1-نمبدونم اثر بهاره، اثر داروهاست، خستگیه، ضعفه، مریضیه، ناامیدیه، خوشی زیاده ناخوشی زیاده .... چیه که من اینروزا انقدر خوابم می یاد.
یعنی بهار تو خواب من زودتر از سالهای قبلی اثرش رو گذاشته. امسال که اثر بهارتو طبیعت و محیط، دیرتر از سالهای پیش ظاهر شده.
چرا من انقدر خوابم می یاد؟
چرا من وقتی خوابم می یاد انقدر مغزم خالی میشه؟
من که همیشه این موقع ها پر میشدم از برنامه ریزی و آرزوهای جورواجور و دور و دراز،چرا حالا فکر میکنم هیچ آرزویی ندارم؟
امروز در حالیکه رو نیمکت پارک نشسته بودم و بازی فراز رو میدیدم، یک لحظه احساس کردم که دیگه الاناست از زور خواب رو زمین ولو بشم، این بود که اومدم تو ماشین و صندلیش رو خوابوندم و همونجا خوابیدم، چند وقت بعدش نمیدونم ولی با سر و صدای فراز و باباش که سوار ماشین میشدند، از خواب پریدم.
هیچ وقت همچین چیزی سابقه نداشت
2-فراز روز سوم عید، وقتی میخواست به من کمک کنه، در شکلات خوری افتاد رو شصت پاش و پاش کبود شد، چقدر گریه کرد، گریه میکرد و در همون حال با یه حالت ملتماسانه ای میگفت "مامان چرا اینطوری شد" دلم کباب میشد.
شبش نمیتونست بخوابه، وقتی میخواست تو رختخوابش جابجا شه ، شروع میکرد به گریه،
چند بار بلندش کردیم؟،
چند بار از خواب با صدای ناله اش بلند شدیم؟
خیلی سخت بود. خدا رو شکر الان خوبه و حتی میتونه با همون شصتش هم راه بره. امیدوارم نصیب هیچ پدر و مادری نشه دیدن زجر کشیدن بچه شون .
.
3- چند روز پیش بالاخره گذارم به شهر کتاب نیاوران خورد، تعریفش رو قبلاً زیاد شنیده بودم، کوچکتر از اونی بود که تصور میکردم ،ولی پرو پیمون بود. از یکی از کسایی که اونجا کار میکرد، جای هر کتابی رو که میخواستیم، یا در مورد هر موضوع، بهترین کتابی رو میخواستیم، بدون معطلی معرفی میکرد،
خوشم اومد.
قسمت کتاب بچه ها به نظرم خیلی بزرگ و مرتب نبود ولی به نظرم هر کدوم از این شهر کتابا یک لطفی دارند، نمیشه گفت کدوم بهترند یا کدوم بدتر.
4- کتاب هرازان خورشید درخشان رو بالاخره خریدم.منی که کتاب رمان رو، هر چند که خیلی بی نام و نشون بود، هنوز نرسیده به خونه شروع میکردم به خوندن وحالا هرچقدر هم که قطور بود، نهایتاً دو روزه تمومش میکردم ، حالا چند روزی هست که این کتاب رو نگاه می کنم و به خودم میگم بعداً وقتی این کارم رو تموم کردم، بعداً بعد از رفتن به فلان جا، بعد از اومدن فلانی.
من چم شده؟
5. فراز جدیدً تفنگ بازی یاد گرفته (احتمالاً از پسر همسایه) و میگه "دستاتو بگیر بالا" ، وقتی دستام رو میگیرم بالا، با تفنگ صداهایی از خودش در می یاره و میگه "حالا بِمُر" (بِمُر در فرهنگ لغت ایشون یعنی بمیر).
6- فراز هر جا که مهمونی میریم، تا صدای آهنگی رو میشنوه، بلند میشه و شروع میکنه به قر دادن و منم قند تو دلم آب میشه، قر دادن فراز هم الکی نیست، بلکه با تمام وجوده، یعنی علاوه بر دست و پا ، چشم و ابرو و دهنش هم میرقصند، اگه سرعت اینترنتمون انقدر زغالی نبود، حتماً میگذاشتم تو وبلاگ ،صحنه هایی از این قر دادنها رو.
در همین راستا، یکبار که خونۀ مادر بزرگش بودیم، همه دست میزند و فراز هم میرقصید. صدای دستها کمتر شده بود که دیدم فراز با جدیت تمام برگشته به حاضرین میگه" صدای دستا رو نمیشنوم، همه دست بزنید" . بچم بک پا مطربه!.
7- برم بخوابم که گیج خوابم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر