اگه اشتباه نکنم رضا خان بوده. آره. فکر کنم همون رضا شاه بوده ولی مطمئن نیستم. یه روزی به رضا خان میگند چرا مردم برای بعضی کلمهها یه قافیه عین خودش میسازند که اولش میم داشته باشه؟. مثلاً میگند شاه ماه، غربت مُربت، ادا مَدا، و....
رضا شاه میگه. آخه اون قدیم مدیما مردم ما سواد مواد نداشتند اینا رو نمیفهمیدند. به گفتن این مدلی عادت مادت کردند !
*
چند روز پیش با فراز رفته بودیم شهر کتاب. فراز کتابا رو یکی یکی برمیداشت. یه نگاه میکرد ببینه ماشین یا وسیله نقلیه توش داره یا نه. بعد اگه نداشتند میگذاشت سر جاش. به شدت هم مشغول این کار بود. من تو همون قسمت مربوط به بچه ها کتاب افسانه های مردم گرگان رو دیدم. پرسیدم: فراز این کتابو بگیرم. هیچ جواب نداد. مشغول کار خودش بود. یه کتاب از رولد دال براشتم. پرسیدم « این چی؟ نگا. در مورد آدم کوچولوهاست تو یه جنگل. چه عکسای قشنگی هم داره». دیدم نه. اصلاً نگاه هم نکرد. یه کتاب دیگه برداشتم. شعر بود برای بچه ها. اسمش رو الان یادم نیست. گفتم:« فراز نگاه. این کتابم قشنگه ها. شعر داره. چه شعرهای قشنگی هم. نقاشی هاش هم خیلی قشنگند».
فراز همونطور که کتابا رو جابه جا میکرد با صدای بلند. طوریکه همه برگشتند به ما نگاه کردند، گفت:« ببین مامان. من افسانه مَفسانه و شِعر مِعر نمیخوام. برای من یه کتاب انتخاب کن که ماشین ماشینو و این جور چیز میزاداشته باشه»!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر