۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه
سالی که گذشت
سالی که گذشت سال سالمی بود ،
خدا را شکر طاعون و ایدز و وبا و مالاریا و از این دردهای بی درمان نگرفتیم،،
کارمان به بیمارستان کشیده نشد
. آها...، یک چک آب کامل دادم که نتیجه اش را چهارده فروردین امسال میدهند.
یعنی نتیجه اش دردهای بی درمان را نشان میدهد؟
.
سالی که گذشت،" نشیب" داشت،
یک جایی بود که فکر میکردم که خدا فقط زل زده است به ما.(استغفرالله، ولی این حس من بود)
اصلاً از" دستهای یاریگرش" خبری نبود.
داشتیم پرت میشدیم
زیر پایمان نهر گل آلود پر آبی بود.
نمیدانم خفه امان میکرد این نهر یا نه ؟ ولی ظاهرش که وحشتناک بود.
پایمان لیز خورده بود
همان لحظه های آخر قبل از افتادن بود،
حس بدی داشتیم
یک چوبی را دیدیم که جلوی چشمان است
بعد ما خوشحال شدیم ، چوب را گرفتیم
کار خدا بود و بعد هم دستش را حس کردیم
یه جای مطمئن تر گذاشت ما رو که لیز نخوریم
خیلی چسبید
این شد" فراز" آن" نشیب"
.
سالی که گذشت، گیج بودم
گاهی اوقات حس میکردم شده ام دو تا
یکی خود من بودم
ویکی دیگر هم بیرون من و پشت قفس از شیشه که من درش بودم، ایستاده بود
اونکه پشت شیشه بود زل زده بود به من
بیشتر وقتها با نگاهش ملامتم میکرد
وقتهایی که تقلا میکردم،
وقتهایی که خودم را به آن شیشه میکوبیدم
فقط زل میزد و گاهی هم سرش را به علامت افسوس تکان میداد
همین بیشتر حرصم میداد،
با مشت تهدیدش میکردم
ولی انگار نه انگار..
شیشه نمی شکست
نمیشد خفتش را بگیرم و بهش بگویم که با من درنیفتد
راحت نبودم وقتهایی که لودگی میکردم، وقتهای که بی خیال بودم ، وقتهایی که میخندیدم ،
زل میزد به من و من از نگاش معذب میشدم.....
چند باری هم گریه اش را دیدم ساکت و آرام با همان نگاههای زل زده
از شما چه پنهان
یکی دوباری هم زارزدنش را دیدم
مهربان بود بگمانم ولی نمیدانم چه از جان من میخواست
چرا خوشحال ندیدمش؟
.
سالی که گذشت، لذت بود، نگرانی هم بود،
مثل خوردن قورمه سبزی بود این سال
میخوردم و کیف میکردم ازآنطرف هم نگران سوزاندن اینهمه کالری بودم،
آن که روزی جزئی از وجود من بود،بزرگ میشد
اول سال با سه یا چهار کلمه جمله میساخت
آخرای سال داستان هم میگفت
اول سال با احتیاط از پله ها پایین میرفت
آخر سال از یک جایی کمی کوتاهتر از قد خودش میپرید وقبل از پریدن میگفت "منو ببین چه قدر میپرم"
از شیندن داستانش قند توی دلم آب میشد
از پریدنش هم همینطور، هر چند که کمی هم میترسیدم ولی خوشحالیش بیشتر بود
خوشحال میشدم... ولی
ولی راه گلویم هم بسته میشد،
سرم هم سنگین میشد
چشمهایم هم خیس میشد
فکرش را بکنید" او" که زمانی چزئی از وجودت بوده، کم کم دارد از تو دور میشود
نکند آنقدر از من دور شود که دستم نرسد بهش؟!
مثل این است که دست یا پا یا یکی دیگر از بقیۀ اعضای بدن راهش را بگیرد و برود
نگران کننده نیست؟
.
سالی که گذشت ،
اگر نگران بودم،
اگر" نشیب" داشت و بعد به دنبالش" فراز"،
اگر آزمایشی داشت که نتیجه اش چهارده فروردین امسال مشخص میشود،
اگر یک سال مفید کاری برایم نبود،
اگر پیشرفتی نداشتم در کار،
اگر راهها بسته بود برای جلو رفتن ،
اگر گم میشدم و بعد دوباره پیدا میشدم و دوباره گم،
سال خوبی بود،
خدا را شکر..
.
.
سال جدید را تبریک میگم بهتون و دوست دارم ازتون تشکر کنم (یکوقت فکر نکنید خداحافظیه ها)
ممنونم از کسانی که تو همین سه چهار ماه اومدنم تو این صفحه ،با من بودند
شرمنده محبت همۀ کسانی هستم که تو همین مدت کوتاه اومدند و رد پایی از خودشون جا گذاشتند و من همه جای دنیا رواز شرق تا غرب با رد پاهاشون دنبال میکنم،
ممنونم از یاد دادن و به اشتراک گذاشتن آموخته هاتون ،
ممنونم از کسانی که اومدند و فقط محبت کردند،
ممنونم از کسانی هم که با سکوت اومدند و رد نفسای گرمشون اینجا موند،
بوی عطر همه تون اینجاست،
من حسش میکنم،
شاد باشید و پر امید
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر