاً بلند! یکدفعه فکر کردم کی این جوجۀ من بزرگ شد؟... انگار همین دیروز بود که به دنیا اومد... چه قدر همه چی زود میگذره... یعنی اینطوریه که من دوباره چشمام رو باز میکنم و می بینم دوماد شده جوجۀ من... چه قدر عین برقه این روزگار...
من هم که اشکم در مشکم...