۱۳۸۶ اسفند ۷, سهشنبه
تهدید فراز و کچل خدیجه!!
برای تغییرحال و هوای اینجا، یکی از تهدیدات فراز که چند ساعت پیش شنیدم را برایتان می نویسم.
من: بیا اسباب بازیهات رو جمع کنیم انقدر زیر دست و پا نباشند.
فراز: من جمع نمی کنم، تو جمع کن!.
من قیافم ناراحت و عصبانی میشه و همه اش با خودم فکر می کنم که چطور به این پسر مفهوم نظم را (حتی از نوع کپه کردن اسباب بازیها) نشان دهم.
فرازدر حالیکه من را نگاه می کند ومتوجه ناراحتی من میشود : انقدر منو عصبانی نکن، منو ناراحت نکن، اگه منو ناراحت کنی من میرم استراحت می کنم ها!!.
**
ببخشید اگر زود به زود نمی توانم بیایم. سرم حسابی با پروژه ای که از همان شرکت کذایی (پست امیدواری) گرفته ام گرم شده است. قرار است کارها را در خانه انجام دهم و هفته ای یک یا دو بار برای گزارش روند کار به شرکت مذکور بروم که در دو هفتۀ اخیر این ملاقاتها انجام شده است وظاهراً کارها نسبتاً خوب پیش میرفته است
. امیدوارم که پول دندانگیری گیرم بیاید و با آن پول کولاک کنم ! چه جاهایی که قرار است بروم !. چه کارهایی قرار است که انجام دهم!.
نه اینکه پول زیادی باشد، ولی برای منی که در این مدت خانه نشین بوده ام ،خیلی به نظر میرسد. پولی که دستمزد کار خودم است .هرچند با توصیفاتی که از شرکت مذکور کرده ام و عدم مدیریتی که شاهدش هستم، به انضمام تنبلی های من، من مصداق این ضرب المثل خدابیامرز مادر بزرگم باشم:
"حسرت به دلک کچل خدیجه، نمیره ببینه نوه نتیجه"!
*دلک: فکر کنم همان دل کوچک است!.
.
در فرصتی مناسب هم مطالبی راجع به این شرکت و نحوۀ کار و مدیریت آن به طور مفصلتر برای شما می نویسم که بدانید حتی این شرکتهای کوچک هم اشانتیونی از دولت و مملکت داری به سبک و سیاق دولت هستند.
**
سعی می کنم زود بيايم. در ضمن میخواستم بدانم چگونه می شود وبلاگهایی را که میخوانم را رولینگ کنم که هروقت آپ شدند متوجه شوم؟ . برای این کار چه باید کرد؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر