تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

تولد فرازو پنجرۀ محبوب

1- اگه از من بپرسید، میگم کل این خونه ای که ما توش نشستیم یک طرف، این پنجره و بالکنش هم یک طرف. روزی که اومدیم اینجا تا ببینیم مناسبه یا نه، از اون راه پلۀ خوفناک بالا اومدیم و رسیدیم به این واحد کوچولو. همینطوری قدم زدم تو خونه تا رسیدم دم پنجره ویکدفعه یک حسی که آمیخته بود از سرخوشی و خلسه و حس زیبا شناسی به سراغم اومد وعاشقش شدم. منظرۀ بکرو بی آدمیزادیه با یک سری درخت و علف عولوف جنگل مانند -از بس که بهشون رسیدگی نمیشه. مهم‏تر از همه اینه که آدم اینا رو می‏بینه و مطمئنه هیچ کس آدم رو نمی‏بینه -چون مشرف نداره- یعنی یک حس ناب مربوط به خود آدم!
به همین دلیل هم هست که کمتر کوچک بودن و بقیۀ عیب و ایرادهاش رو می‏بینم.
چی شد حالااز این پنجره گفتم؟ الان داره برف می‏یاد و من از این پنجره به این منظره هه نگاه می‏کردم و دوباره همون حسه اومد سراغم. تازه فقط رد پاهای خودمون هم هست که فقط روی زمین این منظرۀ بکرمی‏بینم.

2- دیروز جشن تولد فراز رو با حضور خانواده های خودمون گرفتیم. خوب بود و خوش گذشت و من همچنان خستۀ دیروزم- قبلاً گفته بودم که آدم سختی هستم تو میزبانی- ولی خوب خوش گذشت. به فراز خیلی بیشتر. کلی کادو گرفت و خوش خوشانش شد. بعد از ظهرهم به اتفاق جمیع خانواده ها رفتیم پایین و تو همون منظرۀ بکر و جنگل مانند ی که برفهاش هم دست و پا نخورده بود برف بازی کردیم و آدم برفی هم درست کردیم. اون ردپاهایی که اون بالا بهشون اشاره کردم، نشات گرفته از همین کاراست. فراز هم کلی با پسردایی وپسر خاله‏ش بازی کرد و خوش خوشانش شد.
خوب بود، به این همه خستگی‏ش می ارزید.

3- خیلی دوست داشتم جشن تولد فراز رو با حضور دوستای خودم و دوستای وبلاگی و بچه هاشون و بعضی از دوستان مهد کودکیش برگزار می‏کردم. در این مورد خیلی هم حساب کتاب کردم ولی به این نتیجه رسیدم فعلاً فراز تو سنی نیست که بشه بدون دردسر این جشن رو به پایان برد. منظورم حس مالکیتش و علاقه به مرکز توجه بودنش اون وسط باعث ایجاد یک سری گیس و گیس کشی هایی میشه که نمی‏تونم ادعا کنم از کنترلش برمیام. کوچیکی فضای خونه هم به دلیل اینکه نمی‏شه روی فضای مانور کافی برای ترتیب دادن یک بازی دسته جمعی برای بچه ها و یا همین پخش و پلا کردن و بازی های مربوطه ترتیب داد مزید بر علت شد. یعنی می‏تونم بگم علت اصلیش همینه. چون اگه بشه که با همچین برنامه هایی بچه های نسبتاً هم‏سن رو سرگرم کرد، هم برای خودشون و هم برای ما خاطرۀ خوبی باقی می‏مونه.
4- بابای فراز یک بار سر یکی از کلاساش، کول دیسکش روتو محل کارش پیدا نمی‏کنه و این میشه که از دوربین عکاسی برای بردن اطلاعاتش سر کلاس استفاده می کنه. بعد هم یادش می‏ره سیم رابط لب تاب به دوربین رو با خودش بیاره. اینه که ما فعلاً بدون سیم باقی موندیم و نمی‏تونم عکسهای دیروز فراز رو توی کامپیوتر بریزم. مامان هیژای عزیز در اولین فرصت این کار رو می‏کنم فقط امیدوارم تو همین هفته بریم و یک سیم تهیه کنیم ،تا این عکس‏ها هم بیات نشه! شما هم اگه جایی سراغ دارید که این جور چیزها رو می‏فروشند یک ندایی بدید -یا حتی اگه می‏دونید نمایندگی دوربین نیکون کجاست.
5- از دوستانی که پست پایین لطف کردند وپیام و پیام تبریک گذاشتند و در مورد نیم فاصله راهنماییم کردند ممنونم. بعد از کلی این کلید و اون کلید رو فشار دادن متوجه شدم نیم فاصلۀ ما به این صورت ایجاد ‏می‏شه که سه تا کلید کنترل، شیفت و چهار رو همزمان فشارمی‏دم. یعنی اینطوری جواب داد. باز هم ممنون.
6- این نوشته بیشتر به یک نوشتۀ "اگر از احوالات این ‏جانب می‏پرسید، به لطف خدا خوب هستم و ملالی نیست جز دوری شما" شبیه شده. این‏طور نشده؟ (آیکون یک ابرو بالا و دستا زیر چونه)
7- این برف قشنگ همچنان داره می‏باره.
پی نوشت: من نمی‏دونم چه کار کردم وچی شد که بعد از پابلیش شدن، دیدم انقدر فونت‏ها درشته، که وبلاگ من عین وبلاگ دیو ها و غول ها و کلیۀ موجودات درشت عالم شده. شما هم اینطور می‏بینید؟ یا من در حین نیم فاصله ایجاد کردن کاری کردم کارستون؟ بیا حالا خواستیم ابروش رو درست کنیم زدیم چشمش رو هم از کاسه دراوردیم.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative