راستش رو بخواید من خیلی با ترازو میونه ای ندارم. یک وسیلۀ اضافۀ جاگیر میدونمش. بااینحال نمیدونم چطور من زمان بارداریم متحول شدم و رفتم یک ترازوی دیجیتال تو مملکت فرنگستون خریدم. بیخود نیست که میگن بارداری آدم رو کن فیکون میکنه!.
اون زمون بعد از خریدن ترازو رفته بودم تو موود وزن و هی خودمو روز و شب وزن میکردم. چون جای مناسب دیگه ای پیدا نکرده بودم، گذاشته بودمش پایین تخت.شب که میخواستم بخوابم، میرفتم روش و اون یه چیزی نشون میداد. صبح هم که از خواب بلند میشدم میرفتم روش و یک چیز دیگه میدیدم.!. در کل اون مدت نظر الانم رو تایید کرد. به نظرم وسیلۀ استرس زاییه.
اون زمون بعد از خریدن ترازو رفته بودم تو موود وزن و هی خودمو روز و شب وزن میکردم. چون جای مناسب دیگه ای پیدا نکرده بودم، گذاشته بودمش پایین تخت.شب که میخواستم بخوابم، میرفتم روش و اون یه چیزی نشون میداد. صبح هم که از خواب بلند میشدم میرفتم روش و یک چیز دیگه میدیدم.!. در کل اون مدت نظر الانم رو تایید کرد. به نظرم وسیلۀ استرس زاییه.
بچه دار شدیم و گذشت و ما خواستیم برگردیم ایران. یکی از دوستان بابای فراز داوطلب شد برای رسوندن ما به فرودگاه. ما هم خوش خوشانمون شد و موقعی که به فرودگاه رسیدیم این ترازو رو که نتونسته بودیم تو وسایلمون جاش بدیم دادیم به اون دوست و بی ترازو برگشتیم ایران.
ای ی هر از گاهی هوس میکردم که برم یک ترازوی دیگه بخرم ولی انقدر چاله چوله ها زیاد بود که خرید ترازو پیش اونها مثل یک گودال بچه ساز بود ، از اینایی که آدم نمیبینتشون و حوصلۀ پرکردنش رو نداره. هروقت هم کسی وزنم رو میپرسید یکی دو کیلو بیشتر ازوزن قبل از بارداری میپروندم.
ای ی هر از گاهی هوس میکردم که برم یک ترازوی دیگه بخرم ولی انقدر چاله چوله ها زیاد بود که خرید ترازو پیش اونها مثل یک گودال بچه ساز بود ، از اینایی که آدم نمیبینتشون و حوصلۀ پرکردنش رو نداره. هروقت هم کسی وزنم رو میپرسید یکی دو کیلو بیشتر ازوزن قبل از بارداری میپروندم.
زمستون پارسال من یک وسیله ای دیدم تو یک پاساژ که وزن و قد و فشار خون و درصد چربی و این چزها رو نشون میداد. نمیدونم چون مادرم پیشم بود یا چون سردم شده بود یا چی، رفتم و خودم و وزن کردم و با کاهش وزن پالتوم و کفشم به این نتیجه رسیدم که نیم کیلویی از وزن قبل از بارداریم بیشتر دارم ( وزن قبل از بارداری من 55 کیلو بود) .
بعد هم دوباره بی خیال وزنم شدم تا اینکه چند ماه پیش که خونۀ برادم رفته بودم، دیدم زیر کابینت ظرفشوییشون از این ترازوها دارند. فنجونها رو داشتم میشستم و هوس کردم همین حال یک وزنی از خودم داشته باشم و با یک تیر دو نشون بزنم. ترازوشون از اینهایی بود که عقربه دارند و توهر زاویه ای عقربه یک چیزی رو نشون میده. بالاخره متوجه شدم که همون 56 یا 55.5 هستم.
