تقریباً یک هفته ای هست که نتونستم بیام پای نت، مهمان بیمار داشتیم و مشغول پذیرایی و مراقبت و این صحبتها بودم روزای آخر هم خودم سرما خوردم ولی خوب در کل بد نبود. من اصولاً از مهمون و مهمون بازی خوشم می ییاد، بخصوص از قسمت آشپزیش. یکی از کارهای مورد علاقۀ من بازی با طعم ها و ادویه هاست (این جمله الهام گرفته از یکی از وبلاگهای آشپزی است!). فراز هم ظاهراً به آشپزی خیلی علاقه نشون میده. معمولاً روی صندلی کنار اجاق گاز میشینه و به کارهای من نگاه میکنه و سوال میپرسه بعضی وقتها هم من یه کارایی میدم خودش بکنه مثلاً برنج پاک کردن، هم زدن سس، ورز دادن کتلت یا کوفته یا کباب. اگه کسی ازش بپرسه مثلاً آش یا کتلت یا کوکو رو چطور درست می کنند، میتونه توضیح بده حالا ممکنه خیلی ترتیبش رو درست نگه ولی همینش هم به نظرم خوبه.
**
مهمونی تولد فراز رو هم عصر جمعه گرفتیم. خیلی خوب بود به خودش هم خوش گذشت. قبل از کیک بریدن و کادو دادن، با مادر بزرگش و خاله و دایی و دختر خاله و پسرخالۀ فراز، رفتیم نون سنگک بگیریم. مسیرخونۀ ما تا نونوایی، مسیری با شیب تنده که تقریباً هیچ آدم و خونه ای دورو برش نیست. ما هم حسابی رو برفهای بکر قدم گذاشتیم و دویدیم . نونوایی هم دیگه نون نداشت. مسیر برگشتد رو هم خوش خوشان پایین اومدیم . تو حیاط هم خواهرم به کمک مادرم و برو بچز یه آدم برفی درست کردند که عینکی هم بود!. علی، پسرخالۀ فراز هم یه خرگوش برفی درست کرد، برفها آبدار بودند و جون میدادند برای قالبسازی و درست کردن همه چی. در حالتهای مختلف هم عکس گرفته شد. به ما که خیلی خوش گذشت و به بچه ها هم بیشتر.
**
و اما شیرین کاریها و سخنان نغز فراز
1- همونروز جمعه که جشن تولدش بود و با هم بیرون رفتیم من بعضی وقتها دستش رو میگرفتم که یه موقع لیز نخوره یا نیفته. فراز هم دستش رو از دستم در می آورد و می گفت چرا منو ول نمی کنی!!.
.
2- چند شب پیش فراز نمی خوابید، بابای فرازهم رفته بود تو اطاق فرازو می گفت فراز بیا بخواب!
فراز: نی می خوابم. میخوام بازی کنم
بابای فراز: پس من برای کی قصه بگم؟
فراز: برای دیوارا!!
.
3- دیروز در حالیکه فراز جلوی میز توالته و میخواد به وسایل من دست بزنه
فراز: مثلاً من مامانم، تو فرازی، بگو مامان چکار می کنی؟!
من: مامان چه کار می کنی؟
فراز: دارم خودمو خوشگل می کنم پسرم. میخوام ببرمت مهمونی !!
.
4- چند روز پیش حال همین بیماری که خونۀ ما بود بد شد و مم با عجله داشتم بیرون میرفتم که به بابای فراز اطلاع بدم. فراز هم با جدیت تمام، همیشه به دنبال منه!.
فراز: کجا داری میری؟
من : دارم میرم بیرون بابا رو صدا کنم
فراز: تنها نری ها، میترسی، با من برو همیشه!!!.
.
5- دیروز حرف از ماشین ها بود و فراز هم محاله تو صحبتهایی در مورد ماشین شرکت نکنه.
من: من از ماشین گلف همیشه خوشم میاد
فراز: خیلی دوست داری گلف رو؟
من: آره، خیلی
فراز: من وقتی بزرگ شدم ، خودم کفشامو پوشیدم، خودم پی پیم رو شستم (گلاب به روتون)، لباسام رو هم می پوشم میرم برات یه دونه گلف میخرم!!!
.
6-دیشب جایی رفته بودیم و تو راه برگشت خونه؛
فراز: این پل اسمش چیه؟
من : پل همت
چند دقیه بعد نزدیک یک پل دیگه
فراز: این پل اسمش چیه
من: این پل یادگاره،
فرازدر حالیکه لپ منو میکشه: ای شیطون، همه جا رو بلدیا!!!
.
7- واما در مورد نبوغ آدرس یابی فراز
مسیر دیشب که هوا تاریک هم بود و ما برمی گشتیم خونه، بعد از تموم کردن اتوبان یادگار، نزدیک خیابون سعادت آباد از بالا،فراز گفت این جا کوی منه ها،
ما :چی ؟
فراز: اینجا کوی منه دیگه، این جاده میره کوی فرازدیگه!!!
کاملاً درست می گفت. البته ما بهش قبلاً گفته بودیم که اسم این سمت ،کوی فرازه، ولی فکر نمیکردیم تو شب بتونه تشخیص بده!!.
.
8. من بعضی وقتها به فراز میگم "عسل من"،حالا دیروز دیدم فراز یه قیافۀ عجیبی به خودش گرفته، چشماشو چپ و چول کرده، ابروهاش رفته بالا، لباش به هم محکم قفل شده، دماغش هم یه وری شده،
من: چرا اینطوری کردی خودتو
فراز: مثلاً من عسلم دیگه، در منو باز کن، با قاشق بردار بمال روی نون ، بخور!!!
.
** من احتمالاً دو سه ساعت دیگه یه پست دیگه هم می نویسم که جبران کرده باشم این مدت ننوشتنم رو!! شاید در مورد به دنیا آوردن فراز باشه، حالا تا اون موقع تصمیمم رو می گیرم.
.
پ ن. این پست رو به توصیۀ خانم شین، درشت می نویسم، امیدوارم خوب شده باشه فونتش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر