مدتی هست که ننوشتم که دلیلش وصل نشدن به اینترنت و یا باز نشدن صفحه بلاگر است . تو این مدت ما یه مراسم عروسی و یه مراسم نامزدی دعوت بودیم و فراز هم حسابی نانای کرد همراه پسر دایی و پسرخالش. فرازشیرین کاری هایی هم داشته تو این مدت که سعی می کنم بنویسمشون و در ضمن فونت رو هم درشت کردم که راحت تر خونده بشه. هنوز نمی دونم چکار کنم که وقتی با فونت فارسی می نویسم چرا نقطه ها یی که آخر خط نوشتم می یاد اول خط. امیدوارم که زودتر بدونم چکار کنم. حالا این "د " های آخر جمله ها رو بعنوان راه حل بکار بردم تا بعدش یه فکری بکنم .
یکی از علائق فراز همونجوری که تو پستای قبل هم گفتم این هست که خیلی دوست داره نقش یکی دیگه رو هم بازی کنه. حالا یه مدتیه که به شدت می خواد شعل های مختلف را هم امتحان کنه. نمونه اش دکتر شدن یا مغازه دار شدن و
جدیدا هم عروس شدن!! جالبش اینه خیلی هم حس می گیره. د
فراز دکتر
فراز: مثلا من دکترم تو فرازی، باشه.
من : باشه
فراز: چی شده پسرجون
من : گلوم درد می کنه آقای دکتر،فراز یه سری پیچ و مهره تو دستش هست. با یکی از اون مهره ها (بعنوان چراغ ) گلوم رو نگاه می کنه اونم چجوری ، در حالیکه چند تا انگشتش رو کرده تو دهنم هی مدام می گه بیبینم ، بیبینم عفونیت *شده یا نه!! بعدشم یک پیچی رواز تو یقه لباسم می انداره تو می گه این درجه هست . بذار خنک شی ( بچم فکر می کنه حکمت درجه گرفتن، خنک شدن طرفه!!) بعدش هم روی یه تیکه روزنامه یه چیزایی می نویسه که مثلا دارومه. آخرشم می گه: خبادث** بای بای ! برو دیگه!!!د
من : باشه
فراز: چی شده پسرجون
من : گلوم درد می کنه آقای دکتر،فراز یه سری پیچ و مهره تو دستش هست. با یکی از اون مهره ها (بعنوان چراغ ) گلوم رو نگاه می کنه اونم چجوری ، در حالیکه چند تا انگشتش رو کرده تو دهنم هی مدام می گه بیبینم ، بیبینم عفونیت *شده یا نه!! بعدشم یک پیچی رواز تو یقه لباسم می انداره تو می گه این درجه هست . بذار خنک شی ( بچم فکر می کنه حکمت درجه گرفتن، خنک شدن طرفه!!) بعدش هم روی یه تیکه روزنامه یه چیزایی می نویسه که مثلا دارومه. آخرشم می گه: خبادث** بای بای ! برو دیگه!!!د
*عفونت
** خدافظ
فراز مغازه دار
قبلش فراز نقشم رو بهم حالی کرده!! که تو فرازی منم مغازه دار. منم خوب مجاب شدم !د
فراز: چی می خوای پسرجون
من : چی داری آقا
فراز: فقط ماشیناش و گذاشته تو مغازش و من باید از اوناچیزی رو انتخاب کنم
من: اون پراید بنفشه رو می خوام( البته اون پراید نیست ولی خوب فراز اسمش رو گذاشته پراید) . د
فرازاونو تو یه روزنامه می پیچه و میده به من( من نمی دونم از کجا یاد گرفته که باید جنسا رو کادو پیچ کرد) بعدشم می گه بفرمایید . منم می گم بولش چقدر میشه اونم طبق معمول می گه دو تومن ( کلا علاقه خاصی به این دو تومن داره) .د
فراز عروس
بعد از عروسی هایی که رفتیم فراز خیلی متحول شده، بطوریکه یه دفه به طور ناگهانی در حالیکه داره ماشین بازی می کنه بلند بلند میگه : عروس خوبه ،عروس خوبه !!!!یا عروس عروس ، عروس عروس
