تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

تبلیغات، اینگلیش مَن ما و ببخشیدا!

فرازمفتون دنیای تبلیغات
فراز عاشق تبلیغات های تلویزیونی‏ست. به عنوان نمونه یک روز تصمیم داشتیم بریم بیرون و اسم این بیرون رفتن رو "خرید کردن" گذاشته بودیم. فراز هم از فرصت استفاده کرد و گفت: "حالا که می خوایم بریم خرید، بریم پالاز موکت بخریم! از اونایی که خرس دارند. بعد بیاریم بندازیم تو اطاق که وقتی خرس‏هاش بیرون می‏یاند، من باهاشون بازی کنم "(تبلیغش رو که دیدید؟! همونی که موکت رو می اندازند زمین هزاران خرس کوچولو ازش به اهتزاز در می یاد و بچه ها کلی خوش خوشانشون می‏شه) بعدش هم هنوز ما هیچی نگفته، برای خودش به خاطر این فکر بکرش، کلی بالا و پایین پرید و خوشحالی در کرد.
یاد خودم افتادم که وقتی بچه بودم آرزوم این بود که تلویزیون بشکنه و من بتونم با شخصیت های تلویزیونی مثل لولک و بولک- که البته زمان بچگی های من هنوز به این اسم معروف نبودند، یا اگه هم بودند من خبر نداشتم و اسم اون موقعهاشون بود کوچولوهای جهانگرد- و رکسیو و پینوکیو و سندباد و بخصوص اون کلاغه تو سند باد که می گفتند آخرش دختر خوشگلی می‏شه وگالیورو علی ا لخصوص فِلِرتیشیا و ...اینها بازی کنم!
**
یکی دیگه از این تحت تاثیر قرار گرفتنها، از تبلیغات بانک ملته- همونی که یک پیکان نشون میده، بعد نگو یک پلاستیک بوده و وقتی این پلاستیکه رو بر میدارند ، یه ماشین خوشگل از توش در می یاد. این رویۀ پلاستیکی که زیرش یک شی گهربارتری قرارداره در مورد ماشین لباسشویی و یخچال و حتی خونه هم مصداق پیدا می کنه- فراز تا هر جا اسم بانک رو میشنوه، شروع میکنه با اینکه بانک ملت خیلی خوبه و ماشین پیکان تو بانک ملت فلان می‏شه و ماشین لباسشویی تو بانک ملت بهمان میشه.
به نظر من بهتره بانک ملت اصولاً بیاد و از فراز برای تبلیغاتش استفاده کنه. خیلی جذابتر می‏شه به نظرم!
اینو که گفتم دوباره یاد کوچولی‏های فراز هم افتادم که همچین فکری به سرم زده بودکه برم فراز رو پیشنهاد بدم برای تبلغ برج میلاد!
قضیه از این قرار بود که وقتی فراز یک ساله یا یکسال و نیمه یا همون حدودا بود، اگر یک موقعهایی تو ماشین گریه می کرد بهش برج میلاد رو نشون میدادم و بهش می گفتم که برج میلاد دنبالمون کرده و هرجا میریم اون هم هست اون هم اوایل ساکت می‏شد و نگاه میکرد، بعد کم کم هیجان زده شد از اینکه میلاد همه جا جضور داره و خودش هم دست به کار شد و در این کار پیش قدم! بعد از مدتی کارش شده بود که تا یک گوشه ای از برج میلاد رو از جایی در تهران مشاهده میکرد شروع میکرد به دست زدن و خوندن به این صورت که"میلاد هو هو، میلاد هوهو، میلاد.."
فراز انگلیسی!
دلمون خوش بود که فراز تو مهدکودکش انگلیسی هم یاد می‏گیره...حداقل دل خودش اینطوری خوش بود که انگلیس هم بلده...آما...
هفتۀ پیش بود که برای دیدن محمود و نور و مامانشون که یکی دو روزی بود وارد ایران شده بودند و بیش از یک هفته هم نمی‏خواستند تو ایران بمونند، راهی خونۀ مادربزرگ محمود و نور- که ماشاالله اصلاً بهشون نمی‏خورد مادربزرگ باشند - شدیم که خیلی هم به خونۀ ما نزدیک بود. اول اینکه بگم مامان محمود و نور هم با تصوراتی که من در ذهنم از ایشون داشتم فرق می‏کرد. بببی فیس تر از اونی بودند که در ذهن داشتم. ضمن اینکه بسیار هم خونگرم و مهربون و صدالبته بسیار خندون و خوش برخورد بود. نور کوچولو هم بسیاربسیار خوردنیه و ما در مدتی که اونجا بودیم از ایشون صدایی نشنیدیم. هرچند به ادعای مادرش، نق نقو تشریف داره ولی ما که چیزی ندیدم ومحمود، هم خودش خیلی با نمکه و هم کارهاش و دنیاش .
روزیکه قرار بود این دیدار انجام بشه فرازصبح خروسخون، زمانی که هنوز خواب از سرش نپریده بود، بلند شد و گفت الان میریم خونۀ برنا! من که فهمیدم تو خواب و بیداری قاطی کرده برنا رو با محمود گفتم "نه، الان نه" و اونهم گرفت خوابید .بعد از بیدار شدنش هم به فواصل نیم ساعت به نیم ساعت از من می‏پرسید پس کی میریم، پس کی میریم؟
وقتی که با فراز به اتفاق! چند تا ماشین اسباب بازیش رفتیم به محل ذکر شده، اولش کمی ساکت بود و با ماشین های خودش کما بیش ور می رفت ولی وقتی محمود اومد و خواستند اسباب بازیهاشون رو به اشتراک بگذارند، من متوجه شدم که محمود هم مثل فراز علاقه مند به وسایل نقلیه است وکلی از این وجه اشتراک خوشحال شدم. محمودهم چند تا ماشین داشت ولی وسیلۀ نقلیۀ محبوبش یک واگن بود که اون واگن اسم هم داشت و اسمش تامِس بود. در عین حالیکه با تامس بازی می‏کرد. کارتون تامِس هم از تلویزیون پخش میشد. ضمن اینکه لباس محمود هم تصویری از تامِس بود! فراز که تحت تاثیر این هماهنگی قرار گرفته بود، کاملاً ساکت شده بود. بعد هم متوجه شده بود که محمود انگلیسی صحبت می کنه و متوجه میشه . تو همون حین که فراز کلاً بسیار ساکت شده بود متوجه شدم که دستش هم تا چیزی در حدود مچ دست تو دهنشه !این مورد به این شدت تا به حال اتفاق نیفتاده بود و نمایانگر این قضیه بود که چقدر تحت تاثیر جو قرار گرفته. در همون حین از چشاش هم میشد خوند که دنبال راه حلی برای ایجاد ارتباط هم میگرده. اما... در اون لحظه تنها کاری که کرد، این بود که تامِس عزیز محمود رو ناگهان برای خودش برداره تا تنها تنها باهاش بازی کنه! طبعاً محمود ناراحت شد و ما مادران همیشه در صحنه دست به کار شدیم که من تامس رو از فراز بگیرم و مامان محمود هم محمود رو به اینکه حالا اگه تامِس نشد، نشد، قانع کنه. این قانع کردن محمود به زبان انگلیسی بود. فراز هم که برخوردها و صحبتها از نظرش دور نمی‏شد فکر کرد شاید ازاین راه بتونه گل مجلس بشه، بی مقدمه شروع کرد به "اِی، بی ، سی دی، ای اف جی، اچ کای کِی، کِی اِم اِم اِم... و شاهکار معلومات انگلیسیش رو به نمایش گذاشت!
*
این قضیۀ مال من مال تو نیم ساعتی ادامه داشت. بعد کم کم بچه ها یادگرفتند که با هم بازی کنند و دیگه آخراش با هم خیلی خوب شده بودند و با بوس‏کاری وبغل و این صحبتها از هم خداحافظی کردند.
*
همون شب خونۀ مادرم دعوت بودیم که خاندان داییم رو دعوت کرده بود. وقتی از فراز تقاضا شد که برای خوندن شعر به جایگاه -که بغل زنداییم بود- بره، برگشت و گفت، من فارسی نمیتونم صحبت کنم، آخه من انگلیسی بلدم!
وقتی هم ازش میخواستند انگلیس صحبت کنه، یک سری لغات نامفهوم رو پشت سر هم ردیف می کرد و بعدش هم خودش ترجمه اش می‏کرد!
**
فراز مبادی آداب
فراز جدیداً برای اینکه اشتباهات افراد رو که ناشی از درک نکردن موضوع به متد دلخواه فراز بوده اصلاح کنه، از ببخشیدهای مکرر استفاده میکنه. مثلاً ببخشیدا، ببخشیدا، مگه الان روز نیست، ببخشیدا، ببخشیدا، مگه الان بچه ها نباید برند پارک...
چند روز پیش یکی از عمه هاش برگشت و گفت :فراز ، تو چه قدر لاغر شدی
فراز هم برگشت و گفت: ببخشیدا، ببخشیدا، بچه باید لپاش سالم باشه، نه بزرگ!
گاهی وقتها آدم حیرون می مونه که این از کجا بعضی از این جوابها رو پیدا می‏کنه!

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative