۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه
خواب که از چشم فرار کند!
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه
اقتضای ادب وبلاگی!
خوش باشید همگی.
توضیج در مورد پست پایین: این نمایشگاه تا دوم اسفند در محل نمایشگاههای دائمی تهران برقراره و اگه اشتباه نکنم، سالنهای هفت و هشت یا نهش!
۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سهشنبه
نمایشگاه و دینا!
۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه
آبله مرغون و نسل پشم!
۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه
۲- از اونجا که برنامه خاصی برای تعطیلی فردا نداریم٬ خونه تکونی میکنیم!
۳- پست پایین یک جورهایی غر نامه بود ولی فکر میکردم شاید خنده دار هم باشه که ظاهراً نبوده.
۴- فراز امروزبه من گفت: "تو اگه بزرگ بشی٬ قد دایی آرمان بشی (برادر دو متر و پنج سانتیم) چه کاره می خوای بشی؟ میخوای پلیس بشی یا خلبان یا آتش نشان؟
۴- از پیام های تبریک همهی شما عزیزان و دوستان ممنون.
۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه
تولد فرازو پنجرۀ محبوب
به همین دلیل هم هست که کمتر کوچک بودن و بقیۀ عیب و ایرادهاش رو میبینم.
چی شد حالااز این پنجره گفتم؟ الان داره برف مییاد و من از این پنجره به این منظره هه نگاه میکردم و دوباره همون حسه اومد سراغم. تازه فقط رد پاهای خودمون هم هست که فقط روی زمین این منظرۀ بکرمیبینم.
2- دیروز جشن تولد فراز رو با حضور خانواده های خودمون گرفتیم. خوب بود و خوش گذشت و من همچنان خستۀ دیروزم- قبلاً گفته بودم که آدم سختی هستم تو میزبانی- ولی خوب خوش گذشت. به فراز خیلی بیشتر. کلی کادو گرفت و خوش خوشانش شد. بعد از ظهرهم به اتفاق جمیع خانواده ها رفتیم پایین و تو همون منظرۀ بکر و جنگل مانند ی که برفهاش هم دست و پا نخورده بود برف بازی کردیم و آدم برفی هم درست کردیم. اون ردپاهایی که اون بالا بهشون اشاره کردم، نشات گرفته از همین کاراست. فراز هم کلی با پسردایی وپسر خالهش بازی کرد و خوش خوشانش شد.
خوب بود، به این همه خستگیش می ارزید.
3- خیلی دوست داشتم جشن تولد فراز رو با حضور دوستای خودم و دوستای وبلاگی و بچه هاشون و بعضی از دوستان مهد کودکیش برگزار میکردم. در این مورد خیلی هم حساب کتاب کردم ولی به این نتیجه رسیدم فعلاً فراز تو سنی نیست که بشه بدون دردسر این جشن رو به پایان برد. منظورم حس مالکیتش و علاقه به مرکز توجه بودنش اون وسط باعث ایجاد یک سری گیس و گیس کشی هایی میشه که نمیتونم ادعا کنم از کنترلش برمیام. کوچیکی فضای خونه هم به دلیل اینکه نمیشه روی فضای مانور کافی برای ترتیب دادن یک بازی دسته جمعی برای بچه ها و یا همین پخش و پلا کردن و بازی های مربوطه ترتیب داد مزید بر علت شد. یعنی میتونم بگم علت اصلیش همینه. چون اگه بشه که با همچین برنامه هایی بچه های نسبتاً همسن رو سرگرم کرد، هم برای خودشون و هم برای ما خاطرۀ خوبی باقی میمونه.
۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سهشنبه
مرگ درمی زند و آیین نگارش!
2-فکر کنم یکی از نتایج خوب نوشتن تو وبلاگ، این بود که متوجه انبوه اشتباهات نگارشیم شدم . فکر کنم اولین نفر، گلمریم بود که به من اینو یادآوری کرد. اون موقع انتقادش خیلی به مذاقم خوش نیامد و متوسل شدم به این چرت و پرت ها که " من برای دل خودم می نویسم و... ال و بل" . ولی خوب، همون جرقه ای شد که رو نوشته هام بیشتر دقت کنم. درسته که سرعت تایپ من بالاست، ولی حداقل باید کمی هم راجع به قابل فهم و سلیس بودن و... و این جور چیزها ی حاصل ازتایپ سریع فکر کنم .
الان مدتی هست که کار ویرایش یک سری از ترجمه هام را انجام میدم و هرچه جلوتر می رم، بیشتر متوجه اشتباهات فاحشم می شم.
اینه که بر خودم لازم می دونم که بگم: "انتقاد بی غرض چه قدر خوبه ،همونطور که تعریف بی گول مالی".
شما هم اگه عیب و ایرادی می بینید، خوشحال می شم که گوشزد کنید.
3- درراستای شمارۀ 1؛
چند روزپیش فراز از من پرسید: پس بابای علی -پسر خالۀ هشت ساله ش- کجاست؟
بابای علی شش سال پیش در همین ماه در اثر تصادف فوت کرد -یک خاطرۀ دردناک توهمون سالهایی که من ایران نبودم- ، دوباره یاد تمام اون روزهای سخت خواهرم وبقیه و ناراحتی های خودم افتادم و... ولی خوب به بچه که نمیشه گفت نپرس اینها رو. فقط گفتم: باباش فوت کرده.
فراز: فوت کرده، یعنی چی؟
من: یعنی اینکه باباش تصادف کرده و دیگه تو این دنیا نیست.
فراز : تو این دنیا نیست، یعنی کجاست؟
من: (یک سری توضیحات جانفرسا!)
فراز به ماشین بازیش ادامه داد و من نفس راحتی کشیدم که خدا رو شکر یادش رفت.
چند دقیقه بعد
فراز: یعنی بابای من هم فوت می کنه، بعنی تو هم فوت می کنی، یعنی ...(به جای نقطه چین تمام خواهر و برادر و پدر و مادر من و پدرش را بگذارید)
من: ( با غصۀ فکر کردن به این موضوع ، یک سری توضیح دادم به مفهوم اینکه " این شتره در خونۀ همه می خوابه و ال و بل)
چند روز بعد تو خیابون
فرازبا گریه: من اون ماشینه رو می خوام.
من: نه، تو همین الان یک ماشین خریدی، من نمی تونم برات بگیرم.
فراز:من دیگه اینو دوست ندارم، همونو میخوام، اگه نگیری، من فوت می کنم ها!!
پ ن :راستی می دونید نیم فاصله رو چطور می شه ایجاد کرد؟
پ ن 2: در مورد بند 2، من از همه نوع تعریف، چه ساده، چه راه راه، چه صادق و چه با گول مالی به شدت استقبال می کنم. اصلاً در این مورد نگران نباشید!
۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه
شتر و هواپیما!
اگه پستهای قبلی مربوط به مکالمات فراز رو خونده باشید، حتماً این پست رو هم خوندید که فراز اسم من رو گذاشته بود هواپیما، خودش هلی کوپتر و پدرش تله کابین و تا مدتها از خواب که بلند میشد به من میگفت "سلام هواپیما، از تله کابین چه خبر؟"
حالا همین دو سه دقیقۀ پیش اومد پیش من و گفت: "من اسم و فامیلم رو میخوام عوض کنم، مال شماها رو هم همینطور"
من: چی میخوای بگذاری؟
فراز خیلی جدی بدون اینکه لبخندی بزنه و انگار داره حرفهای خیلی مهمی میزنه: الان اسم من فرازه، فامیلم هم ا...، حالا میخوام اسمم رو بزارم اسب، فامیلم رو هم هلی کوپتر. اسم تو رو میزارم شتر، فامیلت رو هم هواپیما، اسم بابا رو گورخر، فامیلش رو هم تله کابین، تازه اون دوستت بود که اومده بود پیشمون ، اسم اون رو میگذارم الاغ، فامیلش روهم موشک"! بعد هم انگار منتظر تشویق من باشه، به من نگاه کردو گفت: " اینطوری خیلی خوبه، نه؟"
ظاهراً کارهایی که کردم برای آپلود فایل پست پایین، بی ثمر بوده. اینطور نیست؟ شما چیزی نشنیدید؟