اونروز هم من یه پرده ای رو شسته بودم و تقریبا خشک شده بو که فراز دیده بودش و انداخته بود سرش ودر راستای نقش پذیری های متفاوتش!!! به من می گفت من عروسم تو هم ع ( داماد عروسی گذشته). بعدشم می گفت بیا نانای کنیم دیگه. (البته من قبلش بهش توضیح داده بودم که آقاها دوماد میشند. خانما عروس و فراز هم قبلا تو آشپزخانه وقتی من داشتم غذا می پختم اومده بود و بهم این نکته مهم رو متذکر شده بود ولی بازم خودش رو عروس کرده بود). بعد من دوماد شدم و اونم عروس و نانای هم میکردیم ، در همین حال اون مدام بالا و پایین می پرید و می خوند عروس عروس ، عروس عروس!!!. در ضمن کاروانی که عروس رو همراهی می کرد این شعر 666 سه تاشیش داره و .... روهم می خوند(قحطی شعر بود انگار!!) . حالا این از اون همه ادامه این شعر فقط این رو یاد گرفته که: بقالی سر کوچمون جیش داره،!!و مدام این رو می خوند.( فکرکنم اصلش این بوده که بقالی سر کوچه کشمش داره) .در ضمن فراز اون شب با همون پرده (نماد عروس بودن فراز!!!)خوابید!!!د
------------------------------------------------------------------------------------------------
این روزا ی ماه تو این دو سه سال اخیر یادآور زلزله هایی بوده که جند سال پیش پشت سرهم طی دو سال متوالی اتفاق افتاد .این دو سال اخیربرگشتمون به ایران همیشه طوری بود که من ساکی که لوازم و مدارک مناسب و ضروری رو داشته باشه رو یه گوشه گذاشته بودم ولی امسال با اینکه رو یا نزدیک یکی از این گسل ها هستیم هیچ کاری نکردم، یعنی انگیزم رو برای نجات از دست دادم؟ یا ترسم ریخته؟ شایدم دلیلش اینه که چون خونمون یه خوابه هست، دیگه از اینکه نتونم فراز رو تو اون بحبوحه پیدا نکنم ، خیالم راحته، چونکه تخت فراز نزدیک ماست و بهرحال شاید بشه یه کاریش کرد. (لبته پارسال هم فراز با اینکه اطاق حدایی داشت ولی این روزا پیش خودم بود چون شیر می خورد). نمی دونم ولی این رلزله یکی از کابوسای بزرگ من بوده همیشه، به نظر من جنگ و .. چیزای دیگه به اندازه این خطرناک نیست چون بهر حال یه راه فراری می شه پیدا کردولی زلزله چی، همه چی رو داغون می کنه، حتی اگه خونه ادم ضد زلزله باشه، وقتی زیر همه خونه هامون گاز جریان داره چجوری میشه جلوی آتیش سوزی رو گرفت؟ یه مدتی بود که وقتی صدای پارس سگ می اومد یا باد خیلی شدیدی می وزید یا سوسکی چیزی میدیدم ، می گفتم شاید امشب زلزله بیاد و با هر تلنگری از خواب می پریدم، ولی جدیدا حس می کنم که مرگ این مدلی هم برام عادی شده ، نمی دونم دقیقا احساسم رو توضیح بدم ولی شاید این یه تحول باشه ، شایدم یه پس رفت و نشانه افسردگی، گفتم افسردگی و یاد ورزش افتادم ، تازگیها من کشف کردم که این وسط بلوار دانشجو چه جای خوبیه واسه پیاده روی یا دویدن، فقط مشکل اینه که من که بیرون میرم فراز هم می خواد بیاد همراهم و خوب مسلما اون نمی تونه همپای منی که می خوام پیاده روی تند انجام بدم باشه و خوب مسلما نق زدن و بغل . رو بابای فراز هم برای نگهداری فراز نمی شه حساب کرد ، چون فراز کافیه یه نفر بخواد بره بیرون، محاله که نخواد بره و با اون شخسی که تو خونه هست بمونه، مگر اینکه صبحای زود، قبل از اینکه ا از خواب بلند شه برم برای پیاده روی، که اون هم همت عالی می خواد برای سحر خیزی، باید ببینم چکار می تونم بکنم. د
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر