تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

پاییز، بچگی و سیگار

آفتاب مایل و کمرنگ بعد از ظهر که روی تخت افتاده بود، یادم انداخت که داره پاییز میشه دوباره.
پاییز پاییز همیشه احساسات متناقضی رو در من می انگیزونه. دلم میگیره، سردم میشه، خوشحال میشم. میرم تو خودم، کاری میشم و ، ...... هیچوقت نمیتونم بگم که از ا ین فصل خوشم اومده یا بدم. فاصلۀ بین خوش اومدن و بد اومدن تو پاییز عین یک نخ مواجه. ثابت نیست، لحظه به لحظه اش فرق می کنه.
**
چند روزی خونۀ پدری موندن، همۀ خاطرات بچگی و آدمای بچگی رو یادم آورد. کافی بود یک صدایی، اسمی رو بشنوم، یا رنگی ، نوری رو ببینم و دوباره بچه بشم.
آسمونو ببینم و... خودمو و ببینم که خوابیدم تو ایوون خونه و پاهام آویزونه از پله ها و به آسمون آبی و ابرا نگاه کنم، هی شکل بسازم با ابرا، هی داستان بسازم با اون شکل ابرا و... همونجا هم غرق بشم تو ابرا و داستانها و .... بخوابم.
صدایی مثل صدای کلاغ بشنوم و خودم رو تصور کنم کنار خیابون پردرخت مادربزرگ و دری که چوبی بود و کلون داشت و صدای قار قار کلاغها و ..
***
فراز تازگیها وقتی میخواد برای کسی تعریف کنه که جایی رفته بودیم و شما نبودید، میگه "جای شما خالی". وقتی میشنوم همچین حرفی رو از دهنش ، حرفی که شاید خود من نزنم، همچین ذوقی می کنم که میخوام به سرم بگذارمش.
**
چند روز پیش فراز با داییش رفته بود سلمونی برای کوتاه کردن موهاش، مرد آرایشگر سیگار میخواسته بکشه، فراز برگشته بهش گفته: وای وای سگار نباید بکشی، اصلاً خوب نیست. آرایشگر گفته: چرا، فراز گفته که : چون من بچه ام، سیگار رو نباید کنار بچه ها بکشی، مریض میشند.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative