تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

وقتي همه خواب بوديم

 فكر كرديم  درذهن بچه‏مون رو بستيم روي  وحشت از موجودات خيالي و ترسناك و قتل و كشتار و خون و خون‏ريزي و...
زهي دل خوش ا لكي

چند شب پيش خوابيده بودم كه صداي گريه‏ و جيغ فراز رو شنيدم. بغلش كردم و ازش پرسيدم چي شده؟ گفت "خواب بد ديدم. كاوووس ديدم". نگفت ولي  كه چي ديده. بغلش كردم و همونطور تو بغل من خوابش برد. فردا صبح به خاطر مريضي نمي‏تونست بره مدرسه و من هم نرفتم سر كار كه مراقبش باشم. بيدار شدن و گريه كردنش رو يادم رفته بود. خودش تعريف كرد كه ديشب خواب ديده من و اون تو ماشين بوديم و تو ترافيك.  يه نفري كه خيلي بزرگ بوده و چشماي ترسناك سياه داشته و وسط چشمش قرمز بوده حمله كرده به يه ماشين سمندي كه كنار ماشين ما بوده و راننده‏ي اونو لاي در فشار داده و كشته. بعد اومده تو ماشين ما  و خواسته ما رو هم بكشه. من باهاش جنگ كردم و فراز همه‏ش گريه كرده و ترسيده از اينكه نكنه منو هم بكشه و بعد هم اون... 
دلم كباب شد از اينهمه ترسي كه بچه‏م احساس كرده . از اينكه تو خوابش حضور دلگرم كننده‏اي نداشتم. از اينكه هيچي نبودم. از اينكه هيچ كي تو اون ترافيك نبوده كه به داد ما برسه...
چند روزيه كه تنها تو اطاق نمي‏مونه. نمي‏خوابه، بازي نمي‏كنه.  وقتي من خونه نبودم و باباش خواسته بره  حموم و فراز نمي‏خواسته بره، رفته پشت در نشسته و از باباش خواسته در حمومو باز نگهداره تا ببينه كه تنها نيست تو خونه . تا نترسه. دو سه شبي هست كه تو هال مي‏خوابه چون مي‏ترسه تو اطاق خواباي بد ببينه. كه حتماً يكي هم بايد كنارش بخوابه تا نترسه. ده ها بار  از من و باباش پرسيده كه خوابا ميشه واقعي شن؟ چرا ما خواب مي‏بينيم. آدماي خوابا از كجا مي‏يان؟ اصلن چرا خواب مي‏بينيم؟
چند روزيه تو خودشه اصلن. امروز بعد از ظهر خونه‏‏ي مادربزرگش يوهو زد زير گريه. گريه‏ش تموم نشد تا موقع برگشتن تو ماشين و بعد از كلي چرت و پرت تعريف كردن . وقتي  ازش پرسيديم چرا گريه كرده  گفت كه  نمي دونم. غمغين بودم. 

۹ نظر:

jhgjghjg گفت...

این سوالایی که فراز میکنه منم بلد نیستم جواب بدم خب معلومه همه ی مغزش میشه علامت سوال

هنا گفت...

لیلا جون...منم غمغین شدم به قول خودش. ما خودمون هم وقتی خواب بد می بینیم تا مدتی از حال و هواش خارج نمیشیم. اما من فکر می کنم (بنا به خاطرات کودکی و تجربه ی کودکیم) اینطور وقتها یه انرژی و اطمینانی (حتی شده کاذب از نظر خود بزرگتر) خیلی کمک کننده است. مثلا این که بهش خیلی مطمئن بگید نه اصلا اون خوابا الکی هستند یا مثلا شماها کنارش هستید یا اگر امشب یه دعای خوب بکنیم قبل از خواب، خواب بد نمی بینیم یا اینطور چیزی... به من توی دوران کودکی این ایمان های این شکلی خیلی اطمینان بخش بودن.
امیدوارم که پسرکمون غم از دلش زدوده بشه به زودی.

هنا گفت...

بابت برداشتن اون رمز هم ممنونم!

RS232 گفت...

البته دیدن خواب های ترسناک در بچه ها بسیار طبیعی است و نباید از آن نگران شوید. تمام بچه ها به طور غریزی ترس از خورده شدن را از زمان تولد با خود به همراه دارند و با آن کلنجار می روند. اگر یک نوزاد مدتی تنها بماند اولین ترسی که بر او غالب می شود ترس از خورده شدن است. این یک ترس غریزی است که در حیانات و انسان وجود دارد و به بقای زندگی کمک می کند.

banooH2eyes گفت...

خیلی غمقین شدم. امیدوارم که زود خوب شه

مامان هيژا گفت...

ما هم همچين صحنه هايي زياد داريم تو خونه. چاره ش چيه رو هم نمي دونم

فینگیل بانو گفت...

:(

تولدی دیگر گفت...

هرچقدر هم که ما مادرا تلاش کنیم بازم بچه ها ترس رو از محیط اطراف میگیرند. بهش قوت قلب بده و مرتب بگو که تو و پدرش همیشه پیشش هستید و مراقب اونید.

شازده کوچولو گفت...

الهی بمیرم برا فراز عزیز با این همه ترس که تجربه کرده....امیدوارم زودتر این ترس از بین بره و یادش بره اون کاوووسی که دیده...

Google Analytics Alternative