تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

تنها عکس است که می ماند!


از اونجا که مدتهاست عکسی تو این وبلاگ قرار نگرفته و عکس از نظر من از ملزومات یک وبلاگ خانوادگی و روزمره نویس و ...اینهاست (حالا شاید تو اسم این وبلاگ ها رو گذاشته باشی جک و جوات!)، این پست ، صرفاً یک پست عکسی خواهد بود!


منظرۀ عکس های روبرو- جنت رودبار رامسر- اواخر خرداد؛ از سمت چالوس که به رامسر حرکت می‏کنید، نرسیده به رامسر، سمت چپ، جاده ای هست که نوشته جنگلهای دالیخانی، ازچند تا آبادی عبور می‏کنید تا می رسید به جاهای قشنگ جاده. از وسط جنگل دالخانی رد می شید و می رید اون بالا، جایی که دیگه جادۀ آسفالت دیگه نیست و خاکی و به اصطلاح شوسه است. همینطور که می رید بالا از ییلاق گرساسیر و جنت رودبار و ....رد می‏شید (مردم شمال، عین ماها نیستند که تو ضل گرما، با رطوبت و صدای زنجره ها و شلوغی کنار دریا کنار بیاند، میرند ییلاقاتشون که نه صدای زنجره ای اون ورا بشنوند، نه رطوبت، و فقط هوای خنک و تمیز وآرامش واقعی!!).

اگه کسی ماشین شاسی بلند داشته باشه، تو یک گروه سفر کنه، بخواد پیاده روی کنه و جاهای نسبتاً بکر رو ببینه و در عین حال خیلی هم پرت نشه از راه‏های اصلی و ... این جاده، جادۀ خوبیه. آخرش هم منتهی میشه به الموت قزوین و دریاچۀ اوان و...قزوین و .... از اونجا که ما شرایط لازم رو از نظر شاسی ماشین و وجود گروه و همسفر نداشتیم، از ادامۀ راه صرف نظر کردیم.

تو همون جاده، یک جاهایی بود که هوا صاف بود، بعد یکهو توده ابری تو جاده می اومد و ما هم از وسط اون ابرها رد میشدیم. جز صدای خودمون هم صدای جنبدۀ دیگه ای هم نمی شنیدیم. اطراف جاده هم پر بود از گیاهانی با برگهای عین حولۀ مخملی!

(من نمی دونم مردم آبادیهای سر راه بااونهمه سکوت چه کار میکنند! یعنی فکر کن اگه بخواند یه داد مختصرخانوادگی بزنند، همۀ آبادی با خبر میشه از بس ساکته! مثل اینجا نیست که نعره هم بزنه آدم، تو شلوغی ماشین و خیابون وساخت و ساز و سیفون توالت همسایه، نعره ها گم شند!)


عکس روبرو فرازه، یک جایی تو جواهر ده. جواهر ده دیگه جواهر ده ده سال پیش نیست. شلوغ، کثیف و پر از آدمهای جور واجور. خوشم نیومد.








این روبه رو هم جاییه به نام دریاچه قو تو مسیر جواهر ده. بدک نبود. آروم بود و از این قایقها داشت که فراز تونست سوار شه و ماهی‏هایی که بعد از کلی تلاش، به تورمون نیفتادند!






اینجا هم ساحل رامسره. فراز به تیوپ می گفت"تُیُب". الان هم می‏گه" یُتُب"









پارک آب و آتش که یک ماه پیش رفتیم و فکر کنم معرف حضور همه هست و البته تابستونیه و بعد از این فکر نمی کنم چندان کاربردی داشته باشه. حداقل برای بچه کوچولوها!




اینهم فراز کت و شلواری. زیر بار کراوات نرفت که نرفت. معتقده" این عین ماره، منو خفه میکنه"!!











یه عکس همینجوری هم از بچه سوسکه :

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative