دیشب خواب بودم که سروصدایی از بیرون اتاق خواب منو نیمه بیدار کرد. متوجه شدم برق هال روشنه و کسی اونجا تردد میکنه. سریع بلند شدم ببینم چه خبره اونجا، که دیدم فرازو باباشند و دارند خوش و بش میکنند!
گفتم:« چی شده، چه خبره؟»
فراز سریع یه حالت ناراحتی به صورتش داد و گفت: «دوباره خواب بد دیدم».
از اونجا که قضیه "خواب بد دیدن" جدیداً بهانهای برای فراز شده که بیاد و رو تخت ما بخوابه، خیلی تعجب نکردم. فقط از انکه پیآیندش بیدار کردن باباش و قدم زدن نصفه شب و خوشوبش با باباش شده تعجب کردم. این مورد دیگه سابقه نداشت!
گفتم: «خب، حالا اینجا چی کار میکنی؟»
فرازبا یک قیافهی حق به جانب:« هیچی،با بابا اومدم یه لیوان شربت بخورم تا خوابه بره پایین»
.
گفتم:« چی شده، چه خبره؟»
فراز سریع یه حالت ناراحتی به صورتش داد و گفت: «دوباره خواب بد دیدم».
از اونجا که قضیه "خواب بد دیدن" جدیداً بهانهای برای فراز شده که بیاد و رو تخت ما بخوابه، خیلی تعجب نکردم. فقط از انکه پیآیندش بیدار کردن باباش و قدم زدن نصفه شب و خوشوبش با باباش شده تعجب کردم. این مورد دیگه سابقه نداشت!
گفتم: «خب، حالا اینجا چی کار میکنی؟»
فرازبا یک قیافهی حق به جانب:« هیچی،با بابا اومدم یه لیوان شربت بخورم تا خوابه بره پایین»
.
.
.
.
.
پ.ن : همچنان نیازمند هم فکری سبزتان در مورد پست هالو اسکن هم هستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر