یکی از خصایص بارز فراز که عامل شناساییش تو یه جمع هم میتونه باشه، بروز احساسات و هیجانی بودن زیاد این بچهست.
از همون هفت هشت ماهگی که تا چیزی به مزاقش خوش میاومد، حالت بال بال زدن به خودش میگرفت که این بال بال همراه بوده و هست با درآوردن اصوات ذوق آلود از حنجره و مری و نای و معدهش! مثلاً با دیدن آخر کارتون رابین هود برای چندمین بار، همچنان دست میزنه و میره و مییاد و تو همون حال به من میگه « مامان، میدونی چی شد؟ رابین هود با ماریا ازدواج کرد»! نمونه دیگهش: فرضاً اگه روزی گذارمون به رستوران بیفته، با ذوق و شوق در حالیکه بال بال میزنه و اشک شوق تو چشماش جمع شده، میگه «مامان. صندلی» ! یا وقتی بعد کلی این صندلی و اون صندلی رو امتحان کردن، یک گوشه میشینه، شروع میکنه داد داد بال زدن و در عین حرف زدن که « آخجون، جوجه کباب»! وقتی هم که نوشابه رو میبینه که گارسون داره مییاره، دیگه میشه "یک سر همه شور"، در حالتی که انگار میز رو داره گاز میزنه، دست میزنه، و جیغش دراومده، میگه: «مامان، مامان، نوشابه داره مییاد»! نمونه دیگه هیجانیش؛ تا یکی از دوستاش یا یکی از بچه های دوستانمون رو جایی، مثل فروشگاه، پارک، خیابون میبینه محاله که با هیجان تمام بال نزنه و نیاد و دادارا دودور کنان به من این موضوع جالب که با این احوالاتش، به نظر جالب ترین موضوع قرن به نظر میرسه رو نگه. در حالیکه در عین اعلام وجود اوون آشنا به من، زیر نگاههای به هیجان اومده و عجیب حاضرین صحنه، ده بار رفته پیش اون و دوباره برگشته پیش من و همچنان خوشحال خوشحال! حالا اگه یک دهم که چه عرض کنم، یک صدم هیجان فراز رو هم اون طرف داشت، باز جای تامل بود از اینکه فکر نکنم بچهی منِه که فقط خیلی هیجانیه!
این هیجانی بودن، زمانی که برای اولین بار شخصی رو میبینه، طبعاً شامل اون شور و شعف هَندی و گفتاری نیست. بلکه میتونه اظهار نظرهای عجیب و بعضاً خجالت آوری در مورد اون شخص باشه، مثلاً اینکه "چرا دماغش اینطوریه؟ چرا موهاش کمه؟، چرا شکمش زده بیرون؟ و....
دیروز تو پارک، رو تابی نشسته بود . از این تابهای دسته جمعی، از اونایی که دو نفر این طرف میشینند، دو نفر هم اون طرف. پسری که کنار فراز نشسته بود رفت. بعد یه آقایی اومد و بچهش رو که بغلش بود گذاشت کنار فراز. نمیدونم اهل کجا بودند ولی چشم بادومی بودند و بهشون نمیخورد چینی، یا مال آسیای جنوب شرقی باشند. آقاهه هیکل درشتی داشت ولی دخترش مشکل فیزیکی داشت. خیلی ضعیف به نظر میرسید، چشماش ظاهراً لوچ بود. موهای خیلی کم پشتی داشت، و ظاهراً استخونهای مهره های پشتش میزون نبودند، چون به نظر کج میرسیدند و از اونجاکه با اینکه بزرگ بود، فقط تو بغل باباش جابه جا میشد، فکر کنم شاید تو حفظ تعادلش مشکلاتی وجود داشت. وقتی باباش دخترشو گذاشت کنار فراز، فراز همینطور خیره شد به دختره. طبعاً براش جالب و عجیب بود و این عجیب بودن، می توست اظهار نظر تند ی رو به همراه داشته باشه که هم اون دختر رو و هم پدرش رو، در صورتیکه فارسی میدونستند، ناراحت کنه! در حالیکه فراز داشت همچنان دختره رو خیره خیره نگاه میکرد، تو فکر بودم که اگه چیز ناجوری گفت، چه طور درستش کنم. تاب رو تکون میدادم و سعی میکردم حواس فراز رو با پرسیدن اینکه « فراز ، سرعتش رو بیشتر کنم یا نه» پرت کنم. فراز برگشت و رو به من با همون حالت دادارادودو داد زد:« مامان، مامان، این دختره چه قدر نازه»!
همچین نفس راحتی کشیدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر