1- اگه از من بپرسید، میگم کل این خونه ای که ما توش نشستیم یک طرف، این پنجره و بالکنش هم یک طرف. روزی که اومدیم اینجا تا ببینیم مناسبه یا نه، از اون راه پلۀ خوفناک بالا اومدیم و رسیدیم به این واحد کوچولو. همینطوری قدم زدم تو خونه تا رسیدم دم پنجره ویکدفعه یک حسی که آمیخته بود از سرخوشی و خلسه و حس زیبا شناسی به سراغم اومد وعاشقش شدم. منظرۀ بکرو بی آدمیزادیه با یک سری درخت و علف عولوف جنگل مانند -از بس که بهشون رسیدگی نمیشه. مهمتر از همه اینه که آدم اینا رو میبینه و مطمئنه هیچ کس آدم رو نمیبینه -چون مشرف نداره- یعنی یک حس ناب مربوط به خود آدم!
به همین دلیل هم هست که کمتر کوچک بودن و بقیۀ عیب و ایرادهاش رو میبینم.
چی شد حالااز این پنجره گفتم؟ الان داره برف مییاد و من از این پنجره به این منظره هه نگاه میکردم و دوباره همون حسه اومد سراغم. تازه فقط رد پاهای خودمون هم هست که فقط روی زمین این منظرۀ بکرمیبینم.
2- دیروز جشن تولد فراز رو با حضور خانواده های خودمون گرفتیم. خوب بود و خوش گذشت و من همچنان خستۀ دیروزم- قبلاً گفته بودم که آدم سختی هستم تو میزبانی- ولی خوب خوش گذشت. به فراز خیلی بیشتر. کلی کادو گرفت و خوش خوشانش شد. بعد از ظهرهم به اتفاق جمیع خانواده ها رفتیم پایین و تو همون منظرۀ بکر و جنگل مانند ی که برفهاش هم دست و پا نخورده بود برف بازی کردیم و آدم برفی هم درست کردیم. اون ردپاهایی که اون بالا بهشون اشاره کردم، نشات گرفته از همین کاراست. فراز هم کلی با پسردایی وپسر خالهش بازی کرد و خوش خوشانش شد.
خوب بود، به این همه خستگیش می ارزید.
3- خیلی دوست داشتم جشن تولد فراز رو با حضور دوستای خودم و دوستای وبلاگی و بچه هاشون و بعضی از دوستان مهد کودکیش برگزار میکردم. در این مورد خیلی هم حساب کتاب کردم ولی به این نتیجه رسیدم فعلاً فراز تو سنی نیست که بشه بدون دردسر این جشن رو به پایان برد. منظورم حس مالکیتش و علاقه به مرکز توجه بودنش اون وسط باعث ایجاد یک سری گیس و گیس کشی هایی میشه که نمیتونم ادعا کنم از کنترلش برمیام. کوچیکی فضای خونه هم به دلیل اینکه نمیشه روی فضای مانور کافی برای ترتیب دادن یک بازی دسته جمعی برای بچه ها و یا همین پخش و پلا کردن و بازی های مربوطه ترتیب داد مزید بر علت شد. یعنی میتونم بگم علت اصلیش همینه. چون اگه بشه که با همچین برنامه هایی بچه های نسبتاً همسن رو سرگرم کرد، هم برای خودشون و هم برای ما خاطرۀ خوبی باقی میمونه.
به همین دلیل هم هست که کمتر کوچک بودن و بقیۀ عیب و ایرادهاش رو میبینم.
چی شد حالااز این پنجره گفتم؟ الان داره برف مییاد و من از این پنجره به این منظره هه نگاه میکردم و دوباره همون حسه اومد سراغم. تازه فقط رد پاهای خودمون هم هست که فقط روی زمین این منظرۀ بکرمیبینم.
2- دیروز جشن تولد فراز رو با حضور خانواده های خودمون گرفتیم. خوب بود و خوش گذشت و من همچنان خستۀ دیروزم- قبلاً گفته بودم که آدم سختی هستم تو میزبانی- ولی خوب خوش گذشت. به فراز خیلی بیشتر. کلی کادو گرفت و خوش خوشانش شد. بعد از ظهرهم به اتفاق جمیع خانواده ها رفتیم پایین و تو همون منظرۀ بکر و جنگل مانند ی که برفهاش هم دست و پا نخورده بود برف بازی کردیم و آدم برفی هم درست کردیم. اون ردپاهایی که اون بالا بهشون اشاره کردم، نشات گرفته از همین کاراست. فراز هم کلی با پسردایی وپسر خالهش بازی کرد و خوش خوشانش شد.
خوب بود، به این همه خستگیش می ارزید.
3- خیلی دوست داشتم جشن تولد فراز رو با حضور دوستای خودم و دوستای وبلاگی و بچه هاشون و بعضی از دوستان مهد کودکیش برگزار میکردم. در این مورد خیلی هم حساب کتاب کردم ولی به این نتیجه رسیدم فعلاً فراز تو سنی نیست که بشه بدون دردسر این جشن رو به پایان برد. منظورم حس مالکیتش و علاقه به مرکز توجه بودنش اون وسط باعث ایجاد یک سری گیس و گیس کشی هایی میشه که نمیتونم ادعا کنم از کنترلش برمیام. کوچیکی فضای خونه هم به دلیل اینکه نمیشه روی فضای مانور کافی برای ترتیب دادن یک بازی دسته جمعی برای بچه ها و یا همین پخش و پلا کردن و بازی های مربوطه ترتیب داد مزید بر علت شد. یعنی میتونم بگم علت اصلیش همینه. چون اگه بشه که با همچین برنامه هایی بچه های نسبتاً همسن رو سرگرم کرد، هم برای خودشون و هم برای ما خاطرۀ خوبی باقی میمونه.
4- بابای فراز یک بار سر یکی از کلاساش، کول دیسکش روتو محل کارش پیدا نمیکنه و این میشه که از دوربین عکاسی برای بردن اطلاعاتش سر کلاس استفاده می کنه. بعد هم یادش میره سیم رابط لب تاب به دوربین رو با خودش بیاره. اینه که ما فعلاً بدون سیم باقی موندیم و نمیتونم عکسهای دیروز فراز رو توی کامپیوتر بریزم. مامان هیژای عزیز در اولین فرصت این کار رو میکنم فقط امیدوارم تو همین هفته بریم و یک سیم تهیه کنیم ،تا این عکسها هم بیات نشه! شما هم اگه جایی سراغ دارید که این جور چیزها رو میفروشند یک ندایی بدید -یا حتی اگه میدونید نمایندگی دوربین نیکون کجاست.
5- از دوستانی که پست پایین لطف کردند وپیام و پیام تبریک گذاشتند و در مورد نیم فاصله راهنماییم کردند ممنونم. بعد از کلی این کلید و اون کلید رو فشار دادن متوجه شدم نیم فاصلۀ ما به این صورت ایجاد میشه که سه تا کلید کنترل، شیفت و چهار رو همزمان فشارمیدم. یعنی اینطوری جواب داد. باز هم ممنون.
6- این نوشته بیشتر به یک نوشتۀ "اگر از احوالات این جانب میپرسید، به لطف خدا خوب هستم و ملالی نیست جز دوری شما" شبیه شده. اینطور نشده؟ (آیکون یک ابرو بالا و دستا زیر چونه)
7- این برف قشنگ همچنان داره میباره.
پی نوشت: من نمیدونم چه کار کردم وچی شد که بعد از پابلیش شدن، دیدم انقدر فونتها درشته، که وبلاگ من عین وبلاگ دیو ها و غول ها و کلیۀ موجودات درشت عالم شده. شما هم اینطور میبینید؟ یا من در حین نیم فاصله ایجاد کردن کاری کردم کارستون؟ بیا حالا خواستیم ابروش رو درست کنیم زدیم چشمش رو هم از کاسه دراوردیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر