تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

نوشتن یا ننوشتن. نتیجه گیری

نشستم و فکرامو کردم.
 خب...
 من  می‏نویسم ولی نه مثل قبل.
 یه روزی حول وحوش سه سال پیش، نوشتن تو این وبلاگ رو  شروع کردم و  اسمشو گذاشتم من و پسرم. فراز اون موقع کوچولو بود . دو سال و هشت ماهه. الان دیگه نیست.
  دلیل وبلاگ نوشتنم رو قبلن بارها گفتم. منی که حوصله قلم گرفتن تو دست رو ندارم و به جاش تایپم تندتره،  تو وبلاگ  بنویسم روزا ی خودم رو، روزای پسرم رو. تا  یادم نرند و بعدها هم یادش نره. در کنارش هم کمی خالی بشم .
 بعضی وقتها" من" بود و "پسرم". بعضی وقت‏ها هم فقط "من" بود.
 اولش دو سه تا خواننده داشتم. بعد زیاد شدند. خوب بود.  دوست پیدا کردم.  دوستام زیاد و زیاد تر شدند. فکر نمی‏کنم دشمن داشته باشم. یعنی اونقدر این وبلاگ پر خواننده هم نیست که دشمن  بین‏شون پیدا شه یا حداقل خودشو نشون بده.  ولی خب،  تو این بین کسانی خواننده این وبلاگ شدند( و یا خواهند شد)  که انتظارش رو نداشتم (و ندارم). در حقیقت  یک جایی به بعد فکر کردم دیگه راحت نیستم هرچند به روی خودم هم نیارم.
 میفهمید چی می‏گم؟
 یکبار فراز یک جایی گفت مامان من ببلاگ نویسه . جا خوردم.  مدلهای جدید معرفی کردن ها؟ نمی‏تونم بهش بگم این یه رازه بین من و تو.  می‏تونم؟ عکسش اینجاست، اسمش اینجاست. یه قسمتایی از خودش  رو من آوردم اینجا نشوندم. نوشتن از اون بد نیست، حداقل الان نمیتونم بگم بده. خوبه یا چیه!
 از حالا به بعد بنا به هزار و یک دلیل  ترجیح می‏دم "من"  دیگه  روی صحنه نباشه.   همنیجا "من" از اینکه باهاش بودید تو این مدت و لطف داشتید بهش ازتون تشکر می‏کنه  و صحنه رو کامل می‏سپاره دست  "پسرم".
خودم هستم. اون پشت مُشتا. صحنه رو می‏چرخونم. صدا در میارم . سناریو. نور، فلان. بهمان. کما فی سابق هستم خلاصه.
 شاید "من" یه جای خلوتی رو سر فرصت پیدا کرد و اونجا نوشت. اگه خواست یادش نره. اگه خواست خالی بشه .
  پست‏هایی مربوط به "من" هم از دید خارج می‏شه ولی همچنان تو قسمت منیج وبلاگ به همراه نظرات باقی می‏مونند. فراز بعدها خودش در مورد این وبلاگ و  قسمتهای ویزیبل  آن ویزیبل تصمیم گیری می‏کنه.
به فید نمیتونم دست بزنم. یعنی راهی بلد نیستم که فید پستی رو از دسترس فیدخوانها دور نگهداره. شما بلدید؟ اصلا از نظر تیکنولوجیکی و فنی اینو درست گفتم؟ 
 به هر حال این "من" دوباره  تشکر می‏کنه که باهاش بودید و بهش لطف داشتید.
خوش باشید همگی.

۳ نظر:

هنا گفت...

راستش عزیزم نمیدونم قبلا چی نوشته بودی اما خوب همین حالا هم نمی دونم چی بگم؟ من حس مشابهی رو دارم از اینکه گاهی در بیرون کشف میشم خوشم نمیاد دلیلش رو خوب نمی فهمم اما خوب حس ناامنی دارم. اما می خوام بگم من از خوندن تمام "من"هات لذت بردم.......درسته حالا نور و صدا و کارگردانی با خودته امامن بازی خودت رو خیلی دوست دارم.......دلم تنگ میشه خوب!!!

ناشناس گفت...

ای بابا انگار بهو تو دلم خالی شد .پس تکلیف ما که به تو عادت کرده ایم چی میشه دلمون برات تنگ میشه که خیلی .لطفا اگه رفتی یه جای خلوت تر بنویسی ما رو هم خبر کن دوست داریم مامان سناریو نویس فراز

Mrs Shin گفت...

من اگه جای تو بودم «پسرم» رو حذف می کردم و این وبلاگ می شد « من» البته من جای تو نیستم اما نظر شخصی من اینه که به جای بچه ها نباید نوشت. گرچه خودم هم گاهی از پسرم می نویسم. نمی شه که ننوشت. ولی سعی می کنم که در کمترین حد ممکن باشه. همونجور که خودت نوشتی این بچه بعدا بزرگ می شه و معلوم نیست که در مورد نوشته هایی که مادرش نوشته چه احساسی داشته باشه. ولی « من » بزرگ شده و احساساتش هم مشخصه. بهرحال این تصمیم توئه. من به تصمیمت احترام می ذارم. اگه جای دیگه نوشتی حتما به منم خبر بده.

Google Analytics Alternative