گذشت تا امروزکه رفته بودم استخر. اوایل که این استخر میرفتم فکر میکردم تنها مصرفش شناست. بعد وقتی تعقیب کردم بعضی هارو به این نتیجه رسیدم که این دو طبقه بالاش داره که یکی از اونها از این تردمبیل و دوچرخۀ ثابت و اینها داره و استفاده از اونها هم برای کسی که بلیط ورودی رو خریده رایگانه. امروز تا اون بالا رفته بودم و حیف دیدم که استفاده نکرده برگردم( همون حکایت مفت باشه، کوفت باشه) رفتم روی تردمبیل و یک ربعی رو راه رفتم روش. مسافت طی شده1500 بود ولی نفهمیدم این مسافت به مایل یا کیلومتر. بعد از یک ربع اینطوری دویدن ، وقتی از این وسیله اومدم پایین و سرم گیج کیج میخورد در همون حال یک خانمی اومد و یک وسیلۀ دیگه ای رو اون طرف بهم نشون داد به اسم بیوتی کلاب. اسمش رو شنیده بودم ولی فکر میکردم مارک لوازم آرایش باشه یا مثلاً یک جایی برای اپیلاسیون یا یه همچین چیزهایی. نگو یک دستگاهه که ویبره میکنه آدم رو وانگار خیلی مزایا داره ولی چیزی که بود این بود که باید کلی بابتش پول میدادم (جلسه ای 5 تومان) . اونهم من!!. از خانومه تشکر کردم و گفتم انشاالله بعداً میام (باید یکجوری نشون میدادم که این همه انرژی که مصرف کرده بود و تعریف کرده بود و کاربرد و مزایاش رو گفته بیهوده نبوده. درست نمیگم؟!).
دوباره اومدم پایین و رفتم استخر. موقعی که دیگه لباسام رو هم پوشیده بودم و میخواستم بیرون بیام. دیدم یک ترازویی اونجاست. گفتم حالا که این اینجاست و قرار هم نیست پولی بابتش بدم. برم خودمو بوزنم ببینم چند مَنَم. یک مانتوی پاییزۀ مخمل تنم بود و شلوار لی. رفتم روش و اینهم از این دیجیتالیا که یک گرم رو هم نشون میداد. چند کیلو نشون داد: 54 کیلو و 250 گرم. . گفتم عجب. از یک خانومی که از کارکنان اونجا بود پرسیدم: این درست نشون میده. گفت: آره، نا امید شدی، نه؟" . در حالیکه فکر میکردم این منظورش چی بوده گفتم: ای همچین". تو راه فکر میکردم چجوری آخه من وزنم انقدر کم شده. یعنی همون پانزده دقیقه راه رفتن یک کیلو، یک کیلو و نیم کم میکنه؟ جل الخالق.
تازه فکر میکردم وزن لباسهام دیگه نهایتاً باشه 300 گرم. اومدم خونه و با این ترازوی مواد غذایی این مانتوم رو وزن کردم و 750 گرم بود. شلوارم هنوز پامه ولی اگره اونهم 250 گرم باشه با این اوصاف، یعنی من چیزیم حدود 53 کیلو.
عجیب نیست؟ لازم به ذکره که من اصلاً تلاشی برای کاهش وزن نمیکنم و اگه غذا قورمه سبزی باشه مثل اژدهای دمان میخورمش. آخر هفتۀ پیش هم که خونۀ مامانم بودم کلاً سفره رو از یک طرف صاف کردم وباعث تعجب و خندۀ اهل بیت شدم. فکر میکردم چه قدر بیکلاسم که مثل یک خانوم با شخصیت به فکر اندام و رژیم و اینها نیستم.
تازه فکر میکردم وزن لباسهام دیگه نهایتاً باشه 300 گرم. اومدم خونه و با این ترازوی مواد غذایی این مانتوم رو وزن کردم و 750 گرم بود. شلوارم هنوز پامه ولی اگره اونهم 250 گرم باشه با این اوصاف، یعنی من چیزیم حدود 53 کیلو.
عجیب نیست؟ لازم به ذکره که من اصلاً تلاشی برای کاهش وزن نمیکنم و اگه غذا قورمه سبزی باشه مثل اژدهای دمان میخورمش. آخر هفتۀ پیش هم که خونۀ مامانم بودم کلاً سفره رو از یک طرف صاف کردم وباعث تعجب و خندۀ اهل بیت شدم. فکر میکردم چه قدر بیکلاسم که مثل یک خانوم با شخصیت به فکر اندام و رژیم و اینها نیستم.
پس رژیم که نیست، ورزشی هم که به اون صورت نمیکنم. پس چیه دلیل این وزن؟ .
یک چیزی ولی این گوشۀ ذهنم داره بال بال میزنه که بگه: "یقیناً سرطان داری" و در عین حال زبونش رو هم برام دراز کرده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر