..
.دوشیزه پفکومن من کنان گفت:"شما دانشمندها زیاد فکر میکنید" و مثل خل ها خندید. رفتار دوستانۀ دکترهمۀ فیوزهای شبکۀ عصبی او را سوزانده بود و دوشیزه پفکو قاطی کرده بود. دیگر احساس مسئولیت نمیکرد. گفت: "شما همهتان زیادی فکر می کنید".
زن چاقی نفس زنان همپای ما میآمد؛ نفس نفس میزد و شکست از سرو رویش میبارید.لباس کار چرکی به تن داشت. زن که حرفهای دوشیزه پفکو را شنیده بود، سرش را چرخاند و دکتر برید را برانداز کرد و سرزنشبار، درمانده نگاهش کرد. زن از آدمهایی که زیاد فکر میکردند بیزار بود. در آن لحظه ناگهان از خاطرم گذشت که این زن تجسم شایستۀ همهی بشریت است، تقریباً همهی بشریت.
...
روزی که برای خریدکتابهای عیدی-که ذکرش در چند پست قبل رفت- به شهر کتاب رفته بودم و از پیداکردن کتاب تنهایی پرهیاهو و پری فراموشی برای خودم نا امید شده بودم و همینطوری بین کتابها می گشتم تا یک کتاب خوب پیدا کنم، این صفحه رو از یک کتاب باز کردم و جملۀ بالایی رو که خوندم، خوشم اومد و کتاب رو خریدم.
اسم کتاب، "گهوارۀ گربه" و نوشتهی کرت ونه گورت جونیور و ترجمهی علی اصغر بهرامیه.
کتاب قشنگیه به نظرم . از اون کتابا نیست که آدم بگیره دستش و نزارتش زمین و زندگی آدم رو قفل کنه؛ آدم میتونه وقتی آب برنج رو گذاشته تا جوش بیاد، یا وقتی پیاز رو تو ماهیتابه ریخته تا داغ بشه، یا وقتی پای تلویزیون نشسته و دلش نمیخواد هی اخبار گوش بده، یا وقتی تو ماشین بیکاره این کتاب رو بگیره دستش و بخونتش. نه فشار خون بالا و پایین میره، نه استرس، نه خوشحالی و کلاً به هیجان خیلی کار نداره. آدم وقتی کتاب رو میگیره دستش، خط به خط نمیخونه تا ببینه آخر قصه چیه. بلکه همین جمله های خاص و عجیب و قشنگه که آدم می خونه و ته دلش یه قلقلک نامحسوسی رو احساس می کنه و پهن شدن لبخندکی روی لبها. آروم و بی سرو صدا. من که همین یک کتاب رو از این نویسنده خوندم فکر می کنم نویسندۀ "باحالیه" یعنی ممکنه کل داستان متاثر از گذشته و آینده باشه، ولی "رویدادهای حال" خیلی مهمتره.
***
کتاب دیگه ای که به این ترتیب گرفتم، کتاب صید قزل آلا در آمریکا نوشتۀ ریچارد براتیگانه. این هم خوب بود. یک جورهایی خاصه و با اون مفهوم داستانی که تو ذهن من و خیلیهاست در تضاده. مثل همون بالایی. اصلاً از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، من گاهی اوقات- مثل دیروز وقتی کنار فراز بعد از خوندن قصه اش دراز کشیده بودم تا خوابش ببره- بیست صفحه از بالایی خوندم، بیست سی صفحه ای هم از پایینی، بعد دوباره بیست صفحه بالایی و بعد ده بیست صفحه ای کاملاً بی ربط هم از کتاب "چگونه به اینجا رسیدم باربارا دی آنجلیس"! و...( کلاً من این مدل کتاب خوندن رو هر چند منو یاد اون پسر پر روئه تو فیلم "متچ پوینت "میندازه، خیلی دوست دارم. شما هم امتحان کنید شاید خوشتون بیاد!) هی با خودم می گفتم یک جورهایی اینها- منظور براتیگان و ونه گوته- انگار زاویۀ دیدشون یا حالا نثرشون شبیه همه!
شاید اگر اون کتاب باربارا روبعد از اینها نمی خوندم، به این نتیجۀ مهم نمی رسیدم!
البته لازم به ذکره که من هردو ویا به عبارت بهتر، هر سۀ این کتابها رو تا به این لحظه تموم نکردم و نمیشه نتیجۀ کاملاً قطعی گرفت!
گفتم که، آدم یواش یواش می خونه و با بعضی از جمله ها در دل ماجرای "بالاخره یک طوری میشه" خوش خوشانش میشه.
**
کتاب دیگه ای که تو این مدت خوندم ، از کتابایی بود که به عنوان هدیۀ عیدی خریده بودم و چون همون روز اول کاغذ کادوی لازم برای پیچوندنش نداشتم، و چون چند روز بعد شخصی که قرار بود من این عیدی رو بهش بدم می اومد خونهمون، این بود که این کتاب رو خودم پیشاپیش خوندم وبه عبارتی با یک تیر دو نشون زدم. اسمش "دفترممنوع" بود و نوشتۀ آلیا دسس پدس. این هم از اون توفیق های اجباری بود. به این صورت که دوباره کتابی رو که تو اون لیست عیدی هام بود پیدا نکردم و این رو خریدم. کتاب قشنگی بود. خوشم اومد. شخصیت اول و اصلی وبه عبارت بهتر راوی داستان یک زنه که یک روز تصمیم می گیره یک دفترکاملاً خصوصی برای خودش بخره و افکارش رو تو اون بنویسه. به نظر من این زن بعد از خرید این دفترچه میشه عین پیاز! هی لایه های مختلف شخصیتیش، خواسته هاش، آرزوهاش مشخص میشه و هی بیشتر و بیشتر خودش رو میشناسه. بعد از برداشتن این لایه ها، اون مغز قشنگ و تمیز پیازه هست که باقی میمونه، ولی این زن شهامت بودن تو همچین وضعیتی رو نداشته و علی رغم اینکه دیگه خودش رو بهتر شناخته، اون قدر اسیر سنتها و تربیت خاص و گذشته و اسارت در دیگران هست که دوباره اون لایه ها رو میکشه روش و برمیگرده به وضعیت قبلیش. به نظر من این اندوه رو در دل خواننده ها ایجاد می کنه که حالا مگه با این شناختی که این زن از خودش و پیرامونش کسب کرده، می تونه همون زن شاد و از زندگی راضی قبل از وجود این دفترچه بشه!
خلاصه که کتاب خوبی بود. فقط من از یک چیز این کتاب خوشم نیومد و اونهم اغراق در پنهان کردن و ترس زیاد این زن از برملا شدن راز این دفترچه نوشتن! یک جورهایی نمیتونستم درکش کنم.
پا نوشت مربوط به این قسمت: اگه کتابا به دودستۀ زندگی قفل کن و زندگی قفل نکن تقسیم بشند، این کتاب در گروه اول قرار می گیره؛ هم فهمیدن آخر قصه مهمه و هم نتیجه گیریهای ما بین ماجرای اصلی قشنگه و کلی نکتۀ ریزو اساسی و کلی داره. در ضمن نثر نوشته هم زیباست.
***
و اما کتاب برای کوچولوها:
من کتابی از نمایشگاه اسباب بازی و... برای فراز خریدم که ازش راضی هستم.
اسم کتاب" بازی با دایره های کاغذیه" ناشرش هم "موسسۀ فرهنگی هنری تیمورزاده - نشر طبیبه. در حقیقت یک مجموعۀ هفت جلدیه(حیوانات، پرنده گان، وسایل، حشرات و آزیان و...) که من دو جلدش رو گرفتم. شکلهای مختلف مشخصی در کتاب آروده شده که با دایره درست میشه . خود این دایره ها در رنگهای مختلف در قسمتهایی از این کتاب وجود داره. اونها کنده میشند، یا به صورت کامل، یا تا شده به شکلهای مخلتف، برای ساختن شکلهای گوناگون مورد استفاده قرار می گیرند.
جالب بود. فراز که خوشش می یاد و من یکی دو ساعت در هفته رو برای کار با این کتاب اختصاص دادم. ساختن این شکلها برای فراز که خیلی هیجان انگیزه، هر چند هنوز مرتب تا نمی زنه یا گاهی اوقات در انتخاب دایرۀ مناسب مردد می مونه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر