نشستم و فکرامو کردم.
خب...
من مینویسم ولی نه مثل قبل.
خب...
من مینویسم ولی نه مثل قبل.
یه روزی حول وحوش سه سال پیش، نوشتن تو این وبلاگ رو شروع کردم و اسمشو گذاشتم من و پسرم. فراز اون موقع کوچولو بود . دو سال و هشت ماهه. الان دیگه نیست.
دلیل وبلاگ نوشتنم رو قبلن بارها گفتم. منی که حوصله قلم گرفتن تو دست رو ندارم و به جاش تایپم تندتره، تو وبلاگ بنویسم روزا ی خودم رو، روزای پسرم رو. تا یادم نرند و بعدها هم یادش نره. در کنارش هم کمی خالی بشم .
بعضی وقتها" من" بود و "پسرم". بعضی وقتها هم فقط "من" بود.
اولش دو سه تا خواننده داشتم. بعد زیاد شدند. خوب بود. دوست پیدا کردم. دوستام زیاد و زیاد تر شدند. فکر نمیکنم دشمن داشته باشم. یعنی اونقدر این وبلاگ پر خواننده هم نیست که دشمن بینشون پیدا شه یا حداقل خودشو نشون بده. ولی خب، تو این بین کسانی خواننده این وبلاگ شدند( و یا خواهند شد) که انتظارش رو نداشتم (و ندارم). در حقیقت یک جایی به بعد فکر کردم دیگه راحت نیستم هرچند به روی خودم هم نیارم.
میفهمید چی میگم؟
یکبار فراز یک جایی گفت مامان من ببلاگ نویسه . جا خوردم. مدلهای جدید معرفی کردن ها؟ نمیتونم بهش بگم این یه رازه بین من و تو. میتونم؟ عکسش اینجاست، اسمش اینجاست. یه قسمتایی از خودش رو من آوردم اینجا نشوندم. نوشتن از اون بد نیست، حداقل الان نمیتونم بگم بده. خوبه یا چیه!
دلیل وبلاگ نوشتنم رو قبلن بارها گفتم. منی که حوصله قلم گرفتن تو دست رو ندارم و به جاش تایپم تندتره، تو وبلاگ بنویسم روزا ی خودم رو، روزای پسرم رو. تا یادم نرند و بعدها هم یادش نره. در کنارش هم کمی خالی بشم .
بعضی وقتها" من" بود و "پسرم". بعضی وقتها هم فقط "من" بود.
اولش دو سه تا خواننده داشتم. بعد زیاد شدند. خوب بود. دوست پیدا کردم. دوستام زیاد و زیاد تر شدند. فکر نمیکنم دشمن داشته باشم. یعنی اونقدر این وبلاگ پر خواننده هم نیست که دشمن بینشون پیدا شه یا حداقل خودشو نشون بده. ولی خب، تو این بین کسانی خواننده این وبلاگ شدند( و یا خواهند شد) که انتظارش رو نداشتم (و ندارم). در حقیقت یک جایی به بعد فکر کردم دیگه راحت نیستم هرچند به روی خودم هم نیارم.
میفهمید چی میگم؟
یکبار فراز یک جایی گفت مامان من ببلاگ نویسه . جا خوردم. مدلهای جدید معرفی کردن ها؟ نمیتونم بهش بگم این یه رازه بین من و تو. میتونم؟ عکسش اینجاست، اسمش اینجاست. یه قسمتایی از خودش رو من آوردم اینجا نشوندم. نوشتن از اون بد نیست، حداقل الان نمیتونم بگم بده. خوبه یا چیه!
از حالا به بعد بنا به هزار و یک دلیل ترجیح میدم "من" دیگه روی صحنه نباشه. همنیجا "من" از اینکه باهاش بودید تو این مدت و لطف داشتید بهش ازتون تشکر میکنه و صحنه رو کامل میسپاره دست "پسرم".
خودم هستم. اون پشت مُشتا. صحنه رو میچرخونم. صدا در میارم . سناریو. نور، فلان. بهمان. کما فی سابق هستم خلاصه.
شاید "من" یه جای خلوتی رو سر فرصت پیدا کرد و اونجا نوشت. اگه خواست یادش نره. اگه خواست خالی بشه .
پستهایی مربوط به "من" هم از دید خارج میشه ولی همچنان تو قسمت منیج وبلاگ به همراه نظرات باقی میمونند. فراز بعدها خودش در مورد این وبلاگ و قسمتهای ویزیبل آن ویزیبل تصمیم گیری میکنه.
خودم هستم. اون پشت مُشتا. صحنه رو میچرخونم. صدا در میارم . سناریو. نور، فلان. بهمان. کما فی سابق هستم خلاصه.
شاید "من" یه جای خلوتی رو سر فرصت پیدا کرد و اونجا نوشت. اگه خواست یادش نره. اگه خواست خالی بشه .
پستهایی مربوط به "من" هم از دید خارج میشه ولی همچنان تو قسمت منیج وبلاگ به همراه نظرات باقی میمونند. فراز بعدها خودش در مورد این وبلاگ و قسمتهای ویزیبل آن ویزیبل تصمیم گیری میکنه.
به فید نمیتونم دست بزنم. یعنی راهی بلد نیستم که فید پستی رو از دسترس فیدخوانها دور نگهداره. شما بلدید؟ اصلا از نظر تیکنولوجیکی و فنی اینو درست گفتم؟
به هر حال این "من" دوباره تشکر میکنه که باهاش بودید و بهش لطف داشتید.
خوش باشید همگی.
خوش باشید همگی.
۳ نظر:
راستش عزیزم نمیدونم قبلا چی نوشته بودی اما خوب همین حالا هم نمی دونم چی بگم؟ من حس مشابهی رو دارم از اینکه گاهی در بیرون کشف میشم خوشم نمیاد دلیلش رو خوب نمی فهمم اما خوب حس ناامنی دارم. اما می خوام بگم من از خوندن تمام "من"هات لذت بردم.......درسته حالا نور و صدا و کارگردانی با خودته امامن بازی خودت رو خیلی دوست دارم.......دلم تنگ میشه خوب!!!
ای بابا انگار بهو تو دلم خالی شد .پس تکلیف ما که به تو عادت کرده ایم چی میشه دلمون برات تنگ میشه که خیلی .لطفا اگه رفتی یه جای خلوت تر بنویسی ما رو هم خبر کن دوست داریم مامان سناریو نویس فراز
من اگه جای تو بودم «پسرم» رو حذف می کردم و این وبلاگ می شد « من» البته من جای تو نیستم اما نظر شخصی من اینه که به جای بچه ها نباید نوشت. گرچه خودم هم گاهی از پسرم می نویسم. نمی شه که ننوشت. ولی سعی می کنم که در کمترین حد ممکن باشه. همونجور که خودت نوشتی این بچه بعدا بزرگ می شه و معلوم نیست که در مورد نوشته هایی که مادرش نوشته چه احساسی داشته باشه. ولی « من » بزرگ شده و احساساتش هم مشخصه. بهرحال این تصمیم توئه. من به تصمیمت احترام می ذارم. اگه جای دیگه نوشتی حتما به منم خبر بده.
ارسال یک نظر