تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

بچه‏ی هیجانی که من دارم!

یکی از خصایص بارز فراز که عامل شناساییش تو یه جمع هم می‏تونه باشه، بروز احساسات و هیجانی بودن زیاد این بچه‏ست.
از همون هفت هشت ماهگی که تا چیزی به مزاقش خوش می‏اومد، حالت بال بال زدن به خودش می‏گرفت که این بال بال همراه بوده و هست با درآوردن اصوات ذوق آلود از حنجره و مری و نای و معده‎‏ش! مثلاً با دیدن آخر کارتون رابین هود برای چندمین بار، همچنان دست می‏زنه و می‏ره و می‏یاد و تو همون حال به من می‏گه « مامان، می‏دونی چی شد؟ رابین هود با ماریا ازدواج کرد»! نمونه دیگه‏ش: فرضاً اگه روزی گذارمون به رستوران بیفته، با ذوق و شوق در حالیکه بال بال می‏زنه و اشک شوق تو چشماش جمع شده، میگه «مامان. صندلی» ! یا وقتی بعد کلی این صندلی و اون صندلی رو امتحان کردن، یک گوشه می‏شینه، شروع میکنه داد داد بال زدن و در عین حرف زدن که « آخجون، جوجه کباب»! وقتی هم که نوشابه رو می‏بینه که گارسون داره می‏یاره، دیگه میشه "یک سر همه شور"، در حالتی که انگار میز رو داره گاز می‏زنه، دست می‏زنه، و جیغش دراومده، میگه: «مامان، مامان، نوشابه داره می‏یاد»! نمونه دیگه هیجانیش؛ تا یکی از دوستاش یا یکی از بچه های دوستانمون رو جایی، مثل فروشگاه، پارک، خیابون می‏بینه محاله که با هیجان تمام بال نزنه و نیاد و دادارا دودور کنان به من این موضوع جالب که با این احوالاتش، به نظر جالب ترین موضوع قرن به نظر می‏رسه رو نگه. در حالیکه در عین اعلام وجود اوون آشنا به من، زیر نگاه‏های به هیجان اومده و عجیب حاضرین صحنه، ده بار رفته پیش اون و دوباره برگشته پیش من و همچنان خوشحال خوشحال! حالا اگه یک دهم که چه عرض کنم، یک صدم هیجان فراز رو هم اون طرف داشت، باز جای تامل بود از اینکه فکر نکنم بچه‏ی منِه که فقط خیلی هیجانیه!
این هیجانی بودن، زمانی که برای اولین بار شخصی رو می‏بینه، طبعاً شامل اون شور و شعف هَندی و گفتاری نیست. بلکه می‏تونه اظهار نظرهای عجیب و بعضاً خجالت آوری در مورد اون شخص باشه، مثلاً اینکه "چرا دماغش اینطوریه؟ چرا موهاش کمه؟، چرا شکمش زده بیرون؟ و....
دیروز تو پارک، رو تابی نشسته بود . از این تاب‏های دسته جمعی، از اونایی که دو نفر این طرف می‏شینند، دو نفر هم اون طرف. پسری که کنار فراز نشسته بود رفت. بعد یه آقایی اومد و بچه‏ش رو که بغلش بود گذاشت کنار فراز. نمی‏دونم اهل کجا بودند ولی چشم بادومی بودند و بهشون نمیخورد چینی، یا مال آسیای جنوب شرقی باشند. آقاهه هیکل درشتی داشت ولی دخترش مشکل فیزیکی داشت. خیلی ضعیف به نظر می‏رسید، چشماش ظاهراً لوچ بود. موهای خیلی کم پشتی داشت، و ظاهراً استخونهای مهره های پشتش میزون نبودند، چون به نظر کج می‏رسیدند و از اونجاکه با اینکه بزرگ بود، فقط تو بغل باباش جابه جا می‏شد، فکر کنم شاید تو حفظ تعادلش مشکلاتی وجود داشت. وقتی باباش دخترشو گذاشت کنار فراز، فراز همینطور خیره شد به دختره. طبعاً براش جالب و عجیب بود و این عجیب بودن، می توست اظهار نظر تند ی رو به همراه داشته باشه که هم اون دختر رو و هم پدرش رو، در صورتیکه فارسی می‏دونستند، ناراحت کنه! در حالیکه فراز داشت همچنان دختره رو خیره خیره نگاه می‏کرد، تو فکر بودم که اگه چیز ناجوری گفت، چه طور درستش کنم. تاب رو تکون می‏دادم و سعی میکردم حواس فراز رو با پرسیدن اینکه « فراز ، سرعتش رو بیشتر کنم یا نه» پرت کنم. فراز برگشت و رو به من با همون حالت دادارادودو داد زد:« مامان، مامان، این دختره چه قدر نازه»!
همچین نفس راحتی کشیدم.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative