تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

نمایشگاه و دینا!

امروز با فراز رفتیم اولین نمایشگاه سرگرمی‏های کودک و نوجوان و تجهیزات آموزشی و...-راستی فراز هم خیلی بهتره، یعنی می‏دونید، هنوز جای دونه ها هستند ولی اون‏ها هم کم کم دارند محو می‎شند، ممنون از احوال پرسی‏تون- این نمایشگاه تو محل دائمی نمایشگاه‏های تهرانه. بد نبود، به فراز نسبتاً خوش گذشت. برخی غرفه‏ها هم مثل آریا و شرکت بازیافت تترا پاک و بعضی‏های دیگه، میزو صندلی‏هایی رو برای بازی و نقاشی و کار بچه‏ها گذاشته بودند. بعضی‏ها هم به بچه ها به عنوان اشانتیون یک چیزهایی می‏دادند، مثل همون آریا، بستنی داتکه، توتکه...چیه...همون و یک سری جاهای دیگه. یک غرفه ای هم بود به اسم روانشناسی آفر*ینش که خانومه اصرار و الاصرار به فراز که بیا تست هوشت رو بگیرم. فراز هم نرفت که نرفت. نمی دونم چون نمایشگاه نسبتاً خلوت بود فراز این‏طور تحویل گرفته می‏شد یا چی... اون خانومه بهش یک شبه ماگی هم به عنوان اشانتیون داد. لگو غرفه داشت، گلدونه غرفه داشت و خیلی شرکت های بی نام و نشون. غرفه ای هم بود به اسم مکانیک کوچولو که ایرانی بود و لگوهای خاصی رو طراحی کرده بودند که شبیه وسیلۀ نقلیه بود، برای فراز خریدم و بعد از ظهر خودم با ساختنش مشغول شدم! بد نیست. چند تا کتاب هم برای درست کردن کاردستی خریدم ولی تا این لحظه دست نزدم بهشون.
خلاصه که این‏طو...
نمایشگاه طراحی داخلی و مبلمان و این چیز‏ها هم بود که دیگه چون از حوصله‏ی فراز خارج بود نیم نگاهی کردیم و اومدیم بیرون. به طور کلی سالنهای خوب روطراحی داخلی برداشته بود، سالن‏های بی ریخت رو هم کودکان !
**
دو سه ساعت قبل فیلم خارجی از تلویزیون نشون می‏داد که دختر بازیگر به نظرم خیلی خوشگل اومد ، برای همین هم گفتم: چه قدر خوشگله!
فرازفوری گفت: یه دختر دینا بیار این‏طوری باشه!
**
فراز همچنان فکر میکنه که اگه من یه دختردنیا- به قول خودش دینا- بیارم، با اون ازدواج می‏کنه، روشنگری‏های من در این زمینه کماکان بی فایده بوده!
**
می بینید، اون روز کلی وقت گذاشتم که فونت وبلاگم رو تاهوما کنم، نشد که نشد (آیکون یاس).
**
تازگی‏ها فراز هراز گاهی می‏یاد به من می‏گه، "تو ببلاگ نوشتی من چه پسر خوبیم، یا " برو تو ببلاگ بنویس من چه قدر با نمکم"! در مورد عکس بچه ها تو وبلاگ هاشون اظهار نظر می کنه و خیلی ادرموردشون می‏پرسه و این پرسش حتی به این جا ها هم می‏رسه که "ماشین چند تا داره، اسم ماشنیاش چیه و ..." امروز صبح با عصبانیت به من گفت: "چراوقتی می‏خوای بری نمایشگاه، با دوستات قرار نمیزاری که من با بچه هاشون بازی کنم ، حوصله ام سر نره"! اون موقع با خودم فکر کردم چرا به عقل خودم نرسید! بعد فکر کردم به اینکه خیلی ازدوستان ببلاگی الان سرکار هستند و نمی‏شه بهشون دسترسی داشت. بعد از ظهر هم که نمایشگاه تا ساعت چهار بیشتر نیست، تازه شاید به نظر خیلی ها این نمایشگاه جالب نباشه. خلاصه که اینطوری خودم و اونو توجیح کردم.
**
چیزی بود که می خواستم بگم ولی یادم نمی‏یاد، اصلاً بلاگر رو باز کردم برای نوشتن اون، ولی الان هرچی فکر می کنم، یادم نمی‏یاد که نمی‏یاد! اینها همه نشانه‏های آلزایمره.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative