وقتی برادرم کلاس چهارم یا پنجم دبستان بوده، تو یکی از این مسابقات علمی منطقه اول میشه و طبعاً بابام براش جایزه میگیره. جایزه ای که میگیره یه دایرةالمعارف بود!
هنوز که هنوزه من فکر میکنم چطور بابا یه همچین فکر بکری به سرش زده تا همچین چیزی بخره براش! آخه بابای من از اون دسته آدماست که به تاریخ علاقه داره و اونهم نه هر تاریخی، تاریخ از نظر بابام شاه عباسه و بس!! نگید داریوش و کورش و حتی شاه اسماعیل! راه نداره جان شما! فکر هم نکنید ما از تخم و ترکۀ شاه عباسیم ! نه والله، من شجره نامه رو بررس کردم و دیدم که اگه شاه عباس غرب بوده، آبا و اجدادمون شرق بودند، و بالعکس. تازه اون موقع هواپیما و قطار هم که نبوده، بگیم حالا حتماً یه طور شده دیگه! ما اگه تو بررسی آبا و اجدادمون به یک سرباز زره پوش گندۀ مغول یا به یه سرباز روسی وس بی رنگ و رو برنخوریم، هنر کردیم، شاه عباس پیش کش! این علاقۀ بابا به به شاه عباس هم جزء رازهای نامکشوف زندگیه برای من که امیدوارم یه روزی کشفش کنم.
القصه، این دایرةالمعارف از اون بعد وارد خونۀ ما شد و شد مرجع چواب برای خیلی سوالهای داشته و نداشتهمون. یادمه وقتی خودم مدرسه میرفتم و خوندن رو یاد گرفته بودم، ساعتها باهاش مشغول بودم. از اطلاعات ادبی، تاریخ باستان، تاریخ معاصر، جغرافی داشت تا کمکهای اولیه و اختراعات و عکس بعضی از بازیگرای هالیووی و برندگان نوبل و اسکار!
همون اوائلی که این کتاب رو خریده بود، یه کارگر افغانی هم داشتیم به اسم اکبرجان. این اکبرجان دیپلمۀ اون موقع افغانستان بود و بابای من از اینکه همچین کارگری به تورش خورده، خوش خوشانش بود، مخصوصاً اینکه اکبرجان، اوقات فراغتش یه کتاب میگرفته دستش و هر وقت هم کتاب نبوده دستش، با بابام در مورد محتویات اون کتابها صحبت میکرده و یحتمل هم راجع به معلوماتش در حوزۀ شاه عباس!
بابا کتاب دایرةالمعارف رو هم به اون قرض داده بود تا به مطالعات روز افزون اکبرجان بیفزایه! و اکبرجان هم نامردی نمی کنه، کتاب رو میخونه و هرجایی هم که عشقش میکشیده، با خودکار می نوشته" ملاحظه شد، اکبرجان" انگاری که داره مشق شاگرداش رو خط میزنه! این ملاحظاتش(!)به کنار، هر عکس یا تصویر زن خوشگلی هم که بود(مثل عکس مریلن مونرو و بریژت باردو یا تصویرنقاشی شدۀ خواهران برانته)، دورش خط کشیده بود!
پ نمیدونم هدفش چی بوده، شاید میخواسته اینطوری به همه یادآوری کنه که این متعلق به منه و محدودۀ منه و به محدودۀ من وارد نشید یا یه همچین چیزایی!
بعدها، هر وقت این کتاب رو میگرفتم دستم . یاد اکبرجان هم می افتادم، ولی خب طبعاً این یاد افتادن، یاد افتادن دلنشینی نبوده! آدم چطور میتونه رو سلامت عقل یه آدم بزرگ که کتابا رو به متد دلخواه خط خط میکنه یا راه به راه اسمش رو می نویسه، شک نکنه!
خلاصه که الان هم که الانه، یا د دایرةالمعارف بدون یاد اکبرجان محاله!
***
حالا چرا من یاد این قضیه افتادم؟
من این کتاب رو فوقالعادده دوست داشتم، یعنی تمام معلوماتی که من تا مدتها داشتم منحصر به همین کتاب ارزشمند بود، مدتیه که دنبال یک کتاب دایرۀ المعارف با همون کیفیت ولی به روز شده اش هستم، ولی کتابهایی که دیدم ، اصلاً همچون کیفیتی ندارند!
اینه که فعلاً فکرم حول و حوش همون دایرةالمعارف با جلد آبی خونۀ بابا میگرده که برش دارم و صحافیش کنم و بیارمش خونۀ خودمون و بشه دوباره مرجع . حالا گیریم، اطلاعاتش از بیست و خرده ای سال اینطور، آپ تو دیت نشده، گیریم که اکبرجان برای اثبات حضورش محکم کاری کرده!
ولی هنوزکه هنوزه میتونه خیلی جاها جواب بده. نه؟
***
-سمیرا جان، من نمیتونم برای وبلاگت پیغام بگذارم. دلیلش رو نمیدونم. ارور میده!
-من یک عده ازوبلاگها رو به لینک کنار صفحهام اضافه کردم ولی خودم رویتشون نمیتونم بکنم، نمیدونم برای شما رویت میشه یا نه؟
- از اینکه پست برنج ، مفید بوده، خوشحالم .
-می بینید من چه امروز زرنگ شدم و دو تا پست هوا کردم